تحمیل های ناروا
«از زبان مشاور»
سه گونه رابطه
مجید و مریم، که تازه عروسی کرده بودند، برای مشاوره نزدم آمدند؛ اخمآلود و ناخرسند.
مجید گفت: «من به رابطـه با خویشانم علاقهمندم؛ خویشـانمان هم زیادند. هر هفتـه یکی دو بار مهمانی خانـوادگی داریم. همسرم در چند ماه اوّل زندگی مشترکمان من را در این مهمانیها همراهی میکرد، امّا کمکم ابراز نارضایتی کرد و حالا یا به مهمانیهایمان نمی آید و یا اگر بیاید، با نارضایتی می آید و پس از بازگشتمان به خانه، تا مدّتی بداخلاقی می کند. من یا با اصرار او را با خود میبرم، یا چون نمیآید، گاهی من هم نمیروم و گاهی به تنهایی میروم و در برابر سؤال خویشانم که میپرسند: چرا همسرت نیامده؟ شرمنده میشوم.
این کار او دارد به زندگی نوپایمان لطمه میزند. من هم قصد کرده ام دیگر همراه او به خانۀ پدر و مادر و خویشانش نروم؛ با اینکه دلم میخواهد بروم، امّا نمیروم تا شاید او تلخی این کردار را بچشد و در رفتارش تجدید نظر کند.»
به مریم، که اخم کرده و بغض گرفته و سر به زیر نشسته بود، گفتم: حرفهای آقا مجید را شنیدم، حالا شما بگویید.
مریم گفت: «من برای خودم و زندگیمان برنامهها و هدفهایی دارم که برایم مهماند. یکی از آنها ادامۀ تحصیل و مطالعۀ کتاب و دیگر کارهای علمی است. امّا آقا مجید، چند ماه اوّل زندگیمان را پر از مهمانیها و رفت و آمـدها کرد. زندگیمان مثل خالـهبازی بچه ها شده بود. هـر روز یا هـر چند روز، به این خانه و آن خانـه، به این مهمانی و آن مهمانی و به این دیدار و آن بازدید میرفتیم. چند وقت اوّل را به حساب تازه عروس و داماد بودنمان گذاشتم، امّا دیدم این روند همچنان ادامه دارد. کمکم خسته شدم. از طرفی، میدیدم از هدفها و برنامههایمان فاصله گرفتهایم.
با آقا مجید صحبت کردم که بیا با هم برنامۀ مشتـرکی بریزیم و بهکارهـای مفید بپردازیم و از این دید و بازدیدها و رفت و آمدها و مهمانی رفتنها و مهمانی دادنها، که خیلی هم تکـراری شده، کم کنیم و به زندگیمان برسیم؛ امّا او نمیپذیرد و میگوید: من این رابطهها را دوست دارم. به او میگویم: شما میخواهید بروید، بروید؛ لازم نیست همه جا همراه هم باشیم. امّا او قبول نمیکند و میگوید: من دوست دارم با هم باشیم؛ زشت است تنها بروم. حالا هم که من نارضایتیام را ابراز میکنم، او ناراحت میشود و یکی از عکسالعملهایش این است که میگوید من هم به خانۀ پدر و مادرت نمیآیم.»
حرفهای هر دو را که شنیدم، به آنان گفتم: زوجهای عاقل کسانیاند که همۀ مسائل زندگی مشترک را خوب مدیریت کنند. یکی از مسائل دانهدرشت زندگی زن و شوهـری، مسألۀ رابطـه با خویشـاوندان و دوستان و آشنایان است. یکی از هنـرهای زوجهای فهمیده، این است که این پدیده را خوب مدیریت کنند؛ به گونـهای که هم روابط عمومیشان حسنه باشد و از این رفت و آمـدها بهره مند شوند و وظیفۀ پیونـد خویشاوندی را نیکـو انجام دهند، هم بهکارهای زندگیشان برسند. هیچکدام نباید فدای دیگری شود. این دربارۀ کلّ زندگی؛ امّا دربارۀ شما و زندگیتان:
1. مهمانیهایتان را کم کنید. افراط در روابط با دیگران زیانبار است.
امیر مؤمنان علیه السلام دربارۀ این افراطکاریها و زیانهایش فرمودهاند:
«لاتَجتَمِعُ عَزیمَةٌ وَوَلیمَةٌ»؛[1]
عزّتمندی با سورچرانی، یکجا جمع نمیشوند (و عزم راسخ با شکمبارگی و خوشگذرانی، فراهم نمیآیند).
محال است که آدمی با مهمانیها و سورچـرانیهای افراطی و بیهدف و خوشگـذرانیهای دائمی، به هدفهای بلندمرتبه و سعادت عزّتمندانه برسد.
بنابراین، شما که در آغاز راه زندگی مشترک قرار دارید، زندگی و اخلاق و عشقتان را از آسیبهای این آفتها نجات دهید و برای خودتان و زندگیتان برنامهریزی و هدفگذاری کنید و برای رسیدن به هدفها و انجام برنامههایتان بکوشید.
2. اجبار و تلافیجویی و هر کار دیگر از این قبیل را که بار منفی دارد، از زندگیتان حذف کنید. میدان زندگی زن و شوهری، عرصهای خجسته است؛ آن را به میدان کشمکش و زورآزمایی تبدیل نکنید.
3. مهمانیها و روابط شما با دیگران، سه بخش است: یکی آنها که هر دو به آن رغبت دارید؛ این را با هم بروید. دوم آنها که آقا رغبت دارد و خانم رغبت ندارد؛ این را آقا تنها برود. و سوم آنها که خانم رغبت دارد و آقا ندارد؛ آن را خانم تنها برود. البته تا مدّتی پرسشهای عاقلان و حرفهای خالهزنکان را باید تحمّل کنید و بدون درگیری، این امـواج را از سر بگذرانید. مطمئن باشید که این مـوجها بهزودی فـروکش میکند و راحت میشوید. شمـا مسئول زندگی مشترکتان هستید و باید آن را خوب مدیریت کنید.
آنگاه با مریم و مجید بر این برنامـۀ سه بخشی توافق و تعهّد کردیم و آنان با رضایت، به خانهشان رفتند و به لطف خدا این مسأله، که میرفت به زندگی فرخندهشان آسیب بزند، بهخوبی حل شد. الاهی شکر.