💥 زکام روانی (۳)
دوشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۲، ۰۷:۲۵ ب.ظ
📝 هفتاد و یکمین خواستگاری!
🖌 #نویسنده: #مریم_یوسفی_عزت؛ دانشآموختهٔ ادبیات زبان انگلیسی
🔹 از زبان مشاور
🔸 مشاورهٔ خانواده و ازدواج
آقایی نزدیک به چهلساله، که سابقهٔ ازدواج و طلاق هم داشت، به واسطهٔ یک راوی ازدواج، با خانمی آشنا میشود.
پس از چند جلسه صحبت، آقا با هیجان به خانم گفت: «شما پنجاه و سومین نفری هستید که دارم خواستگاری میکنم. انشاءالله دیگه آخرینشه.»
همتایی در اعتقادات، فرهنگ، تحصیل و اخلاق در این دو شخص بسیار دیده میشد. خانوادهها یکدیگر را پسندیده بودند.
چیزی نمانده بود که نوبت به تحقیق و مسائل جدی برسد، که ناگهان آقا به خانم پیام میدهد: «راستش برام خیلی سخت بود که ازتون عذرخواهی کنم و تردید زیادی داشتم تا بگم، ولی متاسفانه باید بگم که شرایط ما خیلی منطبق بر هم نیست...»
دختر شوکه و متعجب بود، اما غرور و حیای او اجازه نداد چیزی بگوید جز: «خیر است انشاءالله.»
⭕️ پس از دو ماه
پس از حدود دو ماه، آقا به خانم پیام میدهد و میگوید: «اگر هنوز ازدواج نکردهاید، موضوعی را میخواهم بیان کنم.»
دختر، با وجود همتاییهای بالای پیشین، خواستگاری دوبارهٔ آقا را میپذیرد. و پس از یک جلسه صحبت دو نفره، به مشاوره میروند.
مشاور از آقا میپرسد:
۱. آیا دیگر تردیدهای پیشین را ندارید؟
۲. زیبایی ظاهری ایشان را کامل تأیید کردهاید؟
۳. آیا همهٔ عقاید و خصوصیات ایشان را، اگر آنطور که گفتهاند، باشد، میپسندید؟
آقا شتابکنان گفت: «اینبار، هفتاد و یکمین خواستگاری است. خوب شد که این دو ماه فاصله افتاد تا من و خانوادهام قدر ایشان را بدانیم. هیچ خانمی، درک و فهم این خانم را نداشته. در هیچ خانمی، گوهری اینچنین نیافتهام. و در زیبایی، عالی است. برای ادامهٔ راه مطمئن هستم.»
مشاور گفت: «من هم با ادامهٔ آشنایی شما موافقم. راه را ادامه دهید. خانوادهها با یکدیگر رفتوآمد کنند. تا تحقیق و مسائل مهم را آغاز کنید.»
اینبار، آقا و خانم در همهچیز پیشتر رفتند. و اشتراکات بیشتری بینشان آشکار میشد، تا جایی که خانوادهٔ دختر خواهان انجام تحقیقات شده بودند. ناگهان، دوباره آقا پیام میدهد: «راستش من همین الان رسیدم منزل. تردید بابت ماندن و برگشتن داشتم. نمیدانم که چطور شد که بندهای که دفعه قبل با ناراحتی به خاطر جدا شدن از شما به شهرمان برگشتم، این دفعه حتی انگیزهای برای ماندن و آشنایی بیشتر نداشتم.»
خانم پاسخ داد: «کارتون اصلا توجیهپذیر و منطقی نیست. کسی به من گوشزد کرده بود که اونیکه تونسته ۷۰ نفر رو رد کنه، ۷۱امین را هم میتونه رد کنه؛ حتی اگر بهترین باشه. دیدار به قیامت!»
سپس آقا پاسخ داد: «اینکه ما در همهچیز تفاهم داریم، اصلا بحثی نیست. ولی واقعا دوست ندارم خدای نکرده برای همسر آیندهام کم بزارم و صرفا داشتن تفاهم روی مسائل باعث سنگ تمام گذاشتن برای همسر نمیشه. و نمیخوام دوباره شکست بخورم و بیگدار به آب بزنم.»
خانم گفت: «شما باز هم دلیلی بیان نکردید!»
آقا پاسخ داد: «عدم ایجاد حس خوب»!
دختر باز هم دلایل را نپذیرفت و دانست که ادامهدادنش بیهوده است؛ زیرا منطقی در میان نبود. این بیمنطقی یکبار هم تکرار شده بود.
سرانجام، این آشنایی به ازدواج ختم نشد. دختر، مشاور را در جریان امور گذاشت و مشاور موضوع زکام روانی را مطرح کرد و گفت: «این یعنی همان زکام روانی»!
