وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com
وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com

مشاور و مدرس حوزه و دانشگاه

کانال تلگرام از زبان مشاور
جهت دیدن کانال تلگرام "از زبان مشاور" روی عکس کلیک کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
بایگانی

به یاد شهید شش‌ماهه

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۴۴ ب.ظ

یا علی‌اصغر!

... وسط بیابون بنزین تموم کردیم.
خونواده‌م توی ماشین بودن. تقریباً نزدیک ظهر بود و هوا خیلی گرم.
گالن چهارلیتری رو برداشتم و اومدم کنار ماشین وایستادم. شروع کردم به دست‌بالاکردن واسه ماشینایی که به‌سرعت از کنارم رد می‌شدن.

ساعتی گذشت و کسی نایستاد.
کلافه شده بودم. از من بدتر، زن و بچه‌هام توی ماشین خیلی از این وضعیت شاکی بودن.

بازم سعی خودم رو کردم، ولی فایده نداشت.

یه دفعه فکری به ذهنم رسید.
سرم رو داخل ماشین کردم و به خانومم گفتم بچهٔ شیرخوارم رو بده.
پرسید می‌خوای چی‌کار کنی؟
گفتم مگه نمی‌بینی کسی نگه نمی‌داره که بهمون بنزین بده؟! شاید به‌خاطر بچه نگه دارن.

به‌محض اینکه بچه رو بغل گرفتم، دیدم یه ماشین هجده‌چرخ، من رو که دید، به‌سرعت نگه داشت و پایین پرید و با یه کلمن آب به‌سمت ما دوید. نفس‌زنان گفت: چی شده‌؟ بچه تشنشه؟

گفتم: نه. دوساعتیه اینجا وایستادیم برای بنزین. دیدم کسی نگه نمی‌داره، بچه رو بغل کردم.

اشک توی چشمای راننده حلقه زد. گفت: مرد حسابی، تو که می‌دونی ما شیعه‌ها به اینجور صحنه‌ها حساسیم. چرا با دل ما بازی می‌کنی؟!
نشست کنار ماشین.
من و خونواده‌م دیگه حالمون رو نفهمیدیم و شروع کردیم به گریه.

نمی‌دونم چندتا ماشین نگه داشتن تا ببینن چه اتفاقی افتاده، ولی همین رو می‌دونم هیچ‌وقت، هیچ‌وقت، دیگه اون لحظهٔ روضه رو یادم نمی‌ره؛ لحظه‌ای که امام حسین علیه‌السلام نگاه کرد، دید گلوی علی‌اصغرش... .

یا علی‌اصغر!

۱۴۰۰/۵/۲۷

📌برای دنبال کردن رسانه‌هایمان به لینک زیر مراجعه کنید:

 zil.ink/mazaheriesfahani?v=1

  • ۰۰/۰۵/۲۷
  • علی اکبر مظاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">