بن بستی که گشوده شد
» برگی تازه از کتاب «آداب عشق ورزی»، ویراست جدید
از زبان مشاور
آقا و خانم رحمتجو به مشاوره آمدند. یک سال بود که ازدواج کرده بودند. بینشاطی از سر و رویشان میبارید. وادادگی در وجودشان نمایان بود. اندوهی جانکاه بر رخسارشان غلبه داشت. مانند آدمهای کتکخورده بودند. اگر کسی نمیدانست زن و شوهرند، میپنداشت غریبهاند.
پرسیدم: چهتان است؟ گنجهایتان ربوده شده یا کشتیهایتان غرق شده؟
آقا گفت: «از این هم بدتر.»
خانم گفت: «اصلاً کشتی و گنجی نداریم که غرق و ربوده شوند. کشتی زندگیمان در هم شکسته. گنج جوانیمان دارد تباه میشود. ما خودمان را باختهایم.»
گفتم: چه تلخ سخن میگویید! ...همین که برای حل مسائلتان به مشاوره آمدهاید، معلوم است روزنۀ امیدی را میبینید. بر فرض که:
گرچه رخنه نیست عالم را پدید خیره یوسف وار میباید دوید[1]
و اکنون شما در حال دویدناید. و:
دوست دارد یار این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگی [2]
و شما در حال کوشیدناید. پس آنقدرها هم ناامید نیستید.
آقا گفت: «دویدن ما از سر درماندگی است، نه امیدواری.»
و خانم گفت: «کوشش ما از روی بیچارگی است، نه امیدواری.»
گفتم: نه. درماندگانی که میدوند و بیچارگانی که میکوشند، امید به نجاتشان هست. آنان که هیچ نمیدوند و هیچ نمیکوشند، راه به جایی نمیبرند. کوشیدنتان امیدبخش است و دویدنتان بنبست گشا. «عاقبت کوشنده یابنده بُوَد» زیرا «سایۀ حق بر سر بنده بُوَد» دوندگان، بنبست گشایند. حالا بگویید چهتان است؟
هر دو گفتند: «در مشکلات غوطهوریم. از کجا بگوییم؟ در گفتن، کمکمان کنید.»
گفتم: دانهدرشتترین مسئلهتان را بگویید تا سه نفری آن را حل کنیم.
آقا و خانم، برای یافتن این دانهدرشتترین مسئله، همفکری کوتاهی کردند. آن گاه آقا گفت:
«در یک کلام: احساس بیهودگی از زندگی مشترکمان.»
خواستم توضیح دهند. باز اندکی همفکری کردند و خانم گفت:
«ما، هر دو، از کسانی نیستیم که به گذراندن زندگی بیهدف راضی باشیم. زندگیِ «باری به هر جهت» را نمیپسندیم.»
گفتم: مگر در زندگی مشترکتان هدف مشترک ندارید؟
آقا گفت: «هدفهای مشترک نداریم. نمیدانیم چرا با هم زندگی میکنیم. احساس میکنیم کارهایی که میکنیم، با زندگی مجردی هم قابل انجام است. پس چرا پایبند همدیگر شدهایم؟ نمیدانیم. چندان فرقی با مجردها نداریم. اینجاست که از خود میپرسیم زندگی مشترک ما چه فایدهای دارد؟ و جوابی برای این سؤالمان نمییابیم و آن وقت است که احساس بیهودگی این زندگی را میکنیم.»
گفتم: فرزند؟
گفتند: «فعلاً به دلایلی نمیخواهیم.»
گفتم: بهرههای جنسی و عاطفی؟
هر دو ساکت شدند و سر به زیر انداختند.
تقریباً جواب سؤالم را گرفتم. گویا ریشۀ مشکلاتشان پیدا شد. هر سه سکوت کردیم؛ چندین لحظه. آن گاه گفتم: زندگی مشترک، بدون اهداف مشترک و بدون استفاده از بهرههای ذاتی آن، به بیهودگی میانجامد، به خصوص برای کسانی که نمیخواهند زندگیشان «باری به هر جهت» باشد و به شیوۀ «هرچه شد، شد» بگذرد. زندگی زن و شوهریِ بیهدف و بیبهرهمندی، به بنبست میرسد، به خصوص برای کسانی که به دنبال زندگی زنده و پویا هستند.
آنان دیگر سخن نمیگفتند. گویا همۀ حرف و همۀ دردشان همین بود. گویا این مسئله، دانهدرشتترین یا یکی از دانهدرشتها نبود؛ بلکه همۀ مسئله، همین یکی بود.
دیگر هیچکدام حاضر نبود چیزی بگوید. هر دو ساکت بودند و سر به زیر و در اندیشهای ژرف. دیدم این سکوت سنگین برایشان عذاب دهنده است. از خانم خواستم ما را تنها بگذارد و در اتاق انتظار، به انتظار بنشیند.
