دعای مستجاب 2 (همسر هدیه ای)
آقا جواد؛ هدیه امام جواد!
» نوشته ای از خانم الهام خسروی (کارشناس برنامه ریزی شهری. طلبه حوزه)، همسر آقای جواد فهیمی
اشاره
این پست را با پست پیشین، با هم بخوانید. وصال این فاخته ها شبیه هم است؛ معجزه گون. حاصل دعای مستجاب.
همه چی از روزهایی اول محرم شروع شد؛ محرم سال 1391. برای عزاداری سیدالشهدا در مراسم مسجد دانشگاه شرکت می کردم و حال و هوای عجیبی داشتم. یه بی قراری ای تو دلم بود که هرکار می کردم آروم نمی شدم. تو همون روزهای بی قراری بود که بهم خبردادن میتونم برای سفرکربلا ثبت نام کنم. اصلا باورم نمی شد. با این حال رفتم دنبال کارهای پاسپورت و...خلاصه تو اون بی قراری ها چمدانم رو بستم و روز 19 اسفند عازم سفرکربلا شدم .
اون روزها من درگیر یک ماجرای خواستگاری بودم و این قضیه خیلی منو مستاصل کرده بود. وقتی راهی سفر شدم از خدا خواستم توی این سفر عنایتی بشه و اهل بیت هم واسطه بشن تا من کسی رو که میخوام پیدا کنم. ازخدا خواستم هرکدوم از اهل بیت که بهم عنایت کردن و دعایم رامستجاب کردن نشونه ای بهم بدن....
وارد خاک عراق شدیم و به سوی نجف راهی شدیم. بعد کربلا و بعد کاظمین. شب آخر سفر که تو کاظمین بودیم با دوستانم به زیارت رفتیم. حرم خلوت بود و از غربت و مظلومیت ائمه دلم گرفت. کنار ضریح امام جواد(علیه السلام) ایستاده بودم. دیدم خانمی با گریه برای جوانش دعا میکند و میگوید: مگر نمیگن هرکی حاجت برای جوونش می خواد از امام جواد بگیره؟ حالا من اومدم پیشتون آقا!
بغض عجیبی داشتم. با شنیدن این درددل بغضم ترکید و خیلی دعا کردم. ازخدا خواستم به حق امام جواد همسر منو بهم نشون بده. خلاصه به محل اسکان برگشتیم و فردای آن روز راهی ایران شدیم. 29 اسفند بود که وارد قم شدم. همه حال وهوای سال نو و رفت و آمد و خرید و...داشتن. ولی انگار من بی قرارتر شده بودم و کسی حال منو درک نمی کرد.برای آروم تر شدنم میرفتم پابوس بی بی حضرت معصومه(سلام الله علیها).
یک روز بعداز ظهر دوستی که در سفر کربلا هم اتاقیم بود بهم زنگ زد و تجدید خاطره کردیم و دوباره دلم هوایی شد. با اینکه روز قبلش حرم حضرت معصومه بودم دوباره راهی حرم شدم. در حرم که بودم، به یاد سفر کربلا، به نوای مداحی هایی که در بین الحرمین میشنیدم، گوش سپرده بودم. زیارت کردم و احساس آرامش عجیبی داشتم. در راه برگشت از حرم بودم که دیدم خانمی پیشم آمدند و راجع به پسرشان صحبت کردن و از من آدرس و شماره خواستن. نمیدونم چی شد. با اینکه من تو این موقعیت ها به کسی شماره نمی دادم، شماره منزلمان را دادم و آن خانم گفتن چند روز دیگر تماس می گیرم، چون پسرم رفتن سفر کربلا. بعد از صحبت با آن خانم به منزل برگشتم.
بعد از چند روز، تلفن منزلمان به صدا در آمد و آن خانم اجازه خواستند تا با پسرشان به منزلمان تشریف بیاورند.آنها تشریف آوردند وصحبت های اولیه شروع شد. وقتی مادر آقا پسر، بیوگرافی فرزندشان را گفتن و وقتی اسم جواد را شنیدم حس عجیبی بهم دست داد و یاد دعا و درد دل های آن خانم زائر و خودم افتادم. بله. این نشانه ای بود که از خداوند خواسته بودم. شکستن دل در حرم امام جواد همانا و داشتن همسری به نام جواد همان!
- ۹۴/۰۴/۲۶