وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com
وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com

مشاور و مدرس حوزه و دانشگاه

کانال تلگرام از زبان مشاور
جهت دیدن کانال تلگرام "از زبان مشاور" روی عکس کلیک کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
بایگانی

هووهای ساختگی

سه شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۳۶ ب.ظ

یکی از آفت‏ های خطرناکی که روابط همسران را تهدید می‌کند «هووسازی» است.

برخی از همسران، در روند زندگی زن و شوهری‏شان، برای‏ همدیگر هووهایی می ‏سازند و با این کار از زندگیشان دمار بر می آورند. مثلاً خانم‏ ها از فرزندانشان برای شوهرانشان هوو می ‏سازند؛ به این‏ گونه که چندان به فرزندان می‏ پردازند که از همسران غافل می ‏شوند. به‏ جای آن که هرکدام از شوهر و فرزند را در جایگاه ویژۀ او بنشانند، از یکی می‌کاهند و به دیگری می‏ افزایند. یا آقایان چنان در کسب و کارشان غرق می‏شوند که از همسران‏ خود غافل می‏مانند. یا محقّقان و عالمان، چنان سرگرم تحقیق و دانش‏ می‏گردند که وظایف همسری‏شان را فراموش می‏کنند.

استاد بزرگوار ما آیت الله جوادی‏ آملی، در پندی عتاب‌آمیز، به دانشوران می‏فرمود: «ما فرزانگی‏مان را برای بیرون خانه می‏گذاریم و خستگی‏مان را به درون خانه می‏بریم.»

برخی از عبادت‌پیشگان چنان در عبادت غـرق‏ می‏شوند که با همسر و خانواده فاصله می‏گیرند. ما، در تجربه‌های‏ مشاوره ‏ای، شاهد درد دل متدیّنانی هستیم که از افراط‌کاری همسرشان‏ در عبادت و دیانت، به ستوه آمده ‏اند.

مردی می‏گفت: «شش ماه‏ زحمت کشیدم تا توانستم مفاتیح و تسبیح را از دست زنم بگیرم». این‏ مرد، خود، اهل قرآن و دعا و تسبیح بود؛ امّا از افراط‌کاری همسرش کلافه شده بود. عبادتی که همسر را از رسیدگی عاطفی به همسرش باز دارد، نیرنگ شیطان است و نه تنها موجب نزدیکی به بارگاه الاهی نیست، سبب دوری از درگاه خداوندی است.

هر چیز که همسر را از وظایف همسری باز دارد، هوو است. این‏ هوو، مرد و زن نمی‏شناسد. برای آبادانی زندگی، باید از این هووها سخت حذر کرد.

 

                                                              از زبان مشاور                            

تاوان یک غفلت

آقای نیک‌اندیش نزدم آمد به مشاوره؛ غمناک بود و ناامید. گفت:

«خدا به من و همسرم فرزندی داد که مایۀ روشنی چشمانمان بود و زندگی‌مان را صفای تازه بخشید. هر دو از آمدنش شادمان بودیم و فداکارانه و شوقمندانه به او می‌پرداختیم و برای بالندگی و تربیتش می‌کوشیدیم. امّا با گذشت چند ماه، همسرم چنان به فرزندمان پرداخت که از من غافل شد. دیگر من آن جایگاه قبلی را نزد همسرم نداشتم. هرچه فرزندمان بزرگتر و شیرین‌تر می‌شد، توجّه خانمم به او بیشتر می‌شد و به من کمتر. چندان به او محبّت می‌کرد و به من بی‌محبّتی، که فرزندمان به تدریج برای من مثل یک هوو شد. این موضوع کم کم محبّت من به فرزندمان را کم می‌کرد و احساس بدی به او پیدا می‌کردم و گویا از او متنفّر می‌شدم و او را رقیب خود می‌پنداشتم. می‌دیدم که او دارد جای من را در قلب همسرم می‌گیرد.

با این که آدم حسودی نبودم، آرام آرام رگه‌هایی از حسادت به فرزندمان در دلم پیدا شد. این حسادت، با احساس نفرت همراه شد؛ هم به فرزندمان، هم به همسرم. تا مدّتی کوشیدم این حالات را پنهان کنم، امّا چون روحیه‌ام خیلی افت کرده بود، دیگر نمی‌توانستم آن‌ها را بپوشانم.  

