وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com
وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com

مشاور و مدرس حوزه و دانشگاه

کانال تلگرام از زبان مشاور
جهت دیدن کانال تلگرام "از زبان مشاور" روی عکس کلیک کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
بایگانی

صابر و سمیرا

پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۴۸ ب.ظ

پس از پانزده سال

صابر و سمیرا، پانزده سال پیش به عقد هم در آمدند. دوران نامزدی و عقدشان، که حدود یک سال بود، به خوشی گذشت. صابر و سمیرا، عاشق هم بودند. خانواده‌هاشان نیز با هم دوست و صمیمی بودند. آیندۀ درخشانی برای این دو فاختۀ دلباخته پیش‌بینی می‌شد و زندگی فرخنده‌ای برایشان دیده می‌شد. تا اینکه قصد کردند عروسی کنند و همْ‌آشیانه شوند. برای ساختن آشیانۀ مشترکشان گفتگو کردند و چون خانۀ مستقلّی نداشتند، قرار شد تا مدّتی در خانۀ والدین صابر زندگی کنند تا در آینده، خانۀ جداگانه‌ای تهیه کنند.

صابر و سمیرا، از آغاز، مسائلشان را با اینجانب مشورت می‌کردند. حتّی انتخاب همسرشان نیز با مشورت من بود. در دوران یکسالۀ نامزدی و عقدشان نیز مسائل خود را با بنده مشورت می‌کردند. تصمیم زندگی مشترک در خانۀ والدین صابر را نیز با من مطرح کردند. من که خانواده‌هایشان را می‌شناختم و اخلاقشان را می‌دانستم و خلق و خوی این دو را نیز می‌شناختم و ترکیب ساختمانی خانۀ پدر صابر را نیز می‌دانستم، که یک طبقه بود و اینان می‌خواستند در یکی از اتاق‌های همان خانه که والدین صابر با چند فرزند دیگر در آن زندگی می‌کردند ساکن شوند، با این کارشان مخالفت کردم و نظر منفی دادم.

از من دلیل و توضیح خواستند. گفتمشان: آن خانه، یک طبقه است و چند نفر در آن زندگی می‌کنند و اتاقی که شما می‌خواهید در آن زندگی مشترکتان را شروع کنید، با محل زندگی آنان در آمیخته است و در نتیجه، زندگی شما با زندگی آنان در می‌آمیزد و یک زندگی هفت هشت نفره می‌شود. حال آن که شما دو نفر می‌خواهید زندگی مستقلی داشته باشید و زندگی زوج‌های جوان، به خصوص در آغاز، اقتضائات خاص خود را دارد.

صابر گفت:« ما چند نفر، تا حالا در آن خانه زندگی می‌کرده‌ایم، حالا یک نفر به جمع ما اضافه می‌شود و پدر و مادرم فرض می‌کنند یک فرزند به فرزندانشان افزوده شده».   

گفتم: نه! اصلا چنین نیست. یک نفر و یک فرزند، افزوده نمی‌شود؛ بلکه قرار است یک خانوادۀ جدید شکل بگیرد. این دختر، مانند یکی از خواهرانت نیست؛ یک همسر است که می‌خواهد با شما یک زندگی نو را آغاز کند.

گفتند: «پس چه کنیم؟»

گفتم: یا خانه‌ای، هر چند نیم‌طبقۀ کوچک باشد، اجاره کنید. یا نیم‌طبقه‌ای کوچک روی خانۀ پدر و مادر بسازید، به گونه‌ای که مستقل باشید. خانواده‌هاتان نیز کمکتان می‌کنند.

