برگی دیگر از کتاب «آداب عشق ورزی» 3
از زبان مشاور
خاکپاشی بر گوهر
خانم گوهری به مشاوره آمد. از زندگی خانوادگیاش دلسرد بود و از ادامۀ آن، ناامید. چند مشکل گوناگون را مطرح کرد و از ناگواریهای زندگیاش و از جفاهای همسرش نالید. دیدم مشکلاتی که بیان میکند، چندان مهمّ نیستند که بتوانند او را چنین دلگیر و ناامید کنند؛ بلکه اصلاً مشکل نیستند؛ مسائلی عادیاند که توان لطمهزدن به زندگی و کلافه کردن یک خانم را ندارند. دانستم که باید مسئلۀ مهمّی در میان باشد که او را چنین تلخکام کرده است. با پرسشهایی، او را به سوی مسئلهای بردم که احتمال میدادم ریشۀ مشکل باشد.
او اندک اندک بر خجالتش غلبه کرد و ریشۀ ناراحتیاش آشکار شد. آنگاه گفت: «پیش از آنکه همسرم به خانه بیاید، دوش میگیرم، آرایش میکنم، خود را خوشبو میکنم، لباس زیبا میپوشم و آمادۀ پذیرش او میشوم. وقتی میآید، به استقبالش میروم، او را خوب تحویل میگیرم، برایش جلوهگری میکنم، محبّت و احترامش میکنم؛ امّا با تعجّب و تأسّف، میبینم که او به من توجّهی نمیکند. انگار اتفاقی نیفتاده و من هیچ کاری نکردهام. چون خجالت میکشم که با صراحت به او چیزی بگویم، به شکلهای گوناگون، از او تمنّا میکنم که من را درک کند. میکوشم به او بفهمانم که: ببین، این منم که این طور خود را برای تو آماده کردهام. امّا او به روی خود نمیآورد. در نهایت، من، ناامید و غمگین، دست از تلاش میکشم. در دلم از او لجم میگیرد. گاهی از او بدم میآید. او را بیذوق میدانم و احساس میکنم عاطفه هم ندارد…».
به خانم گوهری گفتم: مسئلۀ خاص زن و شوهریتان چه طور است؟ منظورم مسائل جنسی بود و او دریافت و گفت: «خیلی خراب. نزدیک به صفر».
گفتم: ...
از زبان مشاور
خاکپاشی بر گوهر
خانم گوهری به مشاوره آمد. از زندگی خانوادگیاش دلسرد بود و از ادامۀ آن، ناامید. چند مشکل گوناگون را مطرح کرد و از ناگواریهای زندگیاش و از جفاهای همسرش نالید. دیدم مشکلاتی که بیان میکند، چندان مهمّ نیستند که بتوانند او را چنین دلگیر و ناامید کنند؛ بلکه اصلاً مشکل نیستند؛ مسائلی عادیاند که توان لطمهزدن به زندگی و کلافه کردن یک خانم را ندارند. دانستم که باید مسئلۀ مهمّی در میان باشد که او را چنین تلخکام کرده است. با پرسشهایی، او را به سوی مسئلهای بردم که احتمال میدادم ریشۀ مشکل باشد.
او اندک اندک بر خجالتش غلبه کرد و ریشۀ ناراحتیاش آشکار شد. آنگاه گفت: «پیش از آنکه همسرم به خانه بیاید، دوش میگیرم، آرایش میکنم، خود را خوشبو میکنم، لباس زیبا میپوشم و آمادۀ پذیرش او میشوم. وقتی میآید، به استقبالش میروم، او را خوب تحویل میگیرم، برایش جلوهگری میکنم، محبّت و احترامش میکنم؛ امّا با تعجّب و تأسّف، میبینم که او به من توجّهی نمیکند. انگار اتفاقی نیفتاده و من هیچ کاری نکردهام. چون خجالت میکشم که با صراحت به او چیزی بگویم، به شکلهای گوناگون، از او تمنّا میکنم که من را درک کند. میکوشم به او بفهمانم که: ببین، این منم که این طور خود را برای تو آماده کردهام. امّا او به روی خود نمیآورد. در نهایت، من، ناامید و غمگین، دست از تلاش میکشم. در دلم از او لجم میگیرد. گاهی از او بدم میآید. او را بیذوق میدانم و احساس میکنم عاطفه هم ندارد…».
