حکایت آن داماد (2)
پست دوم
وصول به وصال
پس از سالها خواستگاریرفتن و قسمتنشدنها، بالاخره توفیق شد و من به خواستگاری دختری رفتم که امام رضا علیه السلام واسطه آن شدند.
البته قبل از اینکه من و مادرم به خواستگاری ایشان برویم، عروسخانم، پسند دل پدر شوهر شدند!
حکایت از این قرار است که امام جماعت دانشگاه، در نمازخانه اعلام میکنند: "از همه دانشجویان و بانوان دانشگاه دعوت میکنیم تا به مناسبت دهه کرامت، در جشنی که به این منظور قرار است برگزار شود، شرکت کنند و خانمها از هنر آشپزی خود بهره گیرند و کیکهایی را به مناسبت این دهه باکرامت، آماده کنند."
روز جشن میرسد. یکی از خانمها، که با نیت خالص و با هدف رونقبخشیدن به مجلس شادی اهل بیت، کیکی شکلاتی آماده کرده بود، برش کیک را، به رسم ادب و احترام، به پدر من سپردند. و آنجا بود که پدرم عروس خود را انتخاب کردند. پس از اینکه پدرم ایشان را به ما پیشنهاد کردند، من و مادرم به خواستگاری رفتیم و به انتخاب و سلیقه پدرم آفرین گفتیم. و اکنون این دختر خانم دانشجوی کیکپز، با تعداد ۱۴ عدد سکه بهار آزادی، همسر بنده هستند.
از خدا و امام رضا علیه السلام بسیار سپاسگزارم. این خاندان، آنگونه که در زیارت جامعه کبیره میخوانیم: "معدن الرحمه و اصول الکرم" هستند.
بسیار سپاسگزارم بابت هدیه خوبی که به من عطا کردند؛همسری همفکر و همراه. همسری که مثل خیلی از خانمها آرزو داشت مجلس نامزدی و عقدی بگیرد، اما پیشنهاد من را پذیرفت. ما هر دو تصمیم گرفتیم مروج ازدواج آسان باشیم. به این منظور تصمیم گرفتیم مجلسمان را با تعدادی از کودکان یتیم و محسنین کمیته امداد برگزار کنیم و شکوفه لبخند را بر لبان آنها بنشانیم تا لبخند آنان اثری ماندگار بر زندگی ما داشته باشد.
از خدا میخواهیم که زمینه ازدواج را برای همه جوانان این مرز و بوم فراهم کند و از خانوادهها و جوانها هم میخواهیم، با توجه به شرایط اقتصادی کنونی، برای ازدواج آسان، همت بگمارند؛ چرا که اگر همراهی خانواده خودم و همسرم نبود، ما هرگز نمیتوانستیم چنین کاری را انجام دهیم.
صالح تاجفرد
۱۳/آذر/۹۷
مشهد مقدس
- ۹۷/۰۹/۲۶