بعد پندشان دادم: اکنون که حرمت‌ها محفوظ است و دوستی‌ها برقرار است، قدر بدانید و از این نعمت‌ها محافظت کنید. به صابر گفتم: اکنون همسرت و مادرت مانند مادر و دختری مهربان، یکدیگر را دوست دارند؛ امّا اگر زندگی‌تان درآمیخته شود و همسرت کاری کند که مادرت نپسندد و به همسرت حرفی بزند که ناراحت شود، و یا بالعکس، تو هیچ کاری نمی‌توانی بکنی. طرف هرکدام را بگیری، دیگری از تو می‌رنجد و نزاع و ستیز برپا می‌شود. با دیگر اعضای خانواده نیز مسأله به همین شکل است. آن وقت است که حرمت‌ها می‌شکند و به عشق و محبّت‌ها لطمه و آسیب می‌خورد. از طرفی، همسرت می‌خواهد عروس باشد و عروس، رفتارها و حالت‌های خاص خود را دارد، و این حق اوست که زندگی و رفتار عروسانه داشته باشد. خودت نیز دامادی و زندگی دامادانه می‌خواهی. و این کار، نزد برادران و خواهران و پدر و مادرت، نشدنی است. و اگر نشود، هر دو نفرتان از بهره‌های ویژۀ این دوران، محروم می‌شوید و این محرومیت، عواقب و نتایج ناگواری را در پی دارد.

نکته‌های دیگری نیز به هردوشان گفتم و آنان توصیه‌هایم را پذیرفتند و رفتند که عمل کنند. امّا (وای از این امّاها!) بزرگترهاشان آنان را قانع (بلکه مجبور) کردند که در همان خانه و همان اتاق، عروسی کنند، و کردند. دعاشان کردم؛ امّا نگرانشان بودم.

دو هفته‌ای گذشت. خبرهای ناگواری از آنان رسید. متأسّف شدم. یک ماه گذشت. عروس و داماد نزدم آمدند؛ امّا این بار، آمدنشان مانند آمدن‌های پیشین نبود که برای آموختن مهارت‌های زندگی می‌آمدند؛ بلکه برای حلّ نزاع آمدند! کارشان به جای خطرناکی کشیده بود. نخواستم ملامتشان کنم؛ امّا با تأسّف گفتم:

صد چلچراغ دارد و بیراهه می‌رود       بگذار تا بیفتد و ببیند سزای خویش

سمیرا گفت: «شما هم نمک بر زخممان می‌پاشید.»

گفتم: قصد سرزنش ندارم. از شدّت تأسّف، این شعر به زبانم آمد.

صابر شروع کرد به گلایه و شکایت از سمیرا؛ که: «با مادرم در می‌افتد. با او بدزبانی می‌کند. حرمت پدرم را نگه نمی‌دارد. با خواهرم دعوا می‌کند... .»

سمیرا میان حرف او زد و گفت: «مادرش در زندگی‌مان دخالت می‌کند. پدرش امر و نهی‌مان می‌کند. خواهر و برادرش در زندگی‌مان فضولی می‌کنند. خود صابر هم به جای اینکه جلوی آن‌ها را بگیرد و جوابشان را بدهد و از من دفاع کند، یا هیچ نمی‌گوید و هیچ کار نمی‌کند و یا طرف آن‌ها را می‌گیرد. با من هم نامهربان شده و حتّی بدگویی و بداخلاقی می‌کند... .»

هر دو، با خشم و پریشانی و حتّی بی‌ادبی، حرف‌های زیادی زدند و هر کدام، دیگری و خانواده‌اش را محکوم می‌کرد. و هر دو با اصرار از من می‌خواستند که میانشان قضاوت و داوری کنم و مقصّر و بی‌تقصیر را معیّن نمایم.

گفتمشان: مشاوره‌های این گونه‌ای روحم را می‌آزارد. آن وقت‌ها که برای مشاورۀ به معنای حقیقی، نزدم می‌آمدید، اگر خسته هم می‌شدم، خشنود بودم؛ امّا حالا ناخشنودم. اینجا که دادگاه نیست و من که قاضی نیستم که از من قضاوت و حکم می‌خواهید. وظیفۀ مشاور آن است که هادی باشد نه قاضی. من را به این دعواهای خاله‌زنکی نکشانید. این نزاع‌ها از بیخ و بُن، باطل است و بیهوده، و هر کس در آن‌ها وارد شود، باطلکار استو بیهوده‌کار. در این ستیزه‌گری‌ها هیچ کس بر حق نیست؛ همه بر باطل‌اند.