همسرم فهمید که از چیزی رنج می‌برم. سبب را پرسید. نخواستم و نتوانستم واقعیت را به او بگویم. رفتار او همچنان ادامه داشت و بیشتر می‌شد و حال من ناخوش‌تر می‌شد، به طوری که بداخلاق شده بودم و بداخلاقی‌ام را ابراز و اِعمال می‌کردم. دیگر نمی‌توانستم به همسر و فرزندمان محبّت کنم. تا این که همسرم سخت دلْ‌نگران شد و برای من و زندگی‌مان احساس خطر کرد، امّا علّت این احوال ناخوش من را نمی‌توانست بفهمد. من هم شهامت گفتن آن را نداشتم. تا این که همسرم پیشنهاد کرد به مشاوره بیاییم و من پذیرفتم و آمدیم.

از او خواستم ابتدا من به تنهایی نزدتان بیایم، بعد با هم بیاییم. او پذیرفت و الآن بیرون اتاق، منتظر است. بچه را پیش مادرخانمم گذاشته‌ایم و آمده‌ایم.»

گفتم: شما و خانمتان، پیش از فرزنددارشدن، همدیگر را دوست می‌داشتید؟

 آقای نیک‌اندیش گفت:

«بله. حالا هم دوست داریم. امّا قبلاً دوستی‌مان را به همدیگر ابراز می‌کردیم، امّا حالا خانمم به سبب مشغول شدن به بچه و من به سبب آن حالات منفی، دیگر ابراز دوستی نمی‌کنیم.»

گفتم: رابطه جنسی‌تان چطور بود و هست؟

گفت: «قبل از حاملگی همسرم، عالی بود؛ هر دوبهرۀ کامل می‌بردیم. در زمان بارداری، به خصوص ماه‌های آخر، با احتیاط عمل می‌کردیم، امّا خوب و عاشقانه؛ هر دو راضی و شادمان. امّا پس از تولّد فرزندمان و گذشتن دورۀ نقاهت پس از زایمان، انتظار من این بود که روابط جنسی‌مان به حالت پیش از حاملگی برگردد، امّا چنین نشد. خانم، بچه را میانمان می‌خوابانید؛ گویا من و خانم در دو بستر جداگانه می‌خوابیدیم. تا حالا هم همین طور است.»

گفتم: شما ابراز تمایل به رابطۀ جنسی نکردید؟

گفت: «هم خجالت می‌کشیدم، هم چون به وضع موجود اعتراض داشتم، نمی‌خواستم یا نمی‌توانستم صمیمی شوم؛ می‌خواستم به گونه‌ای نارضایتی‌ام را به او بفهمانم. به واقع لج می‌کردم تا مقابله به مثل کرده باشم و انتقام بگیرم.»

گفتم: پس نیاز جنسی‌تان را چه کار می‌کردید؟

گفت: «سختی می‌کشیدم. گهگاهی که تحمّلم تمام می‌شد، به گونۀ ناقص و کوتاه‌مدّت، آمیزش می‌کردم. هنوز هم همین طور است.»

گفتم: اکنون نوبت خانم است. باید با او نیز حرف بزنم و حرف‌هایش را بشنوم. آن‌گاه آقا را به اتاق انتظار فرستادم و خانم را به اتاق مشاوره دعوت کردم.

به خانم (بدون این که سخنان همسرش را واگو کنم) گفتم: بفرمایید. شما هم از اوضاع زندگی‌تان برایم بگویید.

خانم گفت: «مدّتی است که اخلاق و رفتار همسرم تغییر کرده. قبلاً زندگی‌مان خوب و خوش بود. با هم دوست بودیم. دیگران غبطۀ خوبی زندگی‌مان را می‌خوردند؛ امّا حالا نگران زندگی‌مان هستم ... .»

گفتم: به تازگی اتفاق تازه‌ای در زندگی‌تان افتاده؟

او به فکر فرو رفت. گویا وقایع زندگی مشترکشان، از آغاز تاکنون، را در ذهن خود مرور می‌کرد. آن‌گاه گفت: «بزرگترین اتفاق در دوران دو سه سالۀ زندگی مشترکمان، تولّد فرزندمان است.»

گفتم: فرزندتان چند ماهه است؟

گفت: «هفت ماهه.»

