۱۹
فروردين
از زبان مشاور
آقای منصوری، مردی 35 ساله، نزدم آمد به مشاوره. بینشاط بود و پکر. پس از گفتوشنودهایی مقدماتی، گفت: «دچار بیانگیزگی در زندگی شدهام. نمیدانم کجای جادۀ زندگی ایستادهام. نه پیش میروم و نه پس میآیم.»
او را تحسین کردم که برای حل مسئلهاش به مشاوره آمده و مانند برخی از مردمان نپنداشته که این حالت، سرنوشت حتمی اوست و چارهای جز تحمّل آن نیست. آنگاه گفتم: کار که میکنید؟ کارتان چطور است؟
گفت:«بله. کارمندم. کارم برایم یکنواخت شده. همه روزه، در زمانی معیّن، کاری معیّن را با دستمزدی معیّن انجام میدهم. این کار برایم کسالت و ملالت میآورد. نه شوقی، نه تغییری، نه هیجانی، نه تازهای؛ یکنواخت و بیفراز و فرود.»