وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com
وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com

مشاور و مدرس حوزه و دانشگاه

کانال تلگرام از زبان مشاور
جهت دیدن کانال تلگرام "از زبان مشاور" روی عکس کلیک کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
بایگانی
۰۹
دی



نویسنده: علی‌اکبر مظاهری

 زیبایی‌های اخلاق (۱۰)

 اشاره

 قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشه‌هایی از زیبایی‌های اخلاق را بنمایانیم و نیز پاره‌ای از اخلاق‌مداران را نشان دهیم، تا جان‌هایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامت‌های اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیتِ کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.

 فرهنگ روان (رونده)

  بخشی از فرهنگ‌ها و عادت‌ها؛ چه درست و چه غلط؛ ریشه در پیشینهٔ مردمان دارد.
بنابرمثال: وقتی دختربچه‌ها می‌بینند که مادرشان با مادربزرگشان دشمنی می‌ورزند، از هم‌دیگر بد می‌گویند، با هم بدی می‌کنند، این باور در وجودشان می‌جوشد که مامان‌ها و مامان‌بزرگ‌ها ذاتاً دشمن هم آفریده شده‌اند. آنان با این باور غلط، رشد می‌کنند. وقتی بزرگ شدند و عروس شدند، مادرشوهرشان به ذهنشان بد می‌آید، با او بدکرداری می‌کنند. و زمانی که عروس می‌گیرند و مادرشوهر می‌شوند، عروسشان به ذهنشان بد می‌آید، با او کج‌رفتاری می‌کنند، او را می‌چزانند. و این رشته دراز می‌شود و به نسل‌های بعد و بعدی‌ها می‌رسد.
آفرین به مولوی. چه درست گفته است:

رگ‌رگ است این آب شیرین و آب شور
 در خلایق می‌رود تا نفخ صور۱

 آری؛ ای بسا عقیده‌ای، باوری، فرهنگی، تا همیشهٔ روزگار، استمرار می‌یابد و روزگاران مردمانی را به زیر سلطهٔ خود می‌کشاند.

 اما حکایت آبجی‌زهرا و مریم‌خانم

اگر دشمنی عروس و مادرشوهر، ذاتی آدمی می‌بود، نمی‌باید آبجی‌زهرا و مریم‌خانم، این‌همه با هم دوست باشند.
مریم‌خانم، بیش از سی‌سال است که عروس آبجی‌زهرا شده است و همسر علی‌آقا. در این زمان بلند، «حتی یک‌بار» نزاع نکرده‌اند، دعوا نکرده‌اند، دشمنی نکرده‌اند. آبجی، عروس را دختر خود می‌داند، و عروس، آبجی را مادر خود می‌بیند.

در اصفهان ما (و در ایران ما)، باور بسیاری از مردمان بر این است که عروس و مادرشوهر، هووی هم‌اند؛ بدخواه یک‌دیگرند، دشمن‌اند! (کشورها و ملت‌های دیگر را نمی‌دانم. باید تحقیق کنم.)
اما آبجی‌زهرا و مریم‌خانم، مادر - دخترند، دوست هم‌دیگرند، عزیز هم‌اند.
اگر دشمنی عروس و مادرشوهر، ذاتی آدمی می‌بود، نمی‌باید آبجی‌زهرا و مریم‌خانم این‌همه با هم دوست باشند.

بیایید برای رضای خداوند و سعادتمندی‌ خودمان، اندکی عاقل‌تر باشیم.
به امید خدا.

۹ دی ۱۴۰۳

۱. مثنوی معنوی، مولوی.

ما را در رسانه‌هایمان دنبال کنید 👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علی‌اکبر_مظاهری
#زیبایی‌های_اخلاق

  • علی اکبر مظاهری
۰۹
دی



نویسنده و مشاور: علی‌اکبر مظاهری

«عشق‌های ممنوعه»، یعنی عاشق‌شدن بر کسانی که ازدواج با آنان، مشروع نیست، ممکن نیست؛ خلاف شریعت است، خلاف قانون است، خلاف اخلاق است. این عشق‌ها بیشتر در میان «محارم سَبَبی» اتفاق می‌افتد تا «محارم نَسَبی»، اما در محارم نسبی هم ممکن است واقع شود.
محارم سببی، مانند عشق خواهرزن به شوهرخواهر، داماد به خواهرزن، مادرزن به داماد، داماد به مادرزن، پدر داماد به عروس‌ ... .
این‌گونه عشق‌ها، خطربارترین عشق‌ها است.
خاستگاه این‌گونه عشق‌ها - معمولاً - هوس است و ناکامی‌های فروخفته، لاابالی‌گری و بی‌پروایی در روابط، بی‌تقوایی یا ضعف تقوا، بی‌ایمانی یا سستی ایمان، و بیست‌وشش عامل دیگر.

 چارهٔ کار چیست؟

این نمونهٔ مشاوره‌ای‌مان را ببینیم، نیز در سخن پیامرمان در آخرین راهکار، تأمل کنیم تا جانمان آگاه‌تر شود:

 از زبان مشاور

 مشاورهٔ ازدواج و خانواده

 پرسش

دخترخانمی ‌پرسیده‌ است:
از زمانی که خواهر بزرگم ازدواج کرده ‌است، دچار مشکلی شده‌ام. خواهرم شوهر خیلی خوبی دارد. از وقتی که ‌او وارد زندگی ما شده، مثل داداش، برایمان همه‌کار می‌کند. من اخلاق و روحیاتش را خیلی دوست دارم. مدتی است که به زندگی خواهرم و او غبطه می‌خورم. من در سن ازدواجم. دلم می‌خواهد همسرم عین دامادمان باشد. حتی از لحاظ ظاهری هم گویا عاشقش شده‌ام و به هیچ‌کس دیگر فکر نمی‌کنم. خواهش می‌کنم کمکم کنید.