سمیرا به گریه افتاد. صابر نیز پس از چند دقیقه خویشتنداری، بغضش ترکید و بلند گریه کرد. مجالشان دادم تا گریه کنند. وقتی آرام شدند، با شرمندگی و درماندگی گفتند: «حالا چکار کنیم؟ شما دیگر یاریمان نمی‌کنید؟»

گفتم: چرا، هنوز هم یاریتان می‌کنم. حالا هرچه زودتر جایی را اجاره کنید و از این خانه بروید.

آنان با چند روز جستجو، یک طبقۀ خانۀ کوچک امّا تمیز پیدا و اجاره کردند و به آنجا منتقل شدند. دعواها و نزاع‌ها فروکش کرد و به تدریج، آرامش نسبی پدید آمد؛ امّا افسوس که دیگر شادابی و طراوت عشق صابر و سمیرا به جای نخستین باز نگشت، و نیز آن سمیرا که عزیز والدین صابر بود، دیگر آنچنان عزیز نشد، و آن صابر که مورد احترام و محبّت خانوادۀ سمیرا بود، دیگر چنان نشد، و خانواده‌هاشان نیز آن حریم و احترام و حرمتی که قبلاً نزد هم داشتند، دیگر نداشتند. بحران خوابید؛ امّا جام شفّاف و زلال دل‌ها، ترک خورده و بست زده شده بود.

اکنون پانزده سال از آن زمان می‌گذرد. اگرچه زندگی‌ها آرام شده و روابط، حسنه گشته؛ امّا هنوز برخی از ریشه‌های آن کدورت‌های آن چند هفتۀ نامبارک، باقی مانده است و به واقع، آن حالات ناخوشایند، استمرار یافته است؛ زیرا اگرچه جلوی تخریبِ بیشتر گرفته شد، امّا پاره‌ای از دلخوری‌ها و کدورت‌ها باقی ماند و تداوم یافت.

 

چه باید کرد؟

پیشنهاد ما و راه چارۀ کار و حلّ مشکل، این است که:

1. زوج‌های جوان در آغاز زندگی مشترکشان، اگر خانۀ مستقلّی ندارند ـ که بیشترِ نزدیک به همۀ جوانان، در آغاز زندگی مشترک، خانۀ ملکی مستقلّ ندارند ـ جایی را، اگرچه نیم‌طبقۀ کوچکی باشد، اجاره کنند و زمانی را به اجاره‌نشینی بگذرانند تا خانه‌دار شوند. سختی‌ها و هزینه‌های اجاره‌نشینی را می‌توان تحمّل کرد، چنان که اکنون بیشتر زوج‌های جوان، همین کار را می‌کنند. والدین نیز باید آنان را یاری کنند. حتّی می‌شود که والدین، همان منزلی را که می‌خواستند به فرزندانشان بدهند، به دیگری اجاره دهند و با اجاره‌بهای آن، منزلی برای فرزندانشان اجاره شود. اگر منظور و نیّت، خیرخواهی باشد نه لج‌بازی و خودخواهی، این کار، هم ممکن است و هم پسندیده و مطلوب است.

2. اگر به هر دلیل، خواستند در خانۀ والدین زندگی کنند (چه والدین آقا و چه والدین خانم) باید محلّ زندگی‌شان در طبقه‌ای مستقل و مجزّا باشد؛ به گونه‌ای که هیچ راه باز بی‌در و بستی نداشته باشد و هیچ در بی‌قفل و غیر قابل کنترلی نداشته باشد.

