ازدواج، در وقت اضافه
» نویسنده: جناب آقای محمد دهقانی زاده
ناراحت و دل آزرده بود. عجیب احساس عقب ماندن داشت. هرچه می اندیشید نمی توانست خودش را قانع کند که کمتر از دوستش نیست. دائم به زندگی او می اندیشید و افسوس می خورد. با خود می گفت:...
اگر من به جای او بودم زندگی ام عجب رونقی داشت. کاش اینقدر عجول نبودم. کاش کمی بیشتر صبر می کردم. اگر من هم مثل او کمی دست نگه داشته بودم و دندان روی جگر می گذاشتم، الان هزار برابر پیشرفت کرده بودم! زندگی اش دیدنی است. هرکس از پیشرفت و رونق زندگی اش آگاه شود، انگشت به دهان خواهد شد. ای کاش زمان به عقب باز می گشت و من نیز در راهی که پیمودهام نظری دوباره می انداختم و بهتر انتخاب میکردم. در آن صورت، من نیز در جایگاهی بهتر از او قرار داشتم.
این، حرفهای امید بود که بهار سی و یکمین سال زندگیاش را تجربه میکرد. چند سالی بود که از حال و روز دوست صمیمی اش اطلاعی نداشت. مدتی پیش، خبر ازدواجش را از دهان دوستان مشترکشان شنیده بود. در ابتدا تعجب کرده بود: « پژمان! او که الان سنش از سی سال هم گذشته است. چرا اینقدر دیر به فکر ازدواج افتاده؟»
اما وقتی پاسخ دوستانش را شنید، حالش دگرگون شد و غمی در درونش جوشیدن گرفت:
« او که مثل تو عجول نبود زود زن بگیرد.... اول تحصیلاتش را با جدیت ادامه داده و دستش را در یکی از بهترین ادارات بند کرده، الان هم رییس یکی از بخش ها شده، درآمدش هم خیلی عالی است. بعد از چند سال کار و جدیت و ارتقا درجه و افزایش حقوق، خانه ای در یکی از بهترین نقاط شهر خریده و با ماشین شخصی خودش به خواستگاری رفته، با خیال راحت زن گرفته و الان بدون دغدغه و در کمال آرامش زندگی اش را آغاز کرده است.»
امید با شنیدن این حرفها، سکوت کرد. افکاری پریشان، خوره وار به سراغش آمد و به روحش چنگ انداخت؛ اینکه برای خواستگاری حتی لباس مناسبی هم نداشت. شلوارش را تازه خریده بود، اما حسابی به تنش گشاد بود و فرصتی هم برای درست کردن آن نداشت. فکر اینکه برای کاهش هزینه عروسی هزار نقشه و فکر در سر داشت. دست آخر خانوادهاش به شامی مختصر در منزلشان اکتفا کرده بودند. اینکه برای شروع زندگی اش زیرزمینی را اجاره کرده بود. همه درآمد و اجاره اش هم یر به یر میشد، حتی کفاف هزینه یومیه اش را هم نمی داد. اینکه مجبور بود برای سر زدن به فامیل و آشنایان یا انتظار تاکسی میکشید یا منت قرض گرفتن وسیله دوستانش را به جان میخرید. اینکه هر وقت همسرش از کهنه شدن کفش و لباسش گلایه میکرد به صورتی او را میپیچاند و با قول و قرار نامعلوم او را ساکت میکرد. اینکه ... . ماجرایی از این دست نمانده بود که به ذهن امید نیاید.
حسابی خودش را باخته بود. حوصله رفتن به خانه را نداشت. چند روز بود که گرفتار این آشوب ذهنی شده بود. ترجیح داد قدری قدم بزند تا راه حلی به ذهنش بیاید یا حداقل آنها را فراموش کند. روی یک صندلی نشست و به رسم جوانان این دوره و زمانه نگاهش را به صفحه بزرگ موبایلش انداخت و محتویات آن را بالا و پایین میکرد. چشمش به شماره مشاورش افتاد. مهلت نداد و با او تماس گرفت و قرار ملاقات فوری گذاشت.
مشاوره رفتن را از زمان ازدواجش تمرین کرده بود. از افراد متعددی پرسیده بود. همه مشاورش را تأیید کرده بودند؛ مشاوری دانا و دلسوز، پخته و باتجربه، متدین و متعهد. از هر نظر به او اعتماد داشت و به نظرش احترام گذاشته و با جدیت به کار میبست. میدانست که اگر مشاورش راه حل را بداند از او دریغ نخواهد کرد. فرصت را از دست نداد و به سرعت به محل قرار رفت.
