وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com
وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com

مشاور و مدرس حوزه و دانشگاه

کانال تلگرام از زبان مشاور
جهت دیدن کانال تلگرام "از زبان مشاور" روی عکس کلیک کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
بایگانی

عبرت های کرونایی

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۵:۴۸ ب.ظ

⭕️ عبرت‌های کرونایی (۷)

✅ فایده تلخ!

✍🏻 نویسنده: علی‌اکبر مظاهری

آقای حکیمانی، که مردی است اهل‌ دانش، اهل‌ قلم، اهل‌ تحقیق، اهل‌ تدریس، نوشته است:

دیده‌اید که آدمی گاهی بارها و بارها یک حکمت را می‌خواند و می‌شنود و می‌گوید، امّا به جانش‌نمی‌نشیند؟
به‌عقل و به‌دانش، آن را قبول دارد، امّا به دلش نمی‌چسبد، بر وجدانش نمی‌نشیند، آن را از بُن‌ جان ادراک نمی‌کند.
من این شعر مولوی را سال‌های‌ سال است که خوانده‌ام، شنیده‌ام، درس داده‌ام، امّا می‌دانستم که آن را ادراک وجدانی نمی‌کنم:

این جفای‌‌خلق با تو در جهان
گر بدانـی گنـج‌ زر آمد نهـان
خلق را با تو چنین بدخو کنند
تا تو را ناچـار رو آن سو کنند
این یقین‌‌دان که در آخر جمله‌شان
خصـم گـردند و عـدو و سرکـشان (۱)

تا اینکه بیماری کرونای نیم‌بندی گرفتم. آزمایش‌ها آن را درست نشان نمی‌داد، امّا پزشک باوجدانم می‌گفت:
«با اینکه جواب‌ها منفی است، امّا من که صدها بیمار کرونایی را معاینه و درمان کرده‌ام، آثار کرونا را در شما به‌وضوح می‌بینم.»
من که به دانش و دقّت و تجربه‌
پزشکم باور داشتم، به درمانش تن دادم.
تا کنون این احوال را تجربه نکرده بودم. آنفولانزا را قبلا تجربه کرده بودم، امّا ضربان پتک این بیماری، سنگین‌تر بود.
برابر دستور پزشکم عمل کردم؛ دارویی که تجویز کرد، رژیم غذایی‌ای که داد، دستورهای استراحتی و بهداشتی، همه را عمل کردم و‌ گام‌به‌گام با او راه می‌رفتم.
ضعف شدیدی داشتم، سینه و نفسم سنگین بود، مغز سرم درد شدید داشت، حافظه‌ام پریشان بود، چشمانم سنگین بود، حس بویایی و چشایی‌ام، بدبو و بدطعم بود.
دستورهای درمانی‌ام سنگین بود، از عهده یک نفر برنمی‌آمد، همراه می‌خواست.

ناگهان دیدم تنهایم!
همسرم گفت: «کرونا نیـست. یک سرماخوردگی ساده است»!
او فرزندان و دیگر اهالی خانه را به اندیشه خود فراخواند و آن‌ها همگی او را همراهی کردند و مرا در منزلی جدا و تنها رها کردند.
کاملا متروکه شدم. تک. از همه‌ خانواده یک نفر باقی نماند. مدیریت همسرم، در این مسائل تخریبی و منفی، فوق العاده است. حتی به برادر و خویشاوندانم در شهرستان، که نگران حالم بودند و به اینان زنگ می‌زدند و ابراز نگرانی می‌کردند، اینان می‌گفتند: «چیزی نیست. یک سرماخوردگی ساده است. نگران نباشید.»
آنان که با خودم تماس می‌گرفتند و تنگی و سنگینی نفسم وسرفه‌های دردناکم را می‌دیدند، حیران می‌ماندند که چرا حرف آنان و احوال من اینقدر متفاوت است!
همزمان، چند تن از خویشانم در شهرستان، زمین‌خورده‌ کرونا بودند و برخی‌شان در ICU و در حال مرگ... . معما برای ایشان حل نمی‌شد.
ناگهان چنان اطرافم خلوت شد که وحشت‌آور بود؛ همسرم فرار کرد و به شهر دیگری نزد خانواده‌اش رفت. فرزندان، همگی، حتی یک تلفن نمی‌زدند. بی‌سابقه بود! چنان از ایشان آزرده شدم که دیگر نمی‌خواستم ببینمشان.
از همه‌شان به‌شدّت رنجیدم، امّا از همسرم متنفر شدم!

روزان و شبان می‌گذشت و من در دردناک‌ترین حالت عمرم بودم، امّا هیچ‌کدامشان را نمی‌دیدم و صدایشان را از تلفن نمی‌شنیدم و حتی یک پیام و پیامک از آنان دریافت نمی‌کردم.
دلم سخت شکست، امّا ناگهان دیده‌هایم به عالَم‌هایی دیگر باز شد:
۱. خدا را نزد خود یافتم. خودش فرموده: «أنَا عِنْدَ المُنْکَسِرَةِ قُلوبُهُمْ
من نزد دل‌شکستگانم.» (۲)
۲. دنیا را عریان دیدم، بَزک‌هایش رنگ باخت، جلوه‌گری‌هایش پیر شد، دلبری‌هایش چروکید.
۳. اینگاه بود که از بُنِ‌ جان شعر مولوی را درک کردم که:

خلق را با تو چنین بدخو کنند
تا تو را ناچار رو آن‌سو کنند

سود عظیمی تحصیل کردم، امّا بسیار تلخ!
این فایده کرونا برایم عزیز است. اگرچه چونان زهر افعی است، اما چشمانم را باز کرد.

بعد از این ما دیده خواهیم از تو بس
ت‍ـا نپـوشد بـحر را خاشـاک و خـس (۳)

الاهی! بر این نعمت تلخ و گوارایت سپاست می‌گویم.

۱۰ آذر ۹۹


(۱) مثنوی مولوی
(۲) منیهُ المرید/صفحه۱۲۲
(۳) مثنوی مولوی

  • ۹۹/۰۹/۲۰
  • علی اکبر مظاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">