 پاسخ ما

۱. آفرینتان می‌گوییم که زود متوجه مسأله شده‌ و به حل آن برخاسته‌اید. این نشانگر دیانت، نجابت، هوشیاری، و مسئولیت‌شناسی شما است.
۲. یکی از عوامل دانه‌درشت در دلبستگی به کسانی که ‌ازدواج با آنان ممکن نیست، «مجرد بودن» است. آدمی‌ که قابلیت ازدواج را دارد اما همسر ندارد، زود دلبسته می‌شود. بنابراین:
۳. ازدواج کنید. «عشق را عشقی دگر بُرَّد مگر.»۱ تا ازدواج نکرده‌اید، در معرض این‌گونه آفت‌ها هستید. ازاین‌رو باید سخت پروا کنید.
۴. توجه داشته باشید که شوهر خواهرتان به شما نامحرم است، مانند هر نامحرم دیگر. ازاین‌رو شما که متدین و نجیب‌اید، با ایشان رفتار «محرم‌گونه» نداشته باشید. صمیمی‌ و یگانه نشوید. ایشان نیز باید این مسأله را مراعات کنند. فریب سخنانی که‌ این‌گونه صمیمیت‌ها را برادری - خواهری می‌دانند، نخورید.
۵. ادامهٔ ‌این روند ممکن است خواهرتان را به شما بدبین و حساس کند. پس پروا گیرید.
۶. ممکن است شوهر خواهرتان نیز، بر اثر رفتار شما، به شما دلبسته شود. پس حذر کنید.
۷. ممکن است این دلبستگی، بر زندگی آینده‌تان اثر سوء بگذارد. به‌این‌گونه که پس از ازدواجتان نیز با شوهر خواهرتان رفتارهای صمیمانه داشته باشید و سبب غیرت‌ورزی و بدگمانی شوهرتان شود. پس پروا گیرید.
۸. علاقه‌مندی شما به ‌ایشان، بینش و ارادهٔ شما را در انتخاب همسر، ضعیف می‌کند. پس مراقب باشید.
۹. غبطهٔ شما به زندگی خواهرتان باید شما را به تدبیر بیشتر برای انتخاب همسر و ایجاد زندگی بهتر ترغیب کند و نباید شما را دچار حسادت و حسرت نماید.
۱۰.  با مشاوری دانا و توانا، مشاورهٔ حضوری داشته باشید، که کمک خوبی است.
۱۱. به خدا بیشتر توکل کنید و از او، به دعا و اصرار، یاری بطلبید؛ هم برای اصلاح حال موجودتان هم برای یافتن همسری دلخواه و زودرس.
۱۲. این سخن بسیار ارجدار پیامبرمان، که دربارهٔ «عشق‌های ممنوعه» است، هدیهٔ ما به شما. آن را بر لوح قلبتان بنگارید:
«مَن عَشِقَ فعَفَّ ثُمَّ ماتَ، ماتَ شَهیدا»؛۲
آن‌کس که عاشق شود (و کتمان کند) و عفت ورزد، و در این حال بمیرد، شهید است!

خدای مهربان یاورتان باد.

۱ دی ۱۴۰۳

۱. مثنوی معنوی، مولانا.
۲. کنز العمّال، ۶۹۹۹.

ما را در رسانه‌هایمان دنبال کنید 👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علی‌اکبر_مظاهری
#عشق‌های_ممنوعه!

  • علی اکبر مظاهری
۰۹
دی



نویسنده: علی‌اکبر مظاهری

توصیف امیرمؤمنان - علیه‌السلام - از ویژگی‌های برادری که دوستش می‌داشت‌

یکی از شیوه‌های تربیتی امام علی - علیه‌السلام - این بود که اوصاف خوبان را بیان می‌فرمود و زیبایی‌ها و فرخندگی‌هایشان را توصیف می‌کرد تا رغبتی شیرین در جان آدمیان، برای وصول به جایگاه ستودهٔ آنان، به‌وجود آورد و مردمان را به اقتدای آن مقتدایان فرا بخواند.
مولای خوبان، در یک سخن ارزشمند، کسی را نیکو و عظیم توصیف می‌کند و او را برادر خویش می‌نامد که زمانی با وی روزگار می‌گذرانده است؛ اما نام او را نمی‌آورد. برخی، به گمان، وی را ابوذر می‌دانند و برخی، کسان دیگری را نام می‌برند؛ اما همین نام‌نیاوردن امیرمؤمنان از آن یار ارج‌دار خویش، حلاوت و ذکاوتی را به همراه دارد؛ زیرا هم حس کاوشگری را در آدمی بر‌می‌انگیزاند و هم این رغبت را در آدمی شکوفا می‌کند که هرکس خویشتن را به جای آن یار بی‌نام علی - علیه‌السلام - فرض کند و بکوشد تا آن اوصاف خجسته را به‌دست بیاورد؛ چنان‌که مولا وی را نیز برادر خویش بخواند.