گفتم: تغییرهای اخلاقی و رفتاری همسرتان تقریباً چند ماه است که پیدا شده؟

گفت: «از حدود شش ماه پیش.»

گفتم: میان تولّد فرزندتان و تغییر احوال همسرتان، ارتباطی نمی‌بینید؟

او باز به اندیشه پناه برد. فرصتش دادم تا نیکو بیندیشد و به واکاوی زندگی‌شان بپردازد. پس از اندیشیدنی گفت: «این را می‌دانم که شروع تغییرات احوال همسرم، از بعد از تولّد فرزندمان است، امّا علّتش را نمی‌دانم.»

گفتم: برای همین است که ما تأکید می‌کنیم دختر و پسر، پیش از ازدواج و همسران، پس از ازدواج، مهارت‌های زندگی مشترک را یاد بگیرند و در این باره آموزش ببینند و در طول زندگی نیز مطالعه و مشاوره داشته باشند تا بتوانند زندگی‌شان را در هر مرحله، مدیریت کنند.

خانم با دلواپسی گفت: «مگر چه شده؟ کجای کار را خراب کرده‌ایم؟»

به او گفتم: اگرچه به زندگی‌تان آسیب‌هایی خورده، امّا به شما آفرین می‌گویم که در پی شناختن آفت‌ها برآمدید و پیش از آن که زندگی‌تان از پا در آید، برای اصلاح آن اقدام کردید. حالا خوب دقت کنید تا آفت اصلی و علّت ناگواری چندماهۀ اخیر زندگی‌تان را بیان کنم، آن وقت به درمان آن بپردازیم.

آن‌گاه آقای نیک‌اندیش را به اتاق مشاوره دعوت کردم تا ادامۀ مذاکراتمان سه نفره باشد. آن‌گاه به ایشان گفتم: انسان آن توان را دارد که همزمان، به همۀ کسانی که بر او حق احترام و محبّت دارند، محبّت کند و احترام بگذارد. مثلاً: پدر و مادر بر فرزندشان حق احترام و محبّت دارند. وقتی فرزند، همسردار شد می‌باید به والدین و همسر، محبّت کند و احترام بگذارد. توانش را نیز دارد. کاستن از والدین و صرف همسر کردن، ناروا است؛ همان گونه که کاستن از همسر و مصروف پدر و مادر نمودن نیز ناروا است.

همین گونه است حالت همسران و فرزندان. نمی‌باید با آمدن فرزند، از محبّت به همسرمان بکاهیم و مصروف فرزندانمان کنیم. سهم همسر، جای خود و سهم فرزند نیز جای خود، «که هر چیزی به جای خویش نیکوست.» بله، عشق‌ورزیدن همسران، هنگام نبودن فرزندان و بودن آنان، تفاوت شکلی پیدا می‌کند؛ امّا اصل آن پابرجاست و تعطیلی نمی‌پذیرد.

شما در ادارۀ نیکوی همسرداری و فرزندداری، دچار کاستی و اشتباه شده‌اید و همین سبب ناگواری چندماهۀ اخیر زندگی‌تان شده است.

راهکار

اکنون که آفت را شناختیم، نوبت به درمان رسیده است. از حالا چنین کنید:

1. عشق‌ورزی‌تان به یکدیگر، به همان اندازۀ پیش از حاملگی و تولّد فرزندتان باشد. در این بخشِ از زندگی، فرزند را اصلاً دخالت ندهید. گویا زندگی‌تان دو نفره است و هنوز فرزنددار نشده‌اید.

2. به وقت خوابیدن، چه شب و چه هر وقت دیگر، بچه را میان خودتان نخوابانید. مانند دوران آغاز ازدواج و پیش از ولادت فرزند، در یک بستر و در آغوش یکدیگر بخوابید. هنگام شیر دادن کودک، او در طرف دیگر خانم قرار گیرد، نه طرف آقا. میان آقا و خانم، هیچ حائل و مانعی نباشد. «میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست.» (سخن که به اینجا رسید، آقا سر به زیر انداخت و خانم گریست!)

3. اکنون که یکی از عوامل آسیب‌زننده به زندگی را شناختیم، مراقب باشید آفت‌های دیگری از این دست، به جان زندگی‌تان نیفتد. این بار، فرزندتان مانند یک هووی انحصارطلب و خودخواه به میان آمد و چنان ضربۀ سهمگینی به زندگی‌تان زد که نزدیک بود آن را فرو پاشد، هر آن ممکن است کسان دیگر و حتّی اشیاء دیگر خود را بنمایانند و برایتان هوو شوند؛ چه برای آقا، چه برای خانم.

