وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com
وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com

مشاور و مدرس حوزه و دانشگاه

کانال تلگرام از زبان مشاور
جهت دیدن کانال تلگرام "از زبان مشاور" روی عکس کلیک کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
بایگانی

باز هم درد دل یک جوان

جمعه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۱۹ ب.ظ

کوچۀ طاقدار

کنار خیابان ایستاده، منتظر تاکسی بودم. اتومبیلی زیبا و مدل بالا، جلوی پایم تُرم زد و دعوت کرد سوار شوم. سوار شدم. راننده، جوانی بود بیست و هفت هشت ساله.
پس از سلام و احوالپرسی گفت: «یک سؤال و مشکلی دارم که می‌خواهم با شما مطرح کنم.»
گفتم: بفرمایید.
گفت: «سنّ من بالا رفته، امّا هنوز مجرّدم. تا حالا چند دختر را برای همسری در نظر گرفته‌ام و با خانواده‌ام مطرح کرده‌ام، امّا خانواده‌ام مخالفت کرده و به بهانه‌های مختلف، مانع ازدواجم شده‌اند. به‌تازگی دختر خوبی را انتخاب کرده‌ام و از هر جهت او را مناسب می‌بینم، امّا این بار خانواده‌ام یک بهانۀ زشت و در عین حال خنده‌داری را پیش کشیده‌اند و مخالفت می‌کنند. تکلیف من با این‌ها چیست؟ تا حالا احترامشان را نگه‌داشته‌ام و به حرفشان گوش‌داده‌ام، امّا این بار دیگر نمی‌توانم؛ چون هم این دختر خیلی خوب است و هم بهانۀ آن‌ها خیلی بد.»
گفتم: بهانۀ خانواده‌تان چیست و امتیازات دختر چگونه است؟
گفت: «من اخیراً فارغ التحصیل شده‌ام و مهندس‌ام و آمادگی برای ازدواج دارم و هم نیاز شدید به آن را احساس می‌کنم. دختری را که برای همسری‌ام در نظر گرفته‌ام، بسیار خوب و مناسب است. او هم تحصیل‌کرده است و از هر جهت همدیگر را پسندیده‌ایم. امّا یک کوچۀ تنگِ طاقدار مانع این ازدواج است.»
گفتم: یعنی چه؟
گفت: «خانۀ ما در محلّه‌ای زیبا است و درِ منزل ما به روی یک پارک بزرگ باز می‌شود (اسم آن محلّه و پارک را گفت) امّا خانۀ خانوادۀ آن دختر، در یک کوچۀ تنگ و طاقدار است. خانوادۀ ما می‌گویند: برای ما زشت است که در این کوچۀ تنگ و تاریک رفت‌وآمد کنیم و کسر شأنمان است که خویشان و آشنایان و مهمانانمان را که نزدشان آبرو داریم، به این کوچه و خانه ببریم.»
تعجّب کردم و نمی‌توانستم باور کنم که این طور آدم‌هایی هم در این دنیا پیدا می‌شوند.
به جوان گفتم: یعنی من باور کنم که خانواده و بزرگترهای شما این جورند؟ مگر خانوادۀ شما می‌خواهند خانۀ خانوادۀ دختر را بخرند که به کوچه‌اش اشکال می‌گیرند؟ من که تا حالا چنین بهانه‌ای را ندیده و نشنیده بودم.
گفت: «بله، همین‌طور است. حالا که دیدید و شنیدید. الان تکلیف من چیست؟ با این‌ها چه‌کنم؟»
گفتم: اگر چنین باشد و بهانۀ آنان همین باشد که شما می‌گویید، به هیچ‌وجه تسلیم نظرات باطل و مسخرۀ آنان نشوید. دیگر بر شما واجب نیست که در این مورد، از پدر و مادرتان اطاعت کنید. دیگر اعضای خانواده و بزرگترها که هیچ گاه واجب نبوده و نیست که از آنان اطاعت کنید. اگر مطمئنید که با این دختر، کفؤ و هماهنگ هستید، به هیچ وجه او را از دست ندهید.

علی‌اکبر مظاهری

  • ۹۷/۰۵/۱۲
  • علی اکبر مظاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">