به خانم گوهری گفتم: مسئلۀ خاص زن و شوهریتان چه طور است؟ منظورم مسائل جنسی بود و او دریافت و گفت: «خیلی خراب. نزدیک به صفر».
گفتم: چه طور؟ در یک بستر که میخوابید؟ مگر ناتوانی یا مشکل جنسی در کار است؟
گفت: «من مشکل جنسی ندارم. همسرم را نمیدانم. در یک بستر میخوابیم؛ امّا گاهی میشود که یک ماه میگذرد و رابطهای نداریم. اگر از جانب من اقدامی نباشد، او پیشقدم نمیشود. من از این بابت در رنجم. گاهی به زبان میآورم و به یادش میاندازم و میگویم: متوجّه هستی که یک ماه شده و رابطهای نداشتهایم؟ امّا او خیلی جدّی نمیگیرد…».
گفتم: به نظر خودتان چرا همسرتان چنین است؟ چرا به آمادگی شما بیاعتنا است و چرا میلی به رابطۀ جنسی ندارد؟
اندکی اندیشید و گفت: «همۀ علّت را نمیدانم، امّا یکی از علّتها میتواند این باشد که او برای رفاه زندگی، به شدّت کار میکند؛ دو شیفته. کار زیاد، خسته و بیحالش میکند».
گفتم: مگر هزینۀ زندگی چند نفر را باید تأمین کند؟
گفت: «دو نفر؛ من و خودش.»
گفتم: «مگر خرج فوقالعادهای دارید؟»
گفت: «نه امّا او خرج فوقالعاده میتراشد، مثلاً مقید است که حتماً همه روزه فلان غذا و فلان میوۀ گران قیمت را مصرف کنیم. وسایل زندگیمان لوکس باشد. ریخت و پاش میکند و در نتیجه، ناچار است خیلی کار کند.»
گفتم: پس همسرتان برای شما و زندگیاش ارزش قائل است؛ امّا گاهی، موارد مصرف را اشتباه میگیرد. بر غذا و ظواهر زندگی میافزاید و در این راه، همۀ انرژیاش را مصرف میکند و چون دیگر رمقی برایش باقی نمیماند، از عاطفهورزی و روابط جنسی میکاهد.
گفتهام را تصدیق کرد و افزود: «بسیاری از روزها، صبح زود به سر کار میرود و آخر شب به خانه میآید. همۀ انرژیاش تخلیه شده، به نظافت و استراحت خودش هم نمیرسد، چه رسد به توجه به من.»
گفتم: بله. یکی از علّتهای عمدۀ کم نشاطی و کم توجّهی همسرتان همین کار سنگین و پرحجم او است؛ امّا ممکن است این تنها علّت نباشد. باید علّتهای احتمالی دیگر را نیز بیابیم. برای این منظور، چند کار باید بکنیم:
1. همسرتان نیز به مشاوره بیاید. شاید ایشان حرفهایی داشته باشد که بتواند در حلّ مسائل، کمک کند. در نوبت اوّل، تنها بیاید تا بتواند راحت حرفهایش را بگوید. و من نیز بتوانم راحت و بدون لطمه زدن به شخصیت و غرورش، با او سخن بگویم. ایشان را از سوی من به مشاوره دعوت کنید.
2. شما از حالا تا نوبت بعدی مشاوره، دربارۀ علّتهای مسئله، تأمّل و تفکر کنید و نتایج آن را بنویسید و برایم بیاورید.