 اینک اوصاف و خصلت‌های آن یار ارج‌دار را از زبان عطرافشان مولایمان، در حکمت ۲۸۹ نهج‌البلاغه، می‌شنویم:
در روزگاران گذشته، برادری داشتم «خدایی» که برادری‌مان بر طریقت الاهی بود. او چنین بود:
۱. کوچکی دنیا در چشم او، وی را در دیدهٔ من، بزرگ کرده بود! (چون متاع فریبای این ‌جهان و خواهش‌های ناروای نفسانی، نزد وی حقیر می‌نمود، وی در جان من، عظیم نشسته بود.)
۲. از سیطرهٔ شکم خویش، بیرون بود؛ از این‌رو، به آنچه نمی‌یافت، اشتها نمی‌کرد و در آنچه می‌یافت، زیاده‌روی نمی‌نمود.
۳. بیش‌ترین اوقات روزگارش را خاموش بود. (خاموشی‌اش نه از سر ناتوانی در گفتار بود، بلکه برای بیش‌تر اندیشیدن و به وادی بیهوده‌گویی نیفتادن بود؛ زیرا هنگامی که ضرورت سخن‌راندن فراهم می‌آمد:)
۴. چون سخن می‌گفت، چنان بود که سخنوران را از سخن‌راندن باز‌می‌داشت و بر آنان چیرگی می‌یافت و عطش پرسشگران را فرو می‌نشاند.
۵. (از فرط بی‌آزاری و فروتنی، به ظاهر و در دیدهٔ ظاهربینان،) ناتوان و مستضعف بود.
۶. هنگامهٔ تلاش و کارزار، چونان شیر بیشه بود و مار بیابان. (؛ خشمگین و خروشان و پُرزهر و شتابان!)
۷. (از منازعه‌های فضیلت‌سوز و جدال‌های خصمانه، پرهیز می‌کرد و تا کار به داوری نمی‌رسید و] تا نزد قاضی نمی‌آمد، دلیلی نمی‌آورد و برهانی اقامه نمی‌کرد‌.
۸. کسی را بر کاری که (به ظاهر ناروا بود و) امکان عذر و بهانه‌ای در آن می‌بود، ملامت نمی‌کرد تا آن‌که عذر و بهانه‌اش را می‌شنید.
۹. از هیچ‌ دردی نمی‌نالید و شکایت نمی‌کرد؛ مگر پس از بهبود و سلامت. (آن‌هم از باب حکایت‌.)
۱۰. آنچه را عمل می‌کرد، می‌گفت و آنچه را عمل نمی‌کرد، نمی‌گفت.
۱۱. اگر در گفتن، از وی سبقت می‌جستند، در خاموشی بر او چیرگی نمی‌یافتند.
۱۲. بر سخن‌شنیدن، شوق‌ناک‌تر بود تا بر سخن‌گفتن.
۱۳. هرگاه که دو کار برایش پیش می‌آمد، می‌نگریست که کدامشان به هوای نفس نزدیک‌تر و به هوس دل، شیرین‌تر است تا با آن مخالفت بورزد. (زیرا به‌وضوح می‌دانست که آنچه با هوای نفس ملایم‌تر است، با عقل و شرع مخالف‌تر است.)
پس شما نیز این خصلت‌ها را فراگیرید و خویشتن را بر آن‌ها وادارید و برای یافتن آن‌ها بکوشید و به آن‌ها رغبت ورزید. (شما نیز مانند آن برادر من، شایستگیِ یافتن این اوصاف حمیده و اخلاق پسندیده را در خویشتن فراهم آورید) اما اگر توان یافتن همهٔ آن‌ها را ندارید، هر مقدار را که می‌توانید، فرابگیرید؛ زیرا برخی را به‌دست‌آوردن، بهتر است از همه را وانهادن.

۲۷ آذر ۱۴۰۳

ما را در رسانه‌هایمان دنبال کنید 👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علی‌اکبر_مظاهری
#یار_ارج‌دار_علی!

  • علی اکبر مظاهری
۱۴
آذر

درک وجود آقاجون


نویسنده: علی‌اکبر مظاهری

 آقاجون (۴)

 زیبایی‌های اخلاق (۹)

 اشاره

 قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشه‌هایی از زیبایی‌های اخلاق را بنمایانیم و نیز پاره‌ای از اخلاق‌مداران را نشان دهیم، تا جان‌هایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامت‌های اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیتِ کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.


 تقریباً ۱۷ ساله بودم که آقاجون به آسمان رفت. یعنی حدود ۱۷ سال، وجود ایشان را به‌گونهٔ حضوری درک کردم. نیز حکایت‌هایی از مادرم و دیگران شنیدم که بسیاری از آن‌ها را در حافظه دارم و برخی را نوشته‌ام و منتشر کرده‌ام. این درک وجود، ذخیره‌های ذهن، دیده‌ها، شنیده‌ها، و خاطره‌ها را دارم می‌نویسم تا کتابی شود. ان‌شاءالله.

سخن با دایجون‌حسین و آقامحسن

 امروز با دایجون‌حسین (آیت‌الله مظاهری)، صحبت داشتم. الحمدلله حالشان بهتر است. برای خودم و خانواده‌ام دعا کردند. آقامحسن مظاهری (فرزند ارشد دایجون‌محمد، برادرزادهٔ دایجون‌حسین)، یاوری بسیاری با دایی‌جون‌حسین دارند. به ایشان گفتم که می‌تواند دربارهٔ آقاجون خاطره بگیرد. و گفتم که حالا چهارنفرند که بیشترین خاطرات را از آقاجون دارند: دایجون‌حسین (عموی آقامحسن)، دایجون‌محمد (پدر آقامحسن)، مادرتان، و خانم‌دایی؛ همسر دایجون‌حسین. هرچه می‌توانید از ایشان شرح احوال آقاجون را بگیرید و برایم بفرستید؛ مکتوب، صوتی، و هرگونهٔ دیگر. ایشان گفت: «علاوهٔ بر ایشان، از دوستان و آشنایان قدیم هم دارم خاطره می‌گیرم.» و نمونه‌ای را برایم بیان کرد؛ مختصر.
 تشکر کردم و گفتم که همچنان منتظرم.
 به امید خدا.

۱۴ آذر ۱۴۰۳

ما را در رسانه‌هایمان دنبال کنید 👇
 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani

http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علی‌اکبر_مظاهری

  • علی اکبر مظاهری
۱۱
آذر

 کودکیِ بدکام‌


 نویسنده: مریم یوسفی عزت

 ریشه‌های عدم فرزندآوری

شوربختانه، جامعهٔ اکنونی‌ما، به سمت دو قطبی‌شدن در مسائل خانواده، پیش می‌رود. برخی در فرزندآوری افراط می‌کنند و رسالت خود را در کثرت تعداد فرزند می‌دانند. اما برخی دیگر، از وجود حتی یک فرزند، ابراز نفرت و نارضایتی می‌کنند.
شوربختانه‌ای دیگر، افراط و تفریط در فرزندآوری، از ملاک‌های انتخاب همسر شده است، و گاهی، در مشاوره‌هایم مشاهده کرده‌ام که تنها به دلیل معیار تعداد فرزند، از آن ازدواج گذشته‌اند.
عقاید آنانی را که افراط می‌کنند، کاویده‌ام. همه‌چیز در آن دخیل است، غیر از اهمیت تربیت فرزند.
و اما برخی از آنانی که فرزند‌دوست نیستند، ریشه در بدکامی کودکی‌شان دارد.