البته می‌دانیم که فرزندتان، در این بازی، هیچ تقصیری نداشت، بلکه خودتان صحنه را خوب اداره نکردید. دربارۀ دیگران و عوامل دیگر نیز مسأله همین‌گونه است. خودتان باید زندگی‌تان را خوب مدیریت کنید و هرگاه احساس نیاز به کمک کردید، زود به مشاور مراجعه کنید. نگذارید مسأله، تبدیل به مشکل شود و مشکل، حادّ و مزمن شود.

آن‌گاه به ایشان گفتم: سخن پایانی این جلسۀ مشاوره‌مان را شما بگویید.

خانم که آرام‌تر شده بود امّا همچنان می‌گریست، با لحنی نادمانه و پوزش‌خواهانه و نیز متعجّبانه گفت: «خدا می‌داند که من اصلاً متوجّه این تقصیر خود نبودم. چنان شیفتۀ فرزندمان شده بودم که از پدر فرزند، غافل شدم. با این که در دوران بارداری، هر وقت یادی از فرزندمان می‌شد، من از همسرم قدردانی می‌کردم. مثلاً وقتی همسرم می‌گفتند: چه فرخنده فرزندی است کسی که شما او را در درون خود می‌پرورانید. می‌گفتم: فرخندگی‌اش از پدرش است. او هرچه خوب باشد، خوبی‌اش را از شما دارد. گاهی که دربارۀ پس از به دنیا آمدنش حرف می‌زدیم، به همسرم می‌گفتم: شما اصل‌اید و او فرع شماست. عزیز بودن او هم فرع عزیز بودن شماست. همسرم هم از این سخنان دلنواز، خیلی به من می‌گفتند. امّا نمی‌دانم چرا غافل شدم و این طور کوتاهی کردم. حالا پیش شما از ایشان معذرت می‌خواهم و تعهّد می‌کنم که جبران کنم.»

به او آفرین گفتم که چنین حق‌پذیر است. آن‌گاه آقای نیک‌اندیش که تا آن وقت سرش از سرِ حیا پایین بود، سر بلند کرد و به سخن آمد. قطره‌های اشک را در گوشۀ چشمانش دیدم. او گفت: «من قدر همسرم را می‌دانم و او را دوست دارم. این را هم می‌دانم که اگر همان اوّل، موضوع را به او می‌گفتم، می‌پذیرفت و مسأله حل می‌شد، امّا خجالت می‌کشیدم بگویم.»

به او نیز آفرین گفتم که اینقدر باحیا و باگذشت است. آن‌گاه به آنان گفتم: گفتن دیگر بس است. حالا دیگر وقت عمل است. به خانه‌تان بروید و کوتاهی‌ها و غفلت‌هاتان را باهم جبران کنید. امّا دو نکتۀ کوتاه و نهایی:

یکی این که پیش از گرفتن بچه از مادربزرگ، به بستنی‌فروشی بروید و چند دقیقه‌ای باهم بنشینید و بستنی بخورید.

دیگر آن که از این پس دیگر از تلخی و ناگواری، سخن نگویید. حتّی دیگر از هم معذرت‌خواهی هم نکنید که تلخی‌ها را به یاد آورد. بگذارید تلخی‌ها فراموش شوند. فقط بکوشید در عمل، گذشتۀ تلخ را جبران کنید.

ایشان، خرسند و شادان، رفتند و من برای خوشبختی‌شان دعا کردم.

[نظرتان را درباره این مطلب بیان فرمایید. لطفا.]

  • ۹۳/۰۷/۲۹
  • علی اکبر مظاهری

نظرات  (۶)


انچه بیش از همه آزار دهنده است، محرومیت بچه هوو شده از محبت والد دیگر است. متاسفانه گاهی دایره وسیعتر شده و این طفل مورد تنفر خواهران و برادرانش هم قرار می گیرد و از لذت همراهی آنان بی نصیب می ماند.