3. اگر به هر دلیل، ناچار شدند که با والدین در یک طبقه زندگی کنند، آن بخشی که به ایشان اختصاص می‌یابد را از دیگر بخش‌ها جدا کنند؛ با دیوارکشی، دربستن، و هر شکل ممکن دیگر؛ به گونه‌ای که محل زندگی‌شان کاملاً مستقل باشد و هیچکس نتواند بی‌اطلاع و بی‌اجازۀ آنان به حریمشان راه یابد. و سفرۀ غذاشان و سرویس و حمّامشان جدا باشد. البته اشکالی ندارد که گهگاه همدیگر را مهمان کنند و با هم غذا بخورند، بلکه این کاری پسندیده و نیکوست؛ امّا سفره‌شان و مخارج زندگی‌شان مشترک نباشد؛ بلکه دو خانوادۀ کاملا مستقل باشند، هرچند که هزینۀ زندگی‌شان به وسیلۀ والدین تأمین شود و یا والدین، آنان را در تأمین بخشی از هزینه‌های زندگی‌شان یاری کنند.

این جزئیات را از این رو بیان می‌کنم که به تجربه دریافته‌ام که همین مسائل جزئی و به ظاهر کوچک، تأثیرات بزرگی در زندگی خانوادگی دارد و مراعات نکردن آن‌ها مشکل‌آفرین است.

  •  

حریم و حرمت‌ها و احترام و محبّت‌ها، بسیار گرانبهایند. پاسداشت آن‌‌ها واجب است و شکستن و خراب کردن آن‌ها ناروا و حرام است. اگر این حریم‌های محترم، شکستند و خراب شدند، ترمیم آن‌ها سخت و یا ناممکن است. شرط خردمندی است که آنچه برایمان عزیز و ارجمند است، نیکو نگه داریم و از آنچه که اگر آسیب ببیند، ترمیم نمی‌پذیرد، مراقبت و محافظت کنیم.

نظرات  (۱۶)

سلام بر حسین (ع)و بر قلب زینب صبور
بنده نیز همانطور گه دوستان فرمودند با این جمع بندی استاد موافقم. هر عروسی اقتضائات خاص زندگی خودش را دارد و نباید محیط به گونه ای شود که از او انتظار نابجا داشته باشند. کمترین حق یک زوج جوان زندگی مستقل است. میتوان زندگی مستقل داشت اما محبت و رفت و امد و احترام خانواده هر دو طرف را هم با ظرافت و زیرکی رعایت کرد.
به امید خوشبختی روز افزون تمام زوج های جوان
  • فاطمه کوثر
  • سلام. من با چند تا از نکات مطرح شده موافقم: 
    اول اینکه درصد بیشتری از جامعه با مشترک زندگی کردن به مشکل میخورند و افراد بدون مشکل تقریبا جزء استثنائات هستند 
    دوم اینکه یکی از هدفهای اصلی ازدواج استقلال و زندگی به سبک دلخواه است که معمولا در شرایط زندگی با پدر  و مادر در یک فضای کاملا مشترک، محقق نمیشود. شما تصور کنید خانه ای که دو زن دارد، کدامیک باید آن را مدیریت کنند؟ 
    آخر هم اینکه برای محروم نبودن از فیض احسان به پدر و مادر یا بهره مند شدن از راهنماییها و محبتهای آنان، راههای متعددی وجود دارد . تنها راهش این نیست که در یک فضای مشترک زندگی کرد
  • ه سید حسین بنی هاشمیان
  • با عرض سلام و ادب 
    تشکر از بابت جمع بندیتان. بنده نیز می دانم و کاملا واقفم، زندگی بنده نسخه عمومی نیست و همواره به دوستانم تذکر می دهم. متشکر و ممنون
  • علی اکبر مظاهری
  • نظر خواننده محترممان: «...» را درباره این پست (صابر و سمیرا) به اشتراک گذاشتیم و نظرهای خوبی دریافت کردیم. به اشتراک گذاشتن این مطب، نتایج خجسته ای را ثمر داد. از ایشان که دیدگاهشان را به اشتراک گذاشتیم، سپاسگزاریم  که باعث این مناظره مبارک شدند.
     اکنون وقت آن است که جمع بندی کنیم و بنده نیز نظرم را بگویم:
    1. همه نظرها خوب است. همه را می پذیریم و هیچ کدام را رد نمی کنیم و از همه نظردهندگان سپاسمندیم. در میان نظرها، به نظر آقای «محمد» و خانم «ه بنی هاشمیان» رتبه اول و دوم را می دهیم.
    2. خانم «ه بنی هاشمیان» را یک استثنای مطلوب می دانیم. کردار ایشان و همسرشان و خاندانشان ستودنی است، اما یک نسخه عمومی نیست. همگان چنین توانی را ندارند. شاید از هر ده نفر و ده خاندان، یکی چنین باشد. درود بر ایشان و همسر و خاندانشان.
    3. در بخش پایانی همین پست (صابر و سمیرا) سه راه حل بیان کرده ایم؛ یعنی صورت مسئله را پاک نکرده ایم، بلکه راه حل نشان داده ایم.
    در همه حال رضای خدای سبحان را می طلبیم.

