طلاقهای ناروا (۴)
طلاقهای_ناروا (۴)
جراحی زندگی (۲)
#نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری
از زبان مشاور
مشاورهٔ خانواده
(دنبالهٔ یک «طلاق روا»؛ یکی از پنجتا)
به آقای ناچاری گفتم:
راه اصلی نجات زندگیتان، درمان خانمتان است؛ درمان گفتاری، رفتاری، دارویی.
گفت: «