3. علاوه بر جستن علّتها، دربارۀ راههای حلّ مسئله و اصلاح امور، بیندیشید و راه حلهایی که به نظرتان میآید را یادداشت کنید و برایم بیاورید.
4. آن شیوۀ نیکویتان در ارتباط با همسرتان را ادامه دهید؛ مانند گذشته، خود را بیارایید و به استقبال همسرتان بروید. او را خوب تحویل بگیرید و به او عشق بورزید. این کردار شما پشتوانۀ ارجمندی است برای استحکام و انسجام خانواده، و ابزار کارآمدی است برای روشن نگه داشتن چراغ عشقتان. اگرچه اکنون پاسخ مناسبی از جانب همسرتان دریافت نمیکنید، امّا میکوشیم که- إنشاءالله ـ مسئله حل شود. بگذارید کوتاهیای از ناحیۀ شما در این باره نباشد.
5. به گونهای احترامآمیز و با قدردانی از زحمتهایی که برای رفاه و رونق زندگیتان میکشد؛ به ایشان بگویید: ببین عزیزم، خود شما و سلامتیتان برای من مهمتر از پول و رفاه و وسایل زندگی است. من دلم نمیآید که شما برای رونق زندگی، دو شیفت کار کنید. یک شیفت کار، بس است و مخارج زندگیمان را کفایت میکند. من به همان مقدار قانعم، شما هم قانع باشید.
بکوشید خاطر شوهرتان را دربارۀ کفایت درآمد یک شیفت کار، آسوده کنید و قناعتتان به این مقدار درآمد را ابراز کنید. ایشان میخواهد برای آسایش شما و رفاه زندگیتان سنگ تمام بگذارد و میپندارد با درآمد بیشتر میتواند شما را خوشبخت کند. اگر شما بینشِ پنداری ایشان را تصـحیح کنید و خیالش را از این بابت آسوده نمایید، کار بزرگی کردهاید و گام بلندی در راه حلّ مسئله بر داشتهاید، من هم در دیدار مشاورهایمان این کار را خواهم کرد. در عمل نیز واقعاً قناعت بورزید، به گونهای که همسرتان قناعت را در رفتار شما ببیند و آسوده خاطر شود. در مصرف، چنان رفتار کنید که ایشان با تمام وجود دریابد که نیازی به این همه کار نیست و آنچه را به منزل میآورد، بیش از نیاز است. قناعت خودتان و عدم نیاز به تلاش مشقّتبار را به همسرتان نشان دهید.
خانم گوهری رفت تا همسرش را به مشاوره بفرستد و سپـس خودش باز بیاید.
ملاقات با آقای گوهری
پس از چند روز، آقای گوهری به مشاوره آمد. از او تشکّر کردم که دعوت ما را پذیرفته و برای حلّ مسائل زندگیشان به مشاوره آمده است. سپس موضوع مشاوره را به گونهای سربسته و با حفظ حرمت او و همسرش، برایش توضیح دادم و خواستم که او نیز حرفهایش را بگوید و ما را در حلّ مسائل زندگیشان کمک کند. حرفهای او، سخنان خانمش را تأیید میکرد. معلوم شد که مشکل اصلی زندگیشان همان پرداختن افراطی آقا به جنبههای معیشتی و تشریفاتی زندگی و غافل شدن از جنبههای دیگر آن است.
به او گفتم: زندگی خانوادگی، دارای جنبههای گوناگون است که باید به همۀ آنها توجّه کرد. همسر، نیازهای چندگانهای دارد که باید برآورده شود. زندگی خانوادگی، فراهم آمدۀ از مؤلّفههای مختلف است که باید همۀ آنها را ملاحظه کرد. خوشبختی در زندگی زن و شوهری، نیازمند همفکری و همدلی همسران و برآوری نیازهای ایشان است. شما برای تأمین امور رفاهی زندگیتان، تلاشِ بسیار میکنید. این تعهّد و همّت شما ستودنی است؛ امّا آیا با این همه زحمت، زندگیتان سعادتمندانه است و خود و همسرتان احساس خوشبختی میکنید؟
او گفت: «من برای تأمین همین خوشبختی، این همه تلاش میکنم. امّا با گلایهها و نارضاییهای همسرم و خستگی و کلافگی خودم، معلوم است که خوشبخت نیستیم…».