اینک، به نمونه‌ای از تفریط‌ها و بدکامی‌ کودکی می‌پردازیم:

دختر و پسری، برای مشاورهٔ ازدواج، نزدم آمدند. در بسیاری از موارد، شباهت مابین وجود داشت. و این خواستگاری، تنها به دلیل تعداد فرزند، به سرانجام نرسید. دختر به داشتن دو - سه فرزند علاقه داشت، اما پسر، فرزند نمی‌خواست؛ مگر به شرطها و شروطها‌، آن هم یک فرزند، ده‌ سال پس از ازدواج.
پسر، شیفتهٔ دختر بود. برای این شیفتگی، روانکاوی و درمانش را پیگیری کرد تا شاید این ازدواج انجام شود.

اکنون، از زبان پسر در جلسهٔ روانکاوی می‌‌شنویم:

 فرزند ناخواسته و مشغله‌های والدین

«من، فرزندی ناخواسته بودم. زمانی که به دنیا می‌آیم، مادرم محصل و شاغل بوده. شغل مادر در بیمارستان است. اغلب، شیفت شب به بیمارستان می‌رفت. خودش بارها به زبان آورده که با وجود من بسیار سختی کشیده و گاهی گریه هم می‌کرده.
من همیشه احساس می‌کنم یک بار اضافی بوده‌ام. به یاد دارم زمانی که ۵_۶ ساله بودم، پدر و مادرم برای نگهداری از من مجادله می‌کردند. و هیچ‌کدام، مسئولیت من را نمی‌پذیرفت. در آخر دعوا، مادرم مجبور می‌شد من را با خودش به بیمارستان ببرد. آنجا تنها بودم.
هشت‌ساله شدم که برادرم به دنیا آمد. مادرم دیگر به من توجه نمی‌کرد. دیگر فرصتی نداشت که توجه کند. شاید دوستم نداشت. من به برادرم حسادت می‌کردم و او را دشمن خود می‌دانستم. الان، به همین دلیل، دلم نمی‌خواهد فرزندم، خواهر یا برادر داشته باشد. فکر می‌کنم اگر دو فرزند داشته باشم، در حق یکی‌شان ظلم خواهم کرد.
و اما درس‌هایم: من به معلم و مدرسه‌ام علاقه داشتم. اما والدینم در درس‌هایم کمکی نکردند؛ مگر پدرم، بسیار کم. برای همین، درس من در مقطع ابتدایی‌، ضعیف بود و در مدرسه سرخورده می‌شدم.
اما در سن راهنمایی، معلم خصوصی گرفتم و انواع کلاس‌های آموزشی را شرکت ‌می‌کردم. وضع مالی خانواده‌ام خوب است. تأمین مالی‌ام می‌کردند، اما هیچ رنگ و بویی از محبت پدر و مادر ندیدم. برادرم را هم دوست نداشتم.
در آن غربت، به درس‌خواندن پناه بردم. اکنون، یکی از نخبگان کشوری هستم و می‌خواهم برای ادامهٔ تحصیلات به خارج از کشور بروم. زیرا به خانواده‌ام تعلق خاطری ندارم.
 من، کودکی نفرت‌انگیزی داشته‌ام. پدر و مادرم به من ظلم کردند. من نمی‌خواهم به یک انسان دیگر ظلم کنم. ضمن این‌که می‌خواهم تحصیلاتم را ادامه دهم و وجود فرزند مزاحم من است. بنابراین، من هم پدر بدی برای فرزندم خواهم بود.»

 ما با رفتارمان و شیوهٔ تربیت فرزندمان، کیفیت زندگی حداقل یک انسان دیگر را رقم زده‌ایم.
به امید کارآمدی مسئولیت‌پذیری‌های بهتر و بیشتر!

۴ آذر ۱۴۰۳

ما را در رسانه‌هایمان دنبال کنید 👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#مریم_یوسفی_عزت
#کودکیِ_بدکام

  • علی اکبر مظاهری
۱۱
آذر

به کجا چنین شتابان؟!


 نویسنده: مریم یوسفی عزت

 اخلاق و عرفان

مدتی را در ذهنم مشغول چرایی وجود حجم عظیمی از آشفتگی‌های اخلاقی، در جامعهٔ کنونی بودم، و به دنبال راهکاری همه‌جانبه می‌گشتم:

۱. چرا این همه بیماری روان؟
شخصی را بعد از سال‌ها دیدم. از خانواده‌ام پرسیدم: چرا ایشان این اندازه پیر و کُند شده‌اند؟ چرا باسواد بالایی که دارند، حتی در نوشتن یک یادداشت کوتاه هم، کم‌توان شده‌اند؟
گفتند: «حسابدار شرکت‌شان همهٔ اموال او را بالا کشیده و او مشکل اعصاب و روان پیدا کرده و مدتی را در بیمارستان بستری شده. اکنون هم توان کار ندارند.»
از خود پرسیدم: چه می‌شود که هوای نفس، چنین افسار پاره می‌کند؟

۲. چرا پارانوئید؟
در تاکسی کنار خانمی نشسته بودم‌. می‌گفت: «عروسم می‌خواهد طلاق بگیرد. می‌گوید پسرم پارانوئید دارد. آخر، عروسم کمی بی‌حجابی می‌کند. چادر نمی‌پوشد. دعوایشان می‌شود. به عروسم می‌گویم: در زمان ما هم مردها گیر می‌دادند، اما ما اطاعت می‌کردیم. پسر من بیمار نیست. بدحجابی و بی‌عفتی تو، او را غیرتی می‌کند. مرد است دیگر، حساس است.»
به‌راستی، غیرت چیست؟ آیا پارانوئید، همان غیرت است؟ مرد مقصر است یا زن؟

۳.‌ آیا مجبورند دروغ بگویند؟
در جمع دوستان و همکارانم بودم. صحبت از لباس و خرید لوازم شد. بعضی‌شان تا می‌توانستند از اطلاعات‌شان استفاده کردند تا بفهمانند که آن‌ها از مکان‌های گران و لاکچری خرید می‌کنند. درحالی که من از زندگی‌شان مطلع بودم و یقین داشتم که حتی از جلوی آن فروشگاه برند، رد نشده‌اند.
در سکوت بودم. با خود در اندیشه بودم که به‌راستی، روراستی کجاست؟ چرا کسی از آن اطلاع ندارد؟ آیا زندگی لاکچری به انسان ارزش می‌دهد؟

