نگاه سَر، نگاه سِر
» نویسنده: خانم زهرا خندان (کارشناس ارشد مطالعات زنان. دانشگاه الزهراء)
اربعین، پیاده روی، التماس دعای ویژه، تمنای دعای فرج، خوش به حالت که عازمی، اشک ...
کلمات نام آشنایی است که این روزها، کمتر کسی است نشنیده باشد.
تا چندروز پیش برای من هم، کلماتی بودند که صرفا می شنیدم و التماس دعا داشتم و اندک حسرتی از جاماندگی.
اما به یکباره ورق برگشت. دیگر اینها تنها کلمات نبودند، بلکه به راستی پیگیر شده بودم، ...
مسافر کربلا چه بپوشد، چگونه عازم شود، ویزایش کی آماده می شود و در کل، روزشمار پیاده روی شده ام، دیگر مستندها برایم معنای دیگری داشت.
منِ زهرا خندان عازم کربلا نیستم، اما سید حسین بنی هاشمیان عازم است.
این چه سِری است که گویی من هم عازمم؟!
مگر می شود با نگاه سَر عازم نباشی و با نگاه سِر عازم باشی؟
همیشه برایم سوال بود که چرا من نوعی که زیاد به کسی وابسته نبودم، الآن تا این حد با همسَرم یکی می شوم و تنها با او تا این حد همسِر می گردم، آن هم با یک قرابت سببی؟
سِرش در این است که:
«هن لباس لکم و انتم لباس لهن.» (1)
با این پیمان، من (نوعی) دیگر لباس او شده ام و او لباس من؛ لباسی همیشگی یعنی تا وقتی که پیمان باقی است تو نیز لباس اویی و او لباس تو.
این لباس درآوردنی نیست و همیشه بر تن زوجین است.
پس:
او عازم کربلاست و من که لباس اویم با او همراهم.
استادی می گفت:
زن مانند قند است و مرد مانند آب. وقتی ممزوج می شوند، دیگر آب قندند.
یعنی ماهیتی جدید یافته اند که نه قند است و نه آب.
زوجین، در عین حال که دارای هویت حقیقی قبل از ازدواج خود هستند، اما باید بدانند که هویتی حقوقی و اخلاقی (حال اسمش را هرچه می شود گذاشت) دارند که دیگر آنها تنها نیستند، بلکه در تمام کارهایی که هر یک از طرفین انجام می دهد، سهمی برای دیگری قرار دارد، چون:
«هن لباس لکم و انتم لباس لهن.»
1: بقره / 187.
- ۹۴/۰۹/۰۱