گفتم: شما که برای تأمین رفاه زندگیتان و آسایش همسرتان، این همه تلاش میکنید، آیا تأمین نیازهای عاطفی او و خودتان را وظیفۀ خود نمیدانید؟
سر به زیر افکند و به اندیشه فرو رفت. مجال دادم که بیندیشد، سپس گفتم: زن، زمانی زنده است که معشوق باشد و مرد وقتی خوشبخت است که عاشق باشد. مسائل جنسی و عاطفی، از ارکان اساسی زندگی زن و شوهری است. هر دو همسر، وظیفه دارند که این رکن را استوار کنند و نیازهای عاطفی و جنسی همدیگر را بر آورند. شما اکنون نه به این نیاز خود میپردازید و نه این نیاز همسرتان را بر میآورید. پس یکی از پایههای اصلی زندگیتان شکسته است. تا آن را بازسازی و استوار نکنید، وظیفۀ همسریتان را ادا نکردهاید و زندگیتان سعادتمندانه نیست.
آقای گوهری سر بر آورد و گفت: «حالا چه کار باید بکنم؟».
گفتم: چند کار. امّا اولویت اول آن است که مسائل عاطفی میان خود و همسرتان را سامان دهید. اکنون به شکر خدا، زندگی شما از جنبۀ خوراکی و پوشاکی و لوازم خانگی، سامان دارد؛ امّا جنبۀ مهمتر آن که رونق عاطفی و جنسی است، بیسامان است، که این خطرناک است. اگر این جنبه، سامان نگیرد، سامانداری ابعاد دیگر، سودمند نیست و دوام نمیآورد. شما دارید بخش مهمتر زندگیتان را فدای بخشهای کماهمیتتر آن میکنید. در زندگیتان، تعادل نیست، در زمینههایی پیشرفتتان زیادتر از اندازۀ نیاز است و در زمینههایی دیگر، یا هیچ پیش نرفتهاید یا پیشرفتتان اندک است.
گویا آقای گوهری با این هشدارها، داشت اندک اندک از خوابی عمیق، بیدار میشد و مهیای پذیرش راهکارها برای اصلاح زندگیشان میگشت. آنگاه برای جزم کردن عزم او گفتم: حاضرید برای آبادانی زندگیتان همکاری کنید؟
گفت: «بله. من هر کار که میکنم برای آبادی زندگیمان است. خوشبختی خودم و همسرم برایم اهمّیت دارد. همسرم و زندگیمان را دوست دارم».
به او آفرین گفتم و کار اصلیمان را آغاز کردیم.
فرجام کار آقا و خانم گوهری
هفت جلسۀ مشاوره داشتیم. آن دو، خوب همکاری میکردند. مسئلۀ شگفتانگیر و گاهی بهتآور، این بود که آقای گوهری در امور شغلیاش و نیز در مسائل اجتماعی، بسیار دانا و توانا بود؛ امّا در فنون همسرداری و مسائل جنسی و رابطۀ عاطفی با همسر، بسیار ضعیف بود. او در زمینۀ مسائل جنسی، بیماری جسمانی و روانی نداشت. تنها مشکلش، ندانستن و عمل نکردن بود. او در جلسات مشاوره، آموزش دید و دانشهای لازم را کسب کرد و در زندگیشان عمل نمود و در نتیجه و با همکاری خوب آقا و خانم، این مسئله که نزدیک بود زندگیشان را فرو پاشد، حلّ شد. الاهی شکر.