۴. چرا حرمت‌ها شکسته شده؟
آن روز، با اتوبوس به منزل می‌رفتم. اندکی بعد، زن و شوهری دعوایشان شد. اطرافیان سعی کردند دخالت نکنند. ناگهان، خانم یک سیلی به آقا زد و آقا هم یک سیلی به خانم! مسافران که خواستند آن‌ها را از هم جدا کنند، دلداری می‌دانند که زندگی است دیگر، حل می‌شود. انگار این دلداری، هیزم آتش شد. خانم، برای دفاع از خودش، هرچه خواست از آقا بدگویی کرد، و آقا هم جوابش را می‌داد.
غرق در حیرت شدم.
عشق چیست؟ حرمت چیست؟ چرا همسران آبروی یکدیگر را حفظ نمی‌کنند؟ چرا بر صورت هم سیلی می‌زنند؟

۵. حق استاد بر شاگرد
در جلسهٔ ارائهٔ یکی از دانشجویان، استاد درس، از دانشجو سؤال کرد: «برای این مسئله، چه راهکاری دارید؟» دانشجو، با حالت تمسخر، پاسخ داد: «باید برایتان کلاس خصوصی بگذارم. نوبت بگیرید تا پاسخ دهم. الان خسته‌ام.»
اغلب دانشجویان، خندیدند. سرم را انداختم پایین. شرم کردم. دلم می‌خواست خودم را بیندازم زیر پای آن استاد. افسوس!

همچنان، این افکار و چرایی‌ها، مشغولم کرده بودند و به دنبال راهکار بودم...
پس از مدتی، در یکی از روزهای مطالعاتی‌ام، یک عبارت را در آثار شهید آوینی خواندم؛ «بازگشت به وطن ایمان». چشمهٔ چشمانم جوشید و گفتم: آری، همین است. راه حل همهٔ این بی‌اخلاقی‌ها و آشفتگی‌های جامعهٔ اسلامی، بازگشت به وطن ایمان است.
راستی! ایمان، تنها نمازگزاری و روزه‌داری نیست. علاوه بر این‌ها، اخلاق و انسانیت نیز از دین اسلام‌اند. اخلاق را از دین جدا نکنیم.
به امید خدا.

۱ آذر ۱۴۰۳

ما را در رسانه‌هایمان دنبال کنید👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#مریم_یوسفی_عزت
 #به_کجا_چنین_شتابان؟!

  • علی اکبر مظاهری
۱۱
آذر

به یاد آن فقیه پارسا  (آیت‌‌الله سیدمحمدباقر امامی ۲)

نویسنده: علی‌اکبر مظاهری

 زیبایی‌های اخلاق (۸)

اشاره

 قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشه‌هایی از زیبایی‌های اخلاق را بنمایانیم و نیز پاره‌ای از اخلاق‌مداران را نشان دهیم، تا جان‌هایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامت‌های اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیتِ کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.

پیش از ورود به گوشه‌هایی از زندگی آیت‌‌الله سیدمحمدباقر امامی، این سخن جان‌نواز پیامبرمان را ببینیم:
«مَن وَرَخَ مُؤمِناً فَقَدَ أحیاهُ»؛۱
کسی که تاریخ زندگانی مؤمنی را بنگارد، او را زنده کرده است.

 عارف پاکجان

اگرچه تیران، همیشه عالمانی در ساحَت دیانت داشته و دارد، اما همیشه چنین است که عالمان ربّانی و راهبران خدامدار، در هر عرصه و زمان، اندک­‌شمارند؛ زیرا ایشان، گوهران فضیلت­‌های مردمان‌اند. ازاین‌رو، گردونهٔ زمان باید بگردد و چرخ افلاک باید بچرخد و عناصر گوناگون باید زیرورو شوند تا گوهرهای گرانسنگ، تابناکانه، نمایان گردند. و باید که «پدر پیر فلک»، صبوری بسیار ورزد تا آن‌که «مادر گیتی»، دگرباره فرزندی «امامی‌گونه» بزاید.
اگرچه ستارهٔ تابناک وجود آیت‌الله سیدمحمدباقر امامی از آسمان جامعهٔ ما افول کرد، اما او اکنون در افقی فراتر و پهناورتر، طلوع نموده و آن اخترفروزان را هرگز غروبی نیست.
اگرچه آن عزیز سفرکرده، ما خاکیان را به داغ فراق خویش گداخت، اما با حضور خجسته‌اش در محفل ملکوتیان، آسمانیان را شادمان ساخت. خوشا آنان با این میهمان ارجمندشان!

 خصال نیکو

اگرچه توصیف همه خصلت­‌های نیکوی آن بزرگ­مرد و نمایاندن همهٔ زوایای شخصیت ایشان، کاری است ناشدنی، اما دیدن و نمایاندن گوشه­‌هایی از اوصاف و کردارهای آن عزیز، دست­‌یافتنی است و غنیمت­‌شمردنی:

۱. اخلاص

تمامی کردارهای ایشان، «خدایی‌رنگ» بود. ما کردار و گفتار و صفتی از ایشان سراغ نداریم که اندکی شائبهٔ غیرخدایی داشته باشد. و این از ارجمندترین خصال آن بزرگوار است. و اینک ما، یکایک­‌مان و تمامی جامعه‌مان، به این خصلت مبارک، سخت نیازمندیم.
 البته، به فرمودهٔ امیر مومنان - علیه‌السلام: «الإخلاصُ ثمرة العبادة»؛۲
اخلاص، ثمرهٔ عبادت و بندگی خدا است.
و آن سیّد عابد، از همین طریق به این ثمرهٔ نیکو دست یافت.
در آموزه‌های دینی ما، به پاکیزگی کردار، بیش از حجم و اندازهٔ کار، بها داده شده است. اگرچه کردارهای آن مرحوم، بسیار است، اما لایه‌های زیرین و باطن اعمال ایشان، بسیار بیشتر و ارجدارتر از لایهٔ رویین آن است.
دریغا که دیدگان ظاهربین، از نگریستن به گوهر باطن، ناتوان‌اند! افسوسا که حجم کردارها، بیش از جلای باطن کارها، نمایان است! اما نه! چه بهتر که نهان‌ها، در این جهان دیده نشوند، تا به‌گاه رستاخیز، که درون‌ها هویدا گردند، شگفتی بیشتر آفرینند.