به امید آگاهانه زندگی کردن همگان...
پاسخ:
بله. چنین است. زیان این آفت، چندسویه است. همگی مان، در راه  آگاهی بخشی به مردمانمان، مسئولیت داریم. و شما نیز.
شایدیکی ازمهم ترین مشکلات اکثرزوج هااین باشدکه مهارت چگونگی صحبت بایکدیگر رادرست نیاموخته اندوچه بسا سکوت نابجا هم بیشترباعث ریشه دارشدن یک مسئله حتی پیش پاافتاده شود.پس چه نیکوست ویژگی هاوخواست هایمان رابه راحتی ودرآرامش فکری مناسب بایکدیگربازگونماییم تادوام زندگی مان رابیشترنماییم
پاسخ:
سلام و درود. رابطه همسران، با مراعات ادب، باید چنان صمیمی باشد که گره هایی اینچنین را به آسانی باز کند. تشکر بابت حضورتان.
  • فاطمه کوثر
  • سلام استاد. یکی از چیزهایی که خیلی لازمه هر آدمی مهارتی رو پیدا کنه تا کمتر به مشکل برخورد کنه، توانایی بیان خواسته ها و انتظاراتش است به شکلی که طرف مقابل کاملا درک کند. و از آن طرف مهارت درک دیگران و نگاه کردن از زاویه چشم آنان. اینم لازمه 
    یا علی
    پاسخ:
    سلام و تحیت. ناتوانی در بیان مکنونات قلبی، از ضععف های روانی خسارتباری است که در عرصه خانواده نمودی برجسته دارد. می توان با تعلیم و تمرین بر این ناتوانی غلبه کرد. سپاس یابت حضورتان.

    با سلام و تشکر از مطلب های آموزنده تان،

    برایم یک کم عجیب آمد که یک زن و شوهر این قدر سخت بتوانند از مشکلشان با هم صحبت کنند، به نظرم زن و شوهر باید درباره تمام مسائل راحت با هم گفتگو کنند و نیازهایشان و هم چنین اشتباهات طرف مقابل را بگویند؛ به نظرم این حیا شایسته و به جا نیست.

    دیشب در محفلی زنانه در بین خانم های متدینی بودم که اکثر آن ها از این هوو ها دل پری داشتند اکثر آن ها لب تاپ و موبایل را هووی خود می دانستند و با این که به همسرانشان اعتراض کرده بودند اما نتیجه مطلوبی رو ندیده بودند و چیزی که من از صحبت های آن ها حدس می زدم این بود که آیا همسر آن ها واقعا فقط کارهای علمی می کنند!؟

    یعنی این هوو ها زمینه شک و بی اعتمادی بین زوجین را فراهم می کند.

    پاسخ:
    سلام و تشکر. بله. این که همسران نتوانند مسائلشان با هم مطرح کنند، یک حالت منفی است. حیا دو گونه است؛ مثبت و منفی. درباره هووهایی که شما مصداق هایی از آن هارا بیان کرده اید، در کتاب «فرهنگ خانواده» به تفصیل سخن گفته ایم. سپاس از شما بابت تذکر نکته های مهم.

    سلام بر استاد عزیز و همه خوانندگان عزیز

    یکی از نکات قابل توجه این است که خانم با اینکه مقصر بوده اند اما بسیار فهیم بوده اند که به مشاور مراجعه کرده اند و درصدد حل برآمده اند.

    در کل این دنبال راه حل بودن و درصدد حل مشکل برآمدن بسیار مهم است.

    پاسخ:
    سلام و تحیت. ما نمی خواهیم بگوییم خانم مقصر بوده، بلکه می گوییم نیاز به تذکر داشته. و چون آقا شرم می کرده بیان کند، کارشان به مشکل برخورده است. بله، بسار فهیم بوده که راه مشاوره را باز کرده است. حقا که مشاوره از نان شب هم واجب تر است.

    سلام و درود

    این هوو سازی که میفرمایید اگر ناآگاهانه باشد(مثل همین مورد بیان شده) قابل درمان است اما وای به حال وقتی که آگاهانه باشد. مثلا همسران ناهماهنگی هایی با هم دارند یا در همه موارد توافق ندارند و میخواهند جای خالی همسر را با چیز دیگری پر کنند و به این شکل جای خالی خالی تر میشود. یا گاهی هم برای انتقام کشی از یکدیگر دامن میزنند به هوو سازی...

    پاسخ:
    از این روست که ما آموزش مهارت های زندگی خانوادکی را واجب می دانیم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">