بعد از سلام و احوالپرسی، همه آنچه که اتفاق افتاده بود را با مشاور در میان گذاشت؛ از آن تعریف و طعنه دوستان تا همه افکاری که شیرینی زندگی را از او گرفته بودند. مشاور هم با دقت فراوان حرفهای او را شنید. بعد از صحبتهای نسبتا طولانی امید، تبسمی کرد و پرسید:
از این زندگی ای که داری پشیمانی؟
امید کمی اندیشید و گفت: پشیمان نیستم اما با مقایسه آن با زندگی دوستم احساس عقب افتادن می کنم. مانند دونده ای که در مسابقه دو فکر میکرده از همه جلوتر است اما وقتی به خط پایان رسیده، دانسته که از همه عقب تر بوده است.
مشاور بعد از چند لحظه سکوت، صحبت هایش را شروع کرد:
با همه مطالبی که تعریف کردی و از زود ازدواج کردن رنجیده ای اما من هنوز هم به جوانان توصیه میکنم که زود ازدواج کنند. چنین نیست که با تأخیر در ازدواج، زندگی موفق تری داشته باشند. شاید برخی افراد با دیرتر ازدواج کردن، منافعی به دست بیاورند. اما منافعی که با تأخیر در ازدواج از دست میدهند خیلی بزرگتر است. شاید بیش از خروس قندی به دست آورده باشند، اما حتماً طلا را از دست دادهاند.
این صحبتهای مشاور خاطرهای را برای امید زنده کرد. زمانی که بیست سالش هم نشده بود و قصد ازدواج داشت. وقتی با یکی از اساتیدش مشورت کرد، او نیز از تأخیر نیانداختن در ازدواج هشدارش داد. با اینکه آن استاد، خودش در زمان ازدواج سن زیادی داشته، درس خوانده و برای خودش کسی بوده و برو بیایی داشته ولی با این وجود، توصیه اش چیزی متفاوت از رفتارش بود؛ زود ازدواج کردن. گلایه میکرد که زبان دختر کوچکش را نمیفهمد، نمیتواند با او همزبان شود، با اینکه دختر شیرین و بانمکی داشت اما زود از او خسته میشد و حوصله زیادی برای بازی با او نداشت.
مشاور به صحبتش ادامه میداد:
من منکر موفقیتهای دوستت نیستم. نمیخواهم مثل برخی سریالهای تلویزیونی، عاقبت ناخوشایندی را برای دوستت پیش بینی کنم تا تو را از غصه خوردن نجات دهم. میخواهم تو احساسات را کنار بگذاری و واقعیت را ببینی. این چیزی نیست که نیاز به غیب گویی داشته باشد. زندگی فقط این موفقیتهای دوستت نیست، زندگی خیلی امور دیگری را در بر دارد که نباید از آنها غافل شوی.
دوست تو دوران جوانی و شور و نشاط خودش را تنها به درس خواندن گذرانده است. اگر حتی در این دوران آسیبی هم ندیده باشد، در بهترین دوران زندگی اش از نعمت همسر بی بهره بوده است. او فقط و فقط به کتاب و درس اندیشیده. او زندگی کرده و دوران شادابی اش را هزینه کرده تا به کار و سرمایه و خانه و امکانات رفاهی برسد. الان دیگر شور آن دوران آتشین را ندارد. او دیگر نمی تواند آن شور را باز آفریند. این منفعتی است که او از دست داده و نمیتواند آن را جبران کند.
اما تو. تو دوران اوج شور و نشاطت را با همسرت گذراندهای. تو هرگز افسوس از دست دادن جوانیات را نمیخوری. حسابی با آن شور و حال، زندگیات را پختهای. مانند چسب حرارتی که هرچه گرمتر باشد چسبندگی اش بهتر و بیشتر خواهد بود، تو نیز گرمای خوبی به زندگیات رساندهای. برخلاف دوستت که زندگیاش را از این گرما محروم کرده است. تو اگر در طول زندگی مشترکت از برخی منافعی که دوستت به آنها رسیده بهره نبردهای هنوز فرصت داری تا آنها را جبران کنی. ضمن اینکه اگر امور خانوادهات را به درستی مدیریت کرده بودی هرگز چنین احساساتی بر تو غلبه نمیکرد و افسوس نمیخوردی.
اما برای تو، اکنون هم دیر نیست. فقط یک برنامهریزی مناسب و صحیح لازم است. با مدیریت درست زندگیات و به کار بستن این برنامه، مطمئن باش اوضاع بهتری برایت فراهم خواهد شد.
ضمنا، هیچ وقت زندگی را میدان رقابت با دوستانت نبین. اگر همیشه به فکر پیش افتادن از دیگران باشی از زندگی خودت عقب خواهی افتاد.