۲. تقواپیشگی

حرمت‌نهادن بر همهٔ مرزهای قلمرو خداوند، کاری است سترگ، که آن مرد بزرگ، به‌خوبی از عهدهٔ آن برآمد. ایشان، با یاری‌جستن از خدای سبحان، تا نزدیکای مرزهای عصمت پیش رفت.

۳. شهرت‌گریزی

در دنیایی که پاره‌ای از مردمان، دیانت و ثروت و سلامت و شرافت و همه چیزشان را می‌بازند تا به شهرت برسند، آن سید پارسا، چنان از بند این کمند شیطانی رهیده بود که هرگز ذره‌ای از گرد این غبار نامبارک، بر دامان پاکش ننشست. آن کس را که خدا هست، به این گول‌زنک‌های سراب‌گون چه حاجت است؟!

۴. مردم‌داری

 آن پارسای سرفراز، از بن جان این سخن امیرمؤمنان - علیه‌السلام - را باور داشت که: «میان پیشوا و مردمان، نباید حاجب و مانعی باشد.» او محرم اسرار مردم بود و، در حد توان و امکان، گره از کارشان می‌گشود. اگرچه در این کار، بسیار آزار می‌دید و فرسوده می‌شد. مردمان، کسی را از ایشان به خود نزدیک‌تر نمی‌یافتند.

۵. محبوب دل‌ها

خدای سبحان تعهد فرموده که هر کس ایمان ورزد و کردارهای نیکو آرد، وی را محبوب دل‌ها کند:
«الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»؛۳
پس جای شگفتی نیست که آن سیّد پارسا، در دل‌های پاک، محبوبیتی عاشقانه و ارداتمندانه و مکانتی بلند داشت.  

خوشا او که سعادتمندانه زیست و عارفانه رحلت کرد و سرفرازانه برانگیخته خواهد شد.

۲۶ آبان ۱۴۰۳

۱. سفینة البحار، مادهٔ «ورخ».
۲. غررالحکم؛ امام علی (ع).
۳. سورهٔ مریم، آیهٔ ۹۶.

ما را در رسانه‌هایمان دنبال کنید👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علی‌اکبر_مظاهری

  • علی اکبر مظاهری
۱۱
آذر

پارسای روحانی


نویسنده: علی‌اکبر مظاهری

 زیبایی‌های اخلاق (۷)



 اشاره

 قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشه‌هایی از زیبایی‌های اخلاق را بنمایانیم و نیز پاره‌ای از اخلاق‌مداران را نشان دهیم، تا جان‌هایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامت‌های اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیتِ کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.

اگر گفته شود: از یک روحانی، به مدت ۲۰ سال، هیچ گناهی ندیده‌ام، عجیب نیست. اگر گفته شود: این روحانی، در این زمان ۲۰ ساله، از هیچ‌کس غیبت نکرد، اندکی سخت‌باور است؛ زیرا ممکن است او، مثلاً: بر اثر شنیدن خبری نادرست، از کسی غیبتی کرده باشد و بعد به نادرستی آن خبر و ناروایی آن غیبت، پی برده باشد و توبه کند و از غیبت‌شونده، حلالیت بطلبد. اما اگر بگوییم این روحانی، به مدت ۲۰ سال، امام جمعهٔ یک شهر بود و در این زمان بلند، هیچ گناهی از او ندیدیم، از هیچ‌کس غیبت نکرد، به هیچ مؤمنی اهانت نکرد، باور آن سخت‌تر می‌شود؛ زیرا مردمان، فراوان دیده‌اند و شنیده‌اند که پاره‌ای از امامان جمعه، در خطبه‌های نماز جمعه، به‌ویژه در خطبهٔ دوم، که مسائل سیاسی و اجتماعی بیان می‌شود، به کسانی اهانت می‌کنند، فحش می‌دهند، از آنان غیبت می‌کنند، به آنان تهمت می‌زنند. علاوه بر دشمنان، با رقیبان و جناح‌های مقابل خود و غیر همفکران خود نیز مدارا نمی‌کنند و بر آنان می‌تازند. آنان را سزاوار توهین می‌دانند، بلکه گاهی آنان را مستحق دشنام و تهمت می‌دانند و بدگویی از آنان را بر خود واجب می‌دانند و  این کارها را به قصد فریضهٔ شرعی انجام می‌دهند.

 حکایت مؤمنی پاکدل

کارگری متدین، هر جمعه، عبایی به دوش می‌گرفت و به نماز جمعه می‌رفت. در جمعه‌ای، امام جمعه، در خطبهٔ نماز، به آقایی معروف، که همه او را می‌شناختند و در آن جمع، حضور نداشت، تاخت و به او بد گفت. کارگر مؤمن، برخاست و گفت: «ما از شما شنیده‌ایم که در غیاب کسی نباید از او بدگویی کرد و اگر حضور ندارد تا از خود دفاع کند، نباید به او نسبت بدی داد. حالا که آقای... در این مجلس نیست. شما چطور از او بد می‌گویید و به‌ او نسبت‌هایی می‌دهید که ثابت نشده؟ این کار شما، خلاف عدالت امام جمعه نیست؟»
امام جمعه، پاسخی نداشت.
آن مرد مؤمن، همان وقت، میان خطبه‌ها، از مصلی بیرون رفت و دیگر هرگز به آن نماز جمعه باز نیامد.

