وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com
وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com

مشاور و مدرس حوزه و دانشگاه

کانال تلگرام از زبان مشاور
جهت دیدن کانال تلگرام "از زبان مشاور" روی عکس کلیک کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
بایگانی

۳۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

۰۶
ارديبهشت

غزلی ناب از مولوی، دیوان شمس

ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا

زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا

زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا

چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا

از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی
آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را

از جرم ترسان می‌شوی وز چاره پرسان می‌شوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا

گر چشم تو بربست او چون مهره‌ای در دست او
گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا

گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی

این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها

چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا

بانک شعیب و ناله‌اش وان اشک همچون ژاله‌اش
چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا

گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا

گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان
گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا

گر رانده آن منظرم بستست از او چشم ترم
من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا

جنت مرا بی‌روی او هم دوزخست و هم عدو
من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا

گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا

گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از عمی

ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را

اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا

چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا

روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا

گفتا که من خربنده‌ام پس بایزیدش گفت رو
یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا

  • علی اکبر مظاهری
۰۶
ارديبهشت

ترجیع‌بندی شیرین از شاعر جوان یزدی ندوشنی؛ محمد نظری ندوشن:

دائم از غصه می‌زنم بر سر
زندگی مشکل است بی‌دلبر
دوستانم پدر شدند ولی
بنده هستم هنوز بی‌همسر
پیرمردی مجردم، که همه
می‌دهندم نشان به یکدیگر
وای بر من، خروس با مرغ است
شده‌ام از خروس هم کمتر
نه جگر دارم و نه دندانی
بس‌ که دندان گذاشتم به جگر
گرچه در بین جمع خاموشم
دارم آتش به زیر خاکستر
گفت یک بچه‌ی دبستانی:
«میم مثل چه؟» گفتمش: محضر
با تو از راز خویش می‌گویم
گرچه آن‌را نمی‌کنی باور:
همه را شکل یار می‌بینم
پیرزن را نگار می‌بینم
همه‌ی عمر در تعب بودن
از غم و غصه جان‌به‌لب بودن
با هزاران کمال و فضل و ادب
بین افراد بی‌ادب بودن
از مرض‌های سخت در بستر
روز و شب در تنور تب بودن
با یکی از اجنه تنهایی
کنج یک غار نصف‌شب بودن
در جهنم هزار و ششصد سال
با ابوجهل و بولهب بودن
هست این‌ها و بدتر از این‌ها
بهتر از مثل من عزب بودن
همه را شکل یار می‌بینم
پیرزن را نگار می‌بینم
خواب دیدم شبی که زن دارم
کت و شلوار نو به تن دارم
جشن برپا شده‌ست و از هر سو
میهمانان مرد و زن دارم
جای یک زوجه، شانزده زوجه
جای ماشین عروس، ون دارم
صبح وقتی که چشم وا کردم
باز دیدم که بسی محن دارم
نه کتی در برم، نه شلواری
نه اگر جان دهم کفن دارم
نشود مبتلا کسی، یارب
به چنین حالتی که من دارم
همه را شکل یار می‌بینم
پیرزن را نگار می‌بینم
دوش رفتم به سوی خانه‌ی وی
زنگ‌شان را فشار دادم هی
بخت با من نبود یار انگار
جای او در گشود مادر وی
گفتم: ای نازنین، قبولم کن
به غلامی، که عمر من شد طی
گفت: «هستی نجیب؟» گفتم: هان
گفت: «مؤمن چطور؟» گفتم: ای‌‌ی...
گفت: «کار تو چیست؟» گفتم: هیچ
گفت: «سرمایه‌ی تو؟» گفتم: هی‌‌ی...
گفت: «پس بیش از این نکن اصرار»
گفت: «پس بعد از این نشو پاپی»
گفتم: ای بر سرت بلا بارد
صبر بر این بلا کنم تا کی؟
همه را شکل یار می‌بینم
پیرزن را نگار می‌بینم...
درد عشقی کشیده‌ام که مپرس
زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
بارها از دهان مادر او
فحش‌هایی شنیده‌ام که مپرس
پدرش تا دویده دنبالم
تا بدانجا دویده‌ام که مپرس
هر کجا گفته‌اند مادرزن
طوری از جا پریده‌ام که مپرس
حال از درد عشق افتاده
مرضی در دو دیده‌ام که مپرس
همه را شکل یار می‌بینم
پیرزن را نگار می‌بینم
«حشمت» آید به چشم من «نسرین»
«قدرت» آید به چشم من «پروین»
بشنو اکنون حکایتی جالب
گر نداری به حرف بنده یقین
می‌گذشتم ز کوچه‌ای، دیدم
برگی از یک مجله روی زمین
روی آن عکسی از دو دختر بود
چهره‌ی هر دو عین حورالعین
نیم‌ساعت به دیده‌ی حیرت
خیره بودم بر آن ورق همچین
زنی آمد که: «چیست این؟» گفتم:
چه بگویم، خودت بیا و ببین
روی زیبای حوریان بهشت
کرده است این مجله را تزیین
گفت یارو: «خدا شفات دهد
باشی از این به بعد بهتر از این
این‌که عکس فرشته می‌بینی
هست عکس لنین و استالین»
گفتم: امروز چون تو می‌بینم
همه را، ای نگارِ ماه‌جبین
گفت: «بس کن، نگار سیری چند؟
شده‌ای پاک خل، منم: افشین»
همه را شکل یار می‌بینم
پیرزن را نگار می‌بینم

