با طعم صمیمیت ( برای روز مرد )
نویسنده: ریحان تهرانی
خوانندگان آثار استاد می دانند که ایشان همواره همسران را به داشتن برنامه هایی برای گردش دو نفره، خوردن بستنی، و غذاهای فانتزی تشویق می کنند. در اکثر آثارشان و به بیان های مختلف می توان این پیشنهاد نیکو را دید.
آری، چه زیبا و دلنشین است احترام گزاری مرد به همسرش، دعوت او به کافی شاپ و رستوران، مخصوصاً اگر دعوتی بی مناسبت و غافلگیرانه باشد. استاد، به اندازه کافی، از این روی سکه برایمان گفته اند، اکنون می خواهم، در این نوشته، از روی دیگر سکه سخن بگویم:
همه ما خوب می دانیم که کار کردن در بیرون از منزل چقدر سخت است و انرژی بر، به خصوص وقتی با گرمای هوا، ترافیک و شلوغی همراه شود.
تلاش برای رفع این خستگی و ایجاد نشاط و انرژی دوباره در مردان، از وظایف خانم هاست. زدودن این خستگی نسخه ای دارد شفابخش، درعین حال آسان و کم هزینه: یک پذیرایی گرم، همراه با لبخندی مهربانانه. یک پذیرایی با طعم محبت و صمیمیت.
اینک که گذر ایام به سوی روزهای گرم تابستان است، استقبال از مرد با کیک، دسر یا نوشیدنی فانتزی خانگی، با تزئینی شیک و عاشقانه، می تواند ایده ای باشد زیبا برای ابراز عشق به او و رفع خستگی اش.
ممکن است غداها و دسرهای خانگی به خوشمزگی نوع رستورانیشان نباشند، اما طعم دیگری دارند که شیرین تر و دلچسب تر است؛ طعم عشق و علاقه و سپاسگزاری.
پذیرایی رندانه از همسر، به اندازه کادوهای رندانه و رنگارنگ، دوست داشتنی است، زیرا پیام عزیز و ارزشمند بودن را به او ابراز می کند.
- ۹۳/۰۲/۲۲
اما همانطور که همیشه همسرم میگوید: آدمی اگر خواسته ای داشته باشد آنهم با تمام وجود، میتواند به انجامش برساند.
از خدا خواستم کمکم کند و بسم الله گفتم؛ به بازار رفتم و برای او یک کادوی خوب که در حد بضاعتم بود تهیه کردم، همان چیزی که حس میکردم به آن نیاز دارد. مدتی بود روی کیف پولش ترکی افتاده بود و دلم میخواست یک کیف پول خوب و زیبا برایش تهیه کنم.
هدیه را کادو کردم و به دنبال این بودم که چه کاری کنم برای این روز زیباتر است و به یاد ماندنی تر؟ رفتم و پنج تا بادکنک خیلی خوشرنگ خریدم خواستم فشفشه هم بردارم که بخاطر بعضی ملاحظاتی که عرض میکنم این کار را نکردم.
به آرایشگاه رفتم و ظاهرم را مرتب تر کردم و تغییری جزئی دادم.
از ته دلم از خدا خواستم سختیهایش را راحت کند.
فردا صبح به سمت شهری که او در آن بود به راه افتادم بدون اینکه به او بگویم که دارم پیشش میروم. میدانستم مدتی بود بخاطر دوریمان دلگیر و غصه دار شده.
نزدیک محل کارش که رسیدم، به او پیام دادم که به پارک روبرویی برود آنجا چیزی منتظر اوست. بزودی او آمد.
روسری ام را تنگ بسته بودم و عینک آفتابی زده بودم و از لای درختها نگاهش میکردم یک دفعه انگار که آشنایی دیده باشد به من نگاهی کرد و گذشت ولی برگشت. قند توی دلم آب میشد خدا خدا میکردم که بروم جلو یا نه؟
که پیش خودم گفتم این همه راه نیامده ای که نبینیش.
جلو رفتم و او میخکوب شد. به او گفتم دلم میخواست یک جشن دو نفره ی خوب بگیریم و برای تو فشفشه روشن کنم بادکنکها را بترکانیم و شادی کنیم اما بخاطر اینکه اینجا محل کار توست نمیتوانستم پس خواستم فقط بگویم به یاد تو هستم.
تغییرات مرا دید از من تشکر کرد و بسیار تحت تأثیر قرار گرفت اما میخواهم بگویم: از تمام شادی های جهان شادی همان لحظه ی او مرا کفایت میکند.
سپاس از این مطلب مفید.
کا