 امام جمعهٔ تقوامند

 اما: مرحوم آیت‌الله سیدمحمدباقر امامی، ۲۰ سال امام جمعهٔ شهر تیران، در استان اصفهان بود. در این مدت بلند، از هیچ مسلمانی غیبت نکرد. به هیچ مؤمنی توهین نکرد. هیچ سخن ناسزایی نگفت؛ چه در خطبه‌های نماز جمعه، حتی خطبهٔ دوم، چه در غیر خطبه‌‌ها. هیچ گناهی از او دیده نشد.
سیّدِ امامیِ عزیز، مجتهد بود. ادیب بود. معلم اخلاق بود. و به معنای حقیقی، «عادل» بود. رضوان الاهی بر ایشان باد.

 در مقال بعد، باز از فضائل ایشان می‌نویسیم. به خواست خدا.

۲۵ آبان ۱۴۰۳

ما را در رسانه‌هایمان دنبال کنید👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علی‌اکبر_مظاهری

  • علی اکبر مظاهری
۱۱
آذر

 شاطر حسین نایب


 نویسنده: علی‌اکبر مظاهری

 زیبایی‌های اخلاق (۶)

 اشاره

 قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشه‌هایی از زیبایی‌های اخلاق را بنمایانیم و نیز پاره‌ای از اخلاق‌مداران را نشان دهیم، تا جان‌هایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامت‌های اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیتِ کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.

پیش از ورود به گوشه‌هایی از زندگی شاطرحسین، این سخن جان‌نواز پیامبرمان را ببینیم:
«مَن وَرًَخَ مُؤمِناً فََقَدَ أحیاهُ»؛۱
کسی که تاریخ زندگانی مؤمنی را بنگارد، او را زنده کرده است.

شاطرحسین، کم‌سواد بود، اما عالم بود. میان سواد و علم، تفاوت لطیفی است؛ به‌ویژه در فرهنگ اسلامی. سواد، مجموعه‌ای از دانسته‌ها است، اما علم، علاوهٔ بر دانسته‌ها، نور است. ببینید:
«لَیْسَ اَلْعِلْمُ بِکَثْرَةِ اَلتَّعَلُّمِ وَ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقْذِفُهُ اَللَّهُ تَعَالَى فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اَللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ»؛۲
دانش، نه آن است که با فراوانی آموختن، حاصل شود، بلکه نوری است که خداوند آن را در قلب کسی می‌افکند که بخواهد هدایتش کند.

 خداوند علیم، این علم را در قلب شاطرحسین افکنده بود.
 آشنایی‌ من با ایشان از حدود سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۳ است. ایشان را چنین شناختم؛ ایشان چنین بود:

 ۱. دیانتش همراه با معرفت بود.
 دینداری‌اش آگاهانه بود. او خدا را از روی شناخت مؤمنانه می‌پرستید. اسلام را از بن جان پذیرفته بود. کردارش عابدانه و باورمندانه بود و نیز عاشقانه.

 ۲. مُتُعَبِّد بود.
 تَعَبُد، گوهری‌ است ارج‌دار که سر آدمی را در برابر خداوند، فرو می‌افکند و دل را بر شریعت، نرم می‌کند؛ یعنی وقتی بندگی خدا را پذیرفتیم، بر آستان او سر بساییم. و آن‌گاه که حق‌بودن دیانت را باور کردیم، بر معارف آن دل بسپاریم.
شاطرحسین، حقا که باورمندانه به سرای اسلام درآمده بود و بر همهٔ معارف و احکام آن خاشع بود. باورمندی او به دیانت و فروتنی او بر آستان اسلام، از کردار و گفتار او آشکار بود.

 ۳. راستگوی راستین بود.
 هرگز دروغ نمی‌گفت؛ نه دروغ معروف، آن‌که واضح است؛ بلکه حتی دروغ مصلحتی، کاسبانه، تعارفی، و به‌شوخی هم نمی‌گفت.
بنابرمثال: اگر کسی پول درشتی نزد او می‌آورد که برایش خُرد کند، اگر می‌توانست، خرد می‌کرد، اما اگر در دخلش پول خرد بود، اما آن را لازم داشت، نمی‌گفت ندارم، بلکه می‌گفت از دکان بعدی، از جای دیگر، بگیرید. با این‌که این دروغ مصلحتی، مرسوم بود و اصلاً دروغ به حساب نمی‌آمد.
هرگز از او دروغ نشنیدم؛ هیچ نوع از دروغ را.

 ۴. فحش نمی‌داد.
 در فحش‌‌ندادن، مانندی برای ایشان در ذهن ندارم. به شوخی هم فحش نمی‌داد. حتی به کسانی که سزاوار لعن بودند، مانند قاتلان امام حسین ـ علیه‌السلام ـ فحش نمی‌داد، بلکه آنان را مؤدبانه لعنت می‌کرد. هرکس، بی‌استثنا، نزد او به کسی یا چیزی فحش می‌داد، مهلتش نمی‌داد که ادامه دهد؛ فحش‌شنیدن را گناه می‌دانست، هرچند دیگری به دیگری فحش دهد. صبر نمی‌کرد تا فحش او تمام شود و به او تذکر دهد و نهی از منکر کند، بلکه اجازهٔ ادامهٔ فحش را نمی‌داد.

۵. شعارهای دیانت را آشکار می‌کرد.
مثلاً: هنگامی که اذان ظهر یا مغرب را صلا می‌دادند. اگر ممکن بود، پای تنور به نماز می‌ایستاد. همیشه وضو داشت. و اگر مشتریان زیاد بودند و توقف پختن نان، ممکن نبود، در همان حال که نان به تنور می‌زد، با صدای بلند، اذان می‌گفت. فضا را با رایحهٔ اذان، عطرآگین می‌کرد.

۶. در مجالس دینی و علمی، حضور همیشگی داشت.
آن زمان‌ها، در اصفهان، محافل دینی و علمی، رونقی شایان داشت. در همهٔ فصل‌های سال، در همه‌جای اصفهان، مجالس سخنرانی و آداب مذهبی، برقرار بود؛ در مسجدها، حسینیه‌ها، خانه‌ها... .
شاطرحسین، بیشتر دانش و معرفت خود را از این مجالس می‌گرفت.