  • علی اکبر مظاهری
۰۶
ارديبهشت

نوشته‌ای از جناب آقای محمد دهقانی‌زاده (استاد دانشگاه):

حدود چهارده ساله بودم که به همراه دو نفر از همکلاسی‌هایم، برای مسابقات آزمایشگاه علوم، از مهریز به یزد رفتیم. اولین بار بود که در مرحله استانی شرکت می‌کردیم. از نحوه برگزاری مسابقات اطلاع نداشتیم. فقط می‌دانستیم که باید با رقبای شهرهای استان یزد، در زمینه آزمایش‌های درس علوم طبیعی، رقابت کنیم.
محل آزمون یک ساختمان قدیمی بود. چند اتاق دور یک حیاط نسبتا بزرگ. هر مرحله در یکی از این اتاق‌ها برگزار می‌شد. یک نفر به عنوان مسئول در اتاق حضور داشت که وسایل آزمایش را در اختیار ما قرار می‌داد. مسئول آزمایش، خواسته‌اش را به ما می‌گفت. ما باید تنها با وسایلی که در اختیارمان بود خواسته او را محقق می‌کردیم. در نهایت، گزارشی که می‌نوشتیم و به او تحویل می‌دادیم، محصول کار ما می‌شد.
در یکی از مراحل مسابقه، مسئول آزمون به ما یک شمع، یک ذره‌بین و یک ورق کاغذ داد. به ما گفت که تصویر شمع را روی کاغذ بیندازید و گزارش کار را بنویسید.
تا آن روز چنین آزمایشی انجام نداده بودیم. در مدرسه هم معلم علوم، چیزی در این باره به ما نگفته بود.‌ تصورمان این بود که تنها با آینه مقعر می‌توان این کار را انجام داد، نه ذره‌بین محدب! اما جناب مسئول اصرار داشت که وسیله دیگری نیاز نداریم.
من و دوستانم، در آن آزمایش، شکست خوردیم. هرچه تلاش کردیم نتوانستیم تصویر شمع را روی کاغذ بیندازیم، چون تا آن لحظه چنین تجربه‌ای نداشتیم.
بعد از اتمام مهلت آزمون، با راهنمایی جناب مسئول، برای اولین بار در عمرمان تصویر شمع را با ذره بین روی کاغذ انداختیم؛ شفاف ولی وارونه.
از آن زمان حدود بیست سال می‌گذرد. من اتفاقات آن سال را فراموش کرده‌ام. حتی باقی مراحل آن مسابقه را. اما آزمایش شمع و ذره بین را به‌خوبی به خاطر دارم. برای من درس آموزنده‌ای بود.
شکست‌ها و تجربه‌ها
شکست‌ها بهترین راه کسب تجربه‌اند. کاش در همه زمینه ها می‌شد از آن بهره گرفت.
با اینکه شکست، بهترین آموزگار است، اما همیشه نمی‌توان پای درس آن نشست؛ گاهی به دلیل خطر جانی، گاهی به علت خوف از بی‌آبرویی، گاهی برای حفظ عفت و اخلاق. با این حال، کلاس‌های زیادی است که همچنان می‌توان پای درس «شکست» نشست و از آن درس گرفت.
ولی امان از پدر و مادرهای کارنابلد؛ پدر و مادرهای دلسوزی که این بهترین کلاس درس و تجربه را از فرزندانشان دریغ می‌دارند. نمی‌گذارند فرزندانشان اشتباه (شیطنت) کنند تا از آن درس بیاموزند. «استاد شکست» را زود بازنشسته می‌کنند و اجازه نمی‌دهند فرزندانشان از او درس بگیرند؛ درس‌هایی که مانند نقش بر سنگ، بر خاطرشان ماندگار می‌شود. محصول این دلسوزی نابخردانه، چیزی جز کودکان ناپخته و کارنابلد نیست.

