درد دل یک دختر مظلوم
اشاره:
قبلا مطلبی منتشر کردیم با عنوان "یک بیماری اجتماعی" که درد دلهای دختری بود با نام مستعار آسیه، که به سبب موانع اجتماعی، ازدواجش به تاخیر افتاده بود. پس از آن، نوشتهای از دختری دیگر رسید. ببینید:
سلام، استاد بزرگوار.
ماجرای آسیه را خواندم. مشکل دخترانی مانند آسیه را باید خانواده و جامعه حل کنند.
دخترانی هم هستند که از آسیه بودن گذشتهاند و اینک در مرز ناامیدی از زندگی مشترک هستند.
بگذارید مانند یک جلسه مشاوره با شما صحبت کنم. از زندگی خودم میگویم :
۳۵ سالهام و مجرد. تحصیل کرده و شاغل. با درآمدی نسبتا خوب و موقعیت اجتماعی نسبتا خوب. اما همیشه در تنهایی اشک در دیدگانم میهمان است، زیرا تنها هستم. دیارم را از رنج تنهایی رها کردم تا دیگر در معرض دید و کنایه دیگران نباشم. خسته شدهام از راهنماییهای بیهدف و نصیحتهایی که میدانم نصیحت نیست و مقصود، سردرآوردن از کارم است.
حالا تنها زندگی میکنم. اما حال و روزم بهتر است از زمانی که با خانواده بودم. اما همچنان خستهام. خسته از روزگار، از اینکه دخترانی مثل آسیه و [...]، قربانی جامعه میشوند. من قربانی فرهنگ بیفرهنگی شدم.
استاد بزرگوار، میدانید چرا تا کنون ازدواج نکردهام؟ دلیلش زیادهخواهی خانواده پسرانی بود که به خواستگاریام آمدند. چشم مادران جامعه ما متاسفانه پاک نیست. دنبال ثروت و مکنت است نه دختر. کسی از من نپرسید نمازت را میخوانی؟ عفیفه هستی؟ هرکس برای خواستگاری زنگ زد، از تعداد فرزندان و محله زندگی و شغل پدر پرسید و بس.
این درد را چاره کنید تا دختران و پسران بتوانند با کفو و همتای خود ازدواج کنند... .
این همه طلاق برای چیست؟ جز فاصله طبقاتی؟ جز شکاف فرهنگی؟ حالا علاوه بر دختران مجرد، با موجی از زنان جوان بیوه هم مواجه خواهیم بود که مانند یک بمب ساعتی، جامعه را تهدید میکنند.
با پوزش از همه مادران سرزمینم، از شما میخواهم درد مادران زیادهخواه را درمان کنید.
- ۹۷/۰۶/۱۲