 ۷. از حضور در مکان‌های شُبهه‌دار، سخت پرهیز می‌کرد.
زمانی، عروسی یکی از بستگان نزدیکش بود. نوبت نان‌پختن عصر و شب را تعطیل کرد. دکان نانوایی‌‌اش را بست و به مجلس عروسی رفت. نزدیک مجلس که رسید، از صداهایی که  بیرون می‌آمد، دانست که مجلس، آلودهٔ به گناه است. برگشت و به مسجد رفت. می‌دانست که برای نرفتن به آن مجلس، از خویشاوندانش ملامت خواهد شد، اما او رضای خدا را می‌طلبید و به فرمودهٔ امیر مومنان ـ علیه‌السلام ـ  در راه رضای خدا، از ملامت ملامتگران باکی نداشت.

 شاطرحسین اکنون به سرای دیگر رفته است، اما یاد او و خاطره‌های مؤمنانه‌اش دلم را صفا می‌دهد.
 رضوان الاهی بر او باد.

۱۳ آبان ۱۴۰۳

۱. سفینة البحار، مادهٔ «ورخ».
۲. امام صادق ـ علیه‌السلام ـ منیة‌المرید.

ما را در رسانه‌هایمان دنبال کنید👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علی‌اکبر_مظاهری

  • علی اکبر مظاهری
۱۱
آذر

بازارچه بیدآباد


 نویسنده: علی‌اکبر مظاهری

 آقاجون (۳)

 زیبایی‌های اخلاق (۵)



 اشاره

 قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشه‌هایی از زیبایی‌های اخلاق را بنمایانیم و نیز پاره‌ای از اخلاق‌مداران را نشان دهیم، تا جان‌هایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامت‌های اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیتِ کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.


بازارچهٔ بیدآباد اصفهان، که سقف داشت، برایم حالتی دلنشین داشت. آن را از همهٔ خیابان‌ها و بازارهای اصفهان، بیشتر دوست داشتم. نیم‌دور، دور مسجد سیّد کشیده شده بود. از در بزرگ و اصلی مسجد شروع می‌شد و تا نزدیک در کوچک و فرعی مسجد می‌رسید. حمّام‌ دوقلوی اصفهان، آخر بازارچه بود. راه دیگری از خیابان اصلی، که در آن زمان به نام شاهِ زمان بود و بعد از انقلاب، خیابان مسجد سیّد نام گرفت، به میان بازارچه وصل می‌شد، که میدانچهٔ بازارچه را تشکیل می‌دادند.
رایحهٔ فضای بازارچهٔ بیدآباد، هنوز در ذائقه‌ام هست. بوهای بریانی اصفهانی، نان تازهٔ نانوایی شاطرتقی، گل‌ها و دواهای عطّاری، کباب برّه، شیرینی‌های برنجی و نخودچی، آب لیموی دست‌فشردهٔ طوطیان... .
کاسب‌های بازارچهٔ بیدآباد، با لهجهٔ شیرین اصفهانی، با هم بلندْبلند صحبت می‌کردند، یا به گوش من که کودک بودم، صدایشان بلند می‌آمد. حرف‌هایشان که اغلب دربارهٔ کار و کاسبی‌شان بود، آمیخته به لطیفه‌های صمیمی بود.
کودکی ۸ - ۹ ساله بودم. با پدر و مادر و خواهر و برادرهایم، از این بازارچهٔ خوشبو و رؤیایی می‌گذشتیم و به خانهٔ آقاجون و خانم‌بزرگ می‌رفتیم. خانه‌شان در کوچه‌ای باریک، در آخر بازارچه بود. رنگ درِ خانه‌شان مغز پسته‌ای بود. کوبهٔ آهنین در را می‌کوبیدیم. آقاجون و خانم‌بزرگ، کهنسال بودند و دو نفری، مانند دو فاختهٔ عاشق و باوقار، در آن خانه، آشیانه گرفته بودند. گاهی آقاجون در را باز می‌کرد و گاهی خانم‌بزرگ. اگر خانم‌بزرگ پشت در می‌آمد، صدای ما را که می‌شنید، می‌گفت: «آقامرتضی (پدرمان) هم هستند؟» اگر می‌گفتیم بله، می‌گفت: «صبر کنید تا چادرم را سر کنم و در را باز کنم.» با این‌که پدرمان دامادشان بود و محرم، اما خانم‌بزرگ، به سفارش آقاجون، نزد دامادهایشان، چادر می‌پوشید.
 در که باز می‌شد، صورت خانم‌بزرگ و محاسن سپید آقاجون را می‌بوسیدیم.

 بزرگواری آقاجون

آقاجون، هشتادسالگی را گذرانده بود. جسمش نحیف بود و چشمانش ضعیف. عینکِ با نمرهٔ بالا می‌زد. در کوچه و خیابان، نمی‌شد که بدون عینک و عصا راه برود. روزی یا شبی، از کوچهٔ باریک خانه‌شان، از مسجد سیّد به خانه می‌آمد. جوانی دوچرخه‌سوار، محکم به او زد. آقاجون به زمین خورد و عینکش از چشمش افتاد. جوان دوچرخه‌سوار، که جوانی با معرفت بود، آقاجون را بلند کرد. جوان، هراسان بود و نگران. آقاجون به او گفت: «عینکم را پیدا کن و به من بده و زود از اینجا برو که برایت دردسری درست نشود.» یعنی کسی، برای این‌که به من زده‌ای، مؤاخذه‌ات نکند. جوان چنان کرد که آقاجون گفته بود.
 جوان بعداً رفته بود پیش دایجون محمد، پسر سوم آقاجون، و با گریه گفته بود: «پدرتان همه‌اش نگران من بودند که مبادا گرفتار شوم. اصلاً به فکر زمین‌خوردن و آسیب‌دیدن خودشان نبودند. فقط از من خواستند عینکشان را پیدا کنم و به ایشان بدهم و تا گرفتار نشده‌ام، زود از محل حادثه، دور شوم.»

۳ آبان ۱۴۰۳

ما را در رسانه‌هایمان دنبال کنید 👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علی‌اکبر_مظاهری

  • علی اکبر مظاهری