***
این، ماجرای همسرانی است که بعد از چند سال زندگی مشترک در مواجه شدن با بعضی دوستان مجردشان، خود را باخته و با افکار و اوهامی این چنینی زندگی را به کام خود تلخ میکنند.
البته علاج واقعه را قبل از وقوع باید کرد؛ هنگام ازدواج باید این امور را بیشتر بررسی کرد. در مشاورهها بیشتر به آن توجه داشت تا در مسیر ازدواج، گامها محکمتر برداشته شوند. اما به هر دلیل، باز هم ممکن است این وسوسهها به سراغ همسران بیاید و آنها را بیازارد.
باید دانست که زندگی تنها درس و مدرک و کار نیست. امور مهمتری نیز در زندگی وجود دارد که شاید به علت وضوح بیش از حدشان از آنها غفلت میشود. مانند ماهی داخل آبی که از نعمتی که به آن زنده است غافل است.
تسریع در ازدواج، فواید و آثار مبارکی در پی دارد؛ کمک به حفظ ایمان و معنویات، دور ماندن از فساد و تباهی، بهرهمندی از بانشاطترین اوقات جوانی، دور ماندن از بیماریهای عصبی و روانی و خیلی فواید ریز و درشت دیگر.
یکی از ثمرات مبارک زندگی، فرزندآوری است؛ ثمرهای که تنها از زندگی مشترک همسران پدید میآید و جایگزینی ندارد. وظیفهای که به دنبال این نعمت مطرح خواهد شد، تربیت فرزند است؛ پرورش و به بار نشاندن این میوهها، امری نیست که بتوان از آن هم غافل شد. هرچه این میوه زودتر حاصل شود، لذت بیشتری نصیب پدر و مادر خواهد شد، همچنان که آنها در انجام وظیفه خویش نیز موفقتر خواهند بود. کودکان خواستار پدران و مادران جوانتر و سالمتر هستند. آنها بهتر کودکانشان را میفهمند.
ممکن است بعضی افراد، تسریع در شروع زندگی را همراه با مشکلاتی بدانند. هرچند برخی از این مشکلات ناشی از کوتاهی پدران و مادران در تربیت فرزندان است، ولی برای این مشکلات نیز راه حلهایی وجود دارد. از این رو نباید به پاک کردن صورت مسأله اندیشید. استاد علی اکبر مظاهری در فصل چهارم کتاب «جوانان و انتخاب همسر» مهمترین مشکلاتی که ممکن است در این زمینه وجود داشته باشد را مطرح و راهکارهای قابل قبولی را ارائه کرده است؛ مشکلاتی مثل مشکلات مالی و اقتصادی، درس و تحصیل، مسکن و ... . مراجعه به آن فصل و مطالعه آن بسیار مفید است.
به علاوه آغاز زندگی جدید، ممکن است به دلایلی با سختیهایی همراه باشد. جوانان همانطور که برای پیروزی در کنکور دانشگاه همه تلاش و همت خود را به کار میگیرند و هرگز توقع پیروزی برای کسی که از خود تنبلی نشان میدهد ندارند، نباید برای کسی که در مسیر پیروزی در کنکور زندگی نمیکوشد نیز انتظار موفقیت و پیشرفت داشته باشند.
***
زیبایی و لذت واقعی زندگی مشترک، در ساختن آن توسط همسران است. زندگی که همه چیز آن آماده باشد، فصل هیجان و لذتش را به پایان برده است. برای همسرانی که این چنین زندگی خود را شروع میکنند، آغاز زندگی نویی نخواهد بود، بلکه تنها از خانه پدری خود به خانهای جدید نقل مکان کردهاند و زحمتی برای زندگی خود متحمل نشدهاند. از این رو حس قدرشناسی کمتری نسبت به این زندگی آماده، خواهند داشت. زیباترین، لذت بخشترین و به یادماندنی ترین خاطرات همسران، در ساختن زندگی مشترک آفریده میشود؛ خاطرات تحصیل هر دو باهم، سفرهای بدون امکانات کامل رفاهی که در کنار هم بودهاند، تلاشهایی که برای تأمین آشیانه زندگیشان با همدیگر از خود نشان دادهاند و سختیهایی که با یکدیگر برای رشد و ارتقای زندگی مشترکشان متحمل شدهاند.
زیباترین صحنههای زندگی مشترک، در ازدواجهای به هنگام جلوه میکند و کسانی که در وقت اضافه تن به ازدواج میدهند از آن نعمت محروماند.
- ۹۳/۰۶/۰۶