    سلام وادب
    به نظر من زندگی با خانواده یکی از همسران شرایط خاصی است و نباید از همه و در حالت عادی انتظار چنین کاری داشت.
    دختر وقتی ازدواج می کند عروس است و دوست دارد عروس وار زندگی کند.
    از طرفی کماکان با نظر "یه دختر" موافقم. وقتی دختر خانه با مادرش اختلاف سلیقه دارد، نظرات خود را برای خانه خودش نگه می دارد تا در خانه خود اعمال کند. حال اگر این دختر به زندگی مادرشوهر برود، باز هم باید سلایق خود را در دل نگه دارد و سرکوب همیشگی خواسته ها ریشه بیماریهایی چون افسردگی است...
    به نظر من فرمایش استاد کااااااااااااااااااملا صحیحه.بی برو برگرد...
  • من یک عروسم...
  • سلام،

    ما خدمت شما(ه سید حسین بنی هاشمیان) و استاد محترمان حاج آقا مظاهری ارادت داریم.

  • ه سید حسین بنی هاشمیان
  • من که خیلی نویسنده من یک عروسم را دوست دارم.
  • من یک عروسم...
  • سلام،

    از آن جایی که غالبا عروس ها در اول راه در مسائل خانه داری، همسرداری و ارتباط با خانواده همسر بسیار ناپخته هستند، عاقلانه است جدا از خانواده همسر یا حتی خانواده ی خودش زندگی کنند. تا ا آسیب های ناشی از عدم مهارت های ارتباطی کمتر رنج ببرند بعدها با گذر زمان و ایجاد شناخت اخلاق و رفتار طرفین ارتباطات سنجیده تر و بهتر می شود.

    بنده به عنوان یک عروس از اول زیر بار نزدیکی خانه چه نزدیکی خانه به پدر و مادر خودم و چه خانواده همسرم نرفتم، بعد از گذشتن هشت سال از زندگی مشترک وقتی به خانواده همسرم می روم از زیادی توقعات مادرشوهرم کمر خم می کنم یکی دو روزه فلنگو می بندمو در می رم. سه بار سقط کردم توان راه رفتن ندارم، از شدت کمر درد نمی تونم کارهای خانه ام را انجام دهم این ها را بارها به همسر م و مادرش گفتم اما چون عروسم حق استراحت ندارم باید ظرف ها را به تنهایی بشورم اگه دو سه روز اونجا باشم باید حتما خانه را جارو و نظافت بکنم، تازگی ها هم مادرشوهرم یه کم ناخوش شده باید آشپزی هم بکنم! همه این ها را توی این سال ها می کردم و مثل خانم بنی هاشمیان همه چیز را به فال نیک می گرفتم اما دیگه خسته ام...

    آفرین بر تمام عروس هایی که از اول عروسند نه کلفت.....

    و آفرین بر پسرای با غیرتی که خودشون نوکر مادرهاشونند(به جای این که بوسه به دست بزنند) نه همسرشون...

  • ه سید حسین بنی هاشمیان
  • هوالحق

    ما دیگر وارد3سال زندگی مشترک با همسر و خانواده ی همسرم شدیم، ما در یک خانه که زیرزمینش متعلق به برادرشوهر بزرگم، طبقه بالا متعلق به برادرشوهر وسطیم و ما و پدر و مادرشوهرم طبقه وسط هستیم.