۴ دی ۱۴۰۲
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
🖌 #نویسنده: #مریم_یوسفی_عزت؛ دانشآموختهٔ ادبیات زبان انگلیسی
🔹 از زبان مشاور
🔸 مشاورهٔ خانواده و ازدواج
آقایی نزدیک به چهلساله، که سابقهٔ ازدواج و طلاق هم داشت، به واسطهٔ یک راوی ازدواج، با خانمی آشنا میشود.
پس از چند جلسه صحبت، آقا با هیجان به خانم گفت: «شما پنجاه و سومین نفری هستید که دارم خواستگاری میکنم. انشاءالله دیگه آخرینشه.»
همتایی در اعتقادات، فرهنگ، تحصیل و اخلاق در این دو شخص بسیار دیده میشد. خانوادهها یکدیگر را پسندیده بودند.
چیزی نمانده بود که نوبت به تحقیق و مسائل جدی برسد، که ناگهان آقا به خانم پیام میدهد: «راستش برام خیلی سخت بود که ازتون عذرخواهی کنم و تردید زیادی داشتم تا بگم، ولی متاسفانه باید بگم که شرایط ما خیلی منطبق بر هم نیست...»
دختر شوکه و متعجب بود، اما غرور و حیای او اجازه نداد چیزی بگوید جز: «خیر است انشاءالله.»
⭕️ پس از دو ماه
پس از حدود دو ماه، آقا به خانم پیام میدهد و میگوید: «اگر هنوز ازدواج نکردهاید، موضوعی را میخواهم بیان کنم.»
دختر، با وجود همتاییهای بالای پیشین، خواستگاری دوبارهٔ آقا را میپذیرد. و پس از یک جلسه صحبت دو نفره، به مشاوره میروند.
مشاور از آقا میپرسد:
۱. آیا دیگر تردیدهای پیشین را ندارید؟
۲. زیبایی ظاهری ایشان را کامل تأیید کردهاید؟
۳. آیا همهٔ عقاید و خصوصیات ایشان را، اگر آنطور که گفتهاند، باشد، میپسندید؟
آقا شتابکنان گفت: «اینبار، هفتاد و یکمین خواستگاری است. خوب شد که این دو ماه فاصله افتاد تا من و خانوادهام قدر ایشان را بدانیم. هیچ خانمی، درک و فهم این خانم را نداشته. در هیچ خانمی، گوهری اینچنین نیافتهام. و در زیبایی، عالی است. برای ادامهٔ راه مطمئن هستم.»
مشاور گفت: «من هم با ادامهٔ آشنایی شما موافقم. راه را ادامه دهید. خانوادهها با یکدیگر رفتوآمد کنند. تا تحقیق و مسائل مهم را آغاز کنید.»
اینبار، آقا و خانم در همهچیز پیشتر رفتند. و اشتراکات بیشتری بینشان آشکار میشد، تا جایی که خانوادهٔ دختر خواهان انجام تحقیقات شده بودند. ناگهان، دوباره آقا پیام میدهد: «راستش من همین الان رسیدم منزل. تردید بابت ماندن و برگشتن داشتم. نمیدانم که چطور شد که بندهای که دفعه قبل با ناراحتی به خاطر جدا شدن از شما به شهرمان برگشتم، این دفعه حتی انگیزهای برای ماندن و آشنایی بیشتر نداشتم.»
خانم پاسخ داد: «کارتون اصلا توجیهپذیر و منطقی نیست. کسی به من گوشزد کرده بود که اونیکه تونسته ۷۰ نفر رو رد کنه، ۷۱امین را هم میتونه رد کنه؛ حتی اگر بهترین باشه. دیدار به قیامت!»
سپس آقا پاسخ داد: «اینکه ما در همهچیز تفاهم داریم، اصلا بحثی نیست. ولی واقعا دوست ندارم خدای نکرده برای همسر آیندهام کم بزارم و صرفا داشتن تفاهم روی مسائل باعث سنگ تمام گذاشتن برای همسر نمیشه. و نمیخوام دوباره شکست بخورم و بیگدار به آب بزنم.»
خانم گفت: «شما باز هم دلیلی بیان نکردید!»
آقا پاسخ داد: «عدم ایجاد حس خوب»!
دختر باز هم دلایل را نپذیرفت و دانست که ادامهدادنش بیهوده است؛ زیرا منطقی در میان نبود. این بیمنطقی یکبار هم تکرار شده بود.
سرانجام، این آشنایی به ازدواج ختم نشد. دختر، مشاور را در جریان امور گذاشت و مشاور موضوع زکام روانی را مطرح کرد و گفت: «این یعنی همان زکام روانی»!
۴ دی ۱۴۰۲
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
- ۰۲/۱۰/۱۸