خانم که بیرون رفت، به آقا گفتم: مجلس مردانه شد! حالا، بی خجالت، بگویید چهتان است. بیماریای در میان است؟ شما یا همسرتان؟ یا هر دو؟ یا هیچکدام؟
گفت: «همسرم خانم فهمیدهای است. ما باهم صحبت میکنیم. مسائلمان را باهم مطرح میکنیم. دعوا هم نمیکنیم. همدیگر را ، بیدلیل، محکوم نمیکنیم. هر دو به این نظر اتفاق داریم که انتظارمان از ازدواج برآورده نشده. پیش از ازدواج، سهممان از لذت جنسی و عاطفی را بیش از این میدانستیم که الآن داریم. هر دو از این بابت ناراضی هستیم. این نارضایی، بر همۀ زندگیمان پخش شده و ناامیدمان کرده.»
گفتم: حرف همسرتان هم همین است؟
گفت: «بله. چون مسائلمان را باهم مطرح میکنیم، مطلب پوشیدهای نداریم.»
گفتم: تاکنون، برای حل این مسئله، چه کارهایی کردهاید؟
پرسید: «مثلاً چه کار؟»
گفتم: مطالعۀ کتاب، مراجعه به پزشک یا مشاور، دیدن آموزش؟
گفت: «مطالعات پراکندهای کردهایم (و نام چند کتاب را که خوانده بودند گفت) و به پزشک خانوادگیمان هم مراجعه کردهایم و داروهایی مصرف کردهایم. نزد طبیب سنّتی هم رفتهایم و داروهای گیاهی و معجونهایی هم خوردهایم، اما نتیجهای نگرفتهایم.»
چارۀ کار
خانم را به اتاق مشاوره دعوت کردم تا چارۀ کار را بنمایانیم. از هر دو تعهّد اخلاقی گرفتم که به راهکارهایمان عمل کنند. آن گاه گفتم: چنین کنید:
- مشاورۀ بادوام؛ مشاورهمان را، تا رسیدن به نتیجۀ مطلوب، ادامه دهید.
- مراجعه به متخصص اندام شناسی دستگاه تناسلی؛ برای اطمینان از سلامت دستگاه تناسلی به متخصص کلیه و مجاری ادراری (اورولوژیست) مراجعه کنید.
- خواندن کتاب؛ این کتابها را به ترتیب و تدریج و استمرار بخوانید: ... .[3]
- آموزش تعامل جنسی و عاطفی؛ یک دوره آموزش مسائل جنسی ببینید؛ آقا نزد من و خانم نزد ... (یک نفر سکسولوژیست خانم را برای خانم معرفی کردم).
- غذا درمانی؛ به یک متخصص تغذیه مراجعه کنید (تأثیر غذا بر توانایی جنسی را توضیح دادم).
- ورزش؛ دست کم، هر روز نیم ساعت ورزش کنید (تأثیر نیکوی ورزش بر اعصاب و روان و توانایی بر رفتارهای جنسی را توضیح دادم).
- گفتوگوی صمیمانه؛ صحبت کردنهای صمیمانهتان را ادامه دهید و بیشتر کنید. بیان احساسات درونی، بدون مجادله و دعوا، آرامشبخش است. توقعاتتان از همدیگر را دوستانه بیان کنید. دربارۀ نیازهایتان صحبت کنید. سخنان عاشقانه و دلبرانه بگویید. از کامیابی یا ناکامی خود، همدیگر را باخبر کنید. رسیدن به ارگاسم (اوج لذّت جنسی در آمیزش) یا نرسیدن به آن را به یکدیگر بگویید. هرجا که در گفتوگویتان گره افتاد و نتوانستید آن را بگشایید، آن را با مشاورتان مطرح کنید و تا گشوده شدن آن بکوشید.
ادامۀ راه
برای این که از همین جلسۀ اوّل مشاورهمان نتیجهای فوری حاصل شود، در پانزده دقیقۀ پایان وقتشان با خانم خداحافظی کردم تا بیرون اتاق مشاوره، منتظر آقا بماند. آن گاه چند نکتۀ اصلی آمیزش کامیابانه را به آقا آموزش دادم.
فرجام کار آقا و خانم رحمتجو
ایشان به تعهّدشان عمل کردند و راهکارها را نیکو عمل نمودند و آموزشهای مسائل جنسی و عاطفی را فراگرفتند و هر دو هفته یک بار نزدم آمدند و گزارش کار و حال دادند و راهکارهای تازه گرفتند.تا آن که پس از حدود سه ماه، زندگیشان سامان نیکو یافت؛ آن ملالتها به شادابی بدل شد. توقعاتشان از ازدواج و زندگی زن و شوهری برآورده شد. تالاب راکد زندگیشان به دریایی پرموج بدل گشت. دلهای افسردهشان شاداب و لبالب از امیدواری گردید. به ایشان خجسته باش گفتم و به زنده نگهداشتن زندگی و تازه به تازه کردن انگیزهها و هدفها توصیۀ اکیدشان کردم و برای خوشبختیشان دعا نمودم. الاهی شکر.
- ۹۴/۱۱/۲۲