آموزگار بازنشسته
نوشتهای از جناب آقای محمد دهقانیزاده (استاد دانشگاه):
حدود چهارده ساله بودم که به همراه دو نفر از همکلاسیهایم، برای مسابقات آزمایشگاه علوم، از مهریز به یزد رفتیم. اولین بار بود که در مرحله استانی شرکت میکردیم. از نحوه برگزاری مسابقات اطلاع نداشتیم. فقط میدانستیم که باید با رقبای شهرهای استان یزد، در زمینه آزمایشهای درس علوم طبیعی، رقابت کنیم.
محل آزمون یک ساختمان قدیمی بود. چند اتاق دور یک حیاط نسبتا بزرگ. هر مرحله در یکی از این اتاقها برگزار میشد. یک نفر به عنوان مسئول در اتاق حضور داشت که وسایل آزمایش را در اختیار ما قرار میداد. مسئول آزمایش، خواستهاش را به ما میگفت. ما باید تنها با وسایلی که در اختیارمان بود خواسته او را محقق میکردیم. در نهایت، گزارشی که مینوشتیم و به او تحویل میدادیم، محصول کار ما میشد.
در یکی از مراحل مسابقه، مسئول آزمون به ما یک شمع، یک ذرهبین و یک ورق کاغذ داد. به ما گفت که تصویر شمع را روی کاغذ بیندازید و گزارش کار را بنویسید.
تا آن روز چنین آزمایشی انجام نداده بودیم. در مدرسه هم معلم علوم، چیزی در این باره به ما نگفته بود. تصورمان این بود که تنها با آینه مقعر میتوان این کار را انجام داد، نه ذرهبین محدب! اما جناب مسئول اصرار داشت که وسیله دیگری نیاز نداریم.
من و دوستانم، در آن آزمایش، شکست خوردیم. هرچه تلاش کردیم نتوانستیم تصویر شمع را روی کاغذ بیندازیم، چون تا آن لحظه چنین تجربهای نداشتیم.
بعد از اتمام مهلت آزمون، با راهنمایی جناب مسئول، برای اولین بار در عمرمان تصویر شمع را با ذره بین روی کاغذ انداختیم؛ شفاف ولی وارونه.
از آن زمان حدود بیست سال میگذرد. من اتفاقات آن سال را فراموش کردهام. حتی باقی مراحل آن مسابقه را. اما آزمایش شمع و ذره بین را بهخوبی به خاطر دارم. برای من درس آموزندهای بود.
شکستها و تجربهها
شکستها بهترین راه کسب تجربهاند. کاش در همه زمینه ها میشد از آن بهره گرفت.
با اینکه شکست، بهترین آموزگار است، اما همیشه نمیتوان پای درس آن نشست؛ گاهی به دلیل خطر جانی، گاهی به علت خوف از بیآبرویی، گاهی برای حفظ عفت و اخلاق. با این حال، کلاسهای زیادی است که همچنان میتوان پای درس «شکست» نشست و از آن درس گرفت.
ولی امان از پدر و مادرهای کارنابلد؛ پدر و مادرهای دلسوزی که این بهترین کلاس درس و تجربه را از فرزندانشان دریغ میدارند. نمیگذارند فرزندانشان اشتباه (شیطنت) کنند تا از آن درس بیاموزند. «استاد شکست» را زود بازنشسته میکنند و اجازه نمیدهند فرزندانشان از او درس بگیرند؛ درسهایی که مانند نقش بر سنگ، بر خاطرشان ماندگار میشود. محصول این دلسوزی نابخردانه، چیزی جز کودکان ناپخته و کارنابلد نیست.
- ۹۸/۰۲/۰۶