    زندگی ما بر چنداصل سوار بود:
    1. مدیریت عالی همسرم،
    به عنوان مثال خانواده ی شوهرم با کار مرد در خانه زیاد موافق نیستند اما همسرم وقتی به کار خانه مشغولم، دور از چشم والدینش، دستانم را می بوسد و کلی ابراز شرمندگی می کند و می گوید: می دانم وظیفه ات نیست.
    یا زمانیکه من و مادرشوهرم اختلاف سلیقه پیدا می کنیم، جانب هیچ کس را نمی گیرد و دائما احترام خانواده اش را دارد.

    2. نوع نگرش من(زن)
    واقعا به این نتیجه رسیده ام که پدر و مادر اخلاقی من هستند و درگیر الفاظ نمی شوم و گاهی اقات که بنده سر مسئله ای که با مادرشوهرمم داشتم کمی اخم آلود بودم، همسرم ناخودآگاه(همانطور که می دانیم شوهران بسیار متاثر از روحیه همسر هستند مخصوصا اگر زن شاداب باشد) کمی اخم آلود شد وقتی وارد اتاق شد به او گفتم: هرگز نباید در جاییکه والدینت هستند اخم کنی، انها والدینت هستند؛ آنها به قدر کافی به ما محبت کرده اند.
    زمانیکه اختلاف سلیقه بالا می گیرد؛ همیشه به تفاوت تربیت ها فکر می کنم و می گویم آنها سنشان بالاست و من باید تغییر کنم نه آنها.
    و..
    3. رفتار و اخلاق اسلامی مادرشوهر
    او بسیار حق پذیر است و اتفاق افتاده که تذکراتی به ایشان دادم و ایشان به سرعت تغییر رفتار دادند.
    4. رفتار پدرشوهرم
    او نیز اصلا اهل دخالت نیست و هیچ وقت امرونهی نمی کند و غیرمستقیم مانند دادن یک کتاب و یا... انتقاد می کند.

    5. خانواده خودم
    هرازچندگاهی تماس می گیرند و یادآوری می کنند آنها را پاس بدارم و حق آنها را رعایت کنم 

    نمی گویم اصلا کدورت نبوده، زمان هایی که می توانم بگویم 3 یا4بار بسیار از زندگی در اینجا خسته شدم ولی وقتی به خودم آمدم دیدم، حق با آنها بوده است.

    در کل من اینجا بزرگ شدم و یک زن شدم آخر من آشپزی بلد نبودم و مادرشوهرم با اهتمامی که داشتند مرا آشپز کردند و...

    من خیلی دوستشان دارم و می دانم کم کاری زیادی داشته ام، حالا که می خواهیم مستقل شویم، دوری از آنها برایم سخت است. خدایا!عاقبتشان را خیر کن و هم نشین بهترین اولیایت قرار ده

    با سلام
    با اجازه استاد.
    خانه مشترک شاید برای شروع زندگی بد نباشد، اما خیلی خیلی خیلی موقت. آن هم اگر اضطرار بود. و الا اجاره کردن هرچند هزینه بیشتری دارد اما برای استحکام و سالم ماندن روایط لازم است.
    اینکه برخی دوستان استناد می کنند به زندگی برخی از دوستانشان که صلح و صفا حاکم بوده و جدایی، ناراحتی به دنبال داشته باید توجه کنند:
    1. این صلح و دوستی از طرف دوستشان بوده، نه پدر و مادرشان. بسیاری از پدر و مادرها ناراحتی و کدورت را بروز نمی دهند.
    2. گاهی یک صحنه تصادف، اشتتباه دو طرف حادثه نبوده، بلکه از خطای راننده ای بوده که صحنه را ترک کرده و رفته، اما باعث تصادف دو خودرو دیگر شده است.
    در این مورد نیز گاهی کدورت و مشکل در همان زندگی مشترک بروز نمی کند، بلکه پس از مدتی و فراهم شدن موقعیت مناسب خود را نشان می دهد.
    3. حتی اگر چنین نباشد و صلح و آرامش از همه جوانب حاکم بوده و هیچ مشکلی نیز پیش نیاید، نمی توان این را برای همه خانواده ها عمومیت داد. این برای خانواده های خاص هست و عموم مردم رفتار متفاوتی از خود نشان می دهند.

    به قول استاد: جوانان حال و هوای مخصوص خود را دارند و والدین در فضای دیگری هستند. بهتر است از تقابل این احساسات و ضربه یکی به دیگری پیشگیری کنیم.
    سلام وادب.بنده معتقدم اگرازابتدا زوج های  جوان مکان مستقلی جهت تشکیل زندگی برگزینندعلاوه برحفظ احترام طرفین موجب افزایش استقلال،پشت کاروتلاش بیشترزوج جهت فراهم نمودن مسکن مناسب درراستای چشم انداز زندگی مشترکشان وکاهش وابستگی مالی وعاطفی آن هابه والدین می گردد.

    با سلام

    به نظر من  زندگی مشترک با خانواده همسر بستگی به ظرفیت افراد دار. بنده دوستی دارم که حدود 5 الی 6 سال بدون هیچ مشکلی در یکی از اتاق های خانه ی پدری همسرشون زندگی کردن و بعد هم که می خواستن خونشون را جدا کنن ناراحت بودن. از طرفی دوستی هم دارم که با خانواده همسرشان در یک ساختمان سه طبقه زندگی می کنند (در طبقه ای مجزا) ولی همیشه از مشکلاتی که دارن شکوه می کنن. پس زندگی مشترک با خانواده همسر به ظرفیت دو طرف برای این امر بستگی داره که البته در این دوران اصولا این ظرفیت یا وجود نداره یا خیلی ضعیف و در نتیجه نظر استاد صحیح است. یا علی

    با سلام
    من با نویسنده موافقم.
    و با اجازه نظرمو درباره نظر "سلام" عزیز میگم:
    من وقتی با مامانم دعوام میشه یا با خواهرم، چون از اول با هم بودیم و خانواده خودم هستن بعد یه مدت اشتی می کنم. یعنی ادم حتی با مامان خودشم دچار مشکل میشه. ما یه چیز دوس داریم مامانمون یه چیز دیگه...
    قدیم ها هم با هم مشکل داشتن اما مجبور بودن بسازن با خانواده همسر. مادر من 7 سال با جاریش زندگی کرده و هزاران مشکل داشتن.
    اما مجبور بوده بسازه چون قدیما طلاق منفور بوده و دختر باید می سوخته و می ساخته.
    اما الان که این جوریا نیست...
    به نظرم  چرا کاری کند عاقل که باز ارد پشیمانی؟؟؟؟
    ادم دوس داره یه زندگی مستقل داشته باشه ، هر چی دلش می خواد تو خونه بپوشه. دکوراسیون خونش اونجور باشه که دوس داره. اون غذایی که دلش می خاد بپزه و ....

    سلام

    مطلبتان بسیار عالی است. اما به نظر میرسد این شیوه و راه حل با توجه به وضع موجود است که تازه عروس دامادها با والدینشان نمیسازند.

    اما واقعا مطلوب چیست؟ آیا بهتر این نیست که کنار هم زندگی کنند و از فواید زندگی کنار هم بهره برند اما آسیب هایش را پیشگیری کنند و حلشان کنند؟

    و از طرفی هم اول زندگی کمک خرجشان میشود.

    در کل منظورم این است کنار هم بودن خوب است مثل قدیمیها، بیاییم آسیب هایش را شناسایی کنیم برای پیشگیری و حلش راهکار ارائه دهیم. نهاینکه صورت مساله را پاک کنیم.

    پاسخ:
    نظر این خواننده محترممان را به اشتراک می گذاریم تا دوستان دیگر نیز نظر دهند. در پایان نیز بنده پاسخ می دهم.

  • فاطمه کوثر
  • سلام استاد. مطالبتان آنقدر مدبرانه و عاقلانه بود که فقط میتوانم بگویم درست میفرمایید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">