عادتها
پدرم همیشه میگفت: بعد از ازدواج، بعضی[از] عاداتِ خانۀ پدریات را باید بگذاری همینجا.
همیشه این مثال را میزد که: تو با نیمکتِ کلاس اولت نرفتی دانشگاه. اگر نیمکت را با خودت میبردی، هم مضحکه میشدی و هم به دردت نمیخورد و هم وبالت بود.
بعضی عادتهای زندگی همینطور هستند؛ باید بگذاریم و بعد وارد زندگی جدید بشویم و الّا در موقعیت و زندگی جدید، با همان عادات قبلی تبدیل میشویم به یک کاریکاتورِ خندهدار و نامتعادل؛ شبیه دانشجویی که نیمکت کلاس اولش را با خودش میبرد سر کلاس دانشگاه!
فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ؛ از مهمی فراغت یافتی به مهم دیگری بپرداز. ۱
ظرف شخصیت
بچه که بودم پشتسر عمه میرفتم توی حیاط پشتی و منتظر میماندم تا عمه شیر گاو را بدوشد و ظرفی را پر از شیر کند تا ببرم توی اتاق. ظرف را که میگرفتم، آرام قدم برمیداشتم. چشمم به ظرف بود و گوشهایم تیزِ صدای پای بچهها. تا صدایی میآمد، داد میزدم که «کسی این طرف نیاد. شیر دستمه. میریزه». حتی سعی میکردم آرامتر نفس بکشم. خندیدن که اصلاً، همان یک داد را هم با اکراه و از سر اجبار میزدم! یکبار پیش آمد که درست وقتی رسیدم توی حیاط اصلی، قبل از آنکه فرصت کنم هشدار بدهم، دست یکی از بچهها محکم خورد به ظرف شیر. به ظرف که نگاه کردم تقریباً خالی شده بود. قید بقیهٔ شیر را هم زدم و ظرف را از حرص خالی کردم روی سرش! و شبیه پرندهای که از قفس رها شده باشد، دویدم به سمت اتاق.
راستش توی تمام سالهای بچگی، پدرمان به ظرف پُر حرمت و شخصیتمان فکر میکرد و خیلی وقتها اشتباهاتمان را نادیده میگرفت و تغافل میکرد. شاید میدانست ظرفی که تا نیمه خالی شود، ظرفی که حس پربودن نداشته باشد، مراقبت نمیخواهد. شاید میدانست ظرفِ خالی، بیپروایی میآورد، بیحیایی میآورد.
کاش کمی مراقبِ ظرفهای حیثیت آدمها هم باشیم... به آنها تنه نزنیم... ظرفشان خالی شود، مراقبتشان کم میشود.
۱- آیهٔ ۷، سورهٔ الشرح
به قلم خانم زهرا اکبری
۹۸/۹/۱
#ماهنامه_رشد_خانواده