  • علی اکبر مظاهری
۰۶
ارديبهشت

کتاب‌های ما را در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران ببینید:

۱. انتشارات نورالزهرا:
ناشران عمومی، راهروی 4، غرفه 26.
۲. بوستان کتاب.
بخش: عمومی، سالن: 1، راهرو: 3، غرفه: 30
۳. نشر خادم‌الرضا.
بخش: عمومی، سالن: 4، راهرو: 23، غرفه: 33
۴. به‌نشر.
بخش: عمومی، سالن: 1، راهرو: 7، غرفه: 22
۵. انتشارات انصاریان.
۶. نشر عطش.


اردیبهشت ۱۳۹۸

  • علی اکبر مظاهری
۰۶
ارديبهشت

گفت و گوی دعبل نیوز با حجت‌الاسلام سیدمحمدکاظم شمس:
تعداد زیاد، آثار درخشان کم
کتاب‌سال عاشورا کار موثری برای تشویق مولفین است

تشویق ابزارهای گوناگونی دارد که یکی از آنها ابزار حمایتی است و جشنواره‌هایی که برگزار می‌شود از جمله در جایزه کتاب سال عاشورا
معرفی آثار از سوی رسانه ها نیز بسیار مهم است و در زمینه اطلاع‌رسانی بسیار ضعیف است. در حالی که باید تازه‌های نشر معرفی شوند
یکی از کارهایی که باید انجام شود به جای اینکه عنوان کنیم جوایز در سطوح مختلف یک، دو و سه اهدا می شود، قدری این بازه را گسترش دهیم.
وقتی به نمایشگاه کتاب مراجعه می‌کنیم با ازدحام جمعیت روبه رو هستیم و با یک پارادوکس مواجه می‌شویم که از یک طرف می‌گوییم کتابخوان کم است و از طرفی ازدحام در سالن‌های نمایشگاه کتاب وجود دارد.
ازدحام جمعیت به این دلیل است که کتابی که مخاطب نیاز و یا علاقه دارد را حداقل در نمایشگاه کتاب تهران خواهد یافت.
این سؤال مطرح است که چرا این اتفاق در طول سال رخ نمی دهد؟
ویترین کتاب نداریم
باید حداقل در کلان‌شهرها کتابفروشی‌های بزرگ حاوی حداقل 50 هزار عنوان کتاب داشته باشیم تا کسی که در شهرستانها زندگی می کند و می‌خواهد کتاب مورد نیازش را تهیه کند به نزدیکترین کلان شهر محل زندگی اش مراجعه کرده و کتابش را خریداری کند.

ادامه مطلب در پایگاه اطلاع‌رسانی کتاب ناب
http://www.ketabenaab.com/1398/02/04

  • علی اکبر مظاهری
۰۶
ارديبهشت

گزیدهٔ کتاب:

هشام بن اسماعیل [حاکم مدینه در زمان عبدالملک بن مروان] در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد کرده بود. با خاندان علی(ع) و مخصوصا امام علی بن الحسین زین العابدین(ع)، بیش از دیگران بدرفتاری کرده بود.

ولید پس از به قدرت رسیدن، هشام را معزول ساخت و به جای او عمربن عبدالعزیز، پسر عموی جوان خود را حاکم مدینه قرار داد . عمر برای باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشام بن اسماعیل را جلو خانه مروان بن حکم نگاه دارند و هرکس که از هشام بدی دیده یا شنیده، بیاید و داد دل خود را بگیرد . مردم دسته دسته می‌آمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود که نثار هشام بن اسماعیل می‌شد.

خود هشام بن اسماعیل بیش از همه نگران امام علی بن الحسین(ع) و علویین بود . با خود فکر می‌کرد انتقام علی بن الحسین در مقابل آن همه ستم‌ها و سبّ و لعن‌ها نسبت به پدران بزرگوارش، کمتر از کشتن نخواهد بود . ولی از آن طرف، امام به علویین فرمود: خوی ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آنکه ضعیف شد، انتقام بگیریم، بلکه برعکس، اخلاق ما این است که به افتادگان کمک و مساعدت کنیم.

هنگامی که امام با جمعیت انبوه علویین به طرف هشام بن اسماعیل می‌آمد، رنگ در چهره هشام باقی نماند. هرلحظه انتظار مرگ را می‌کشید; ولی بر خلاف انتظار وی، امام طبق معمول -که مسلمانی به مسلمانی می رسد- با صدای بلند فرمود: «سلام علیکم» و با او مصافحه کرد و برحال او ترحم کرده، به او فرمود: «اگر کمکی از من ساخته است، حاضرم».

پس از این جریان، مردم مدینه نیز شماتت به او را موقوف کردند.

 استاد مطهری، داستان راستان، ج1، ص290-289 (با تلخیص)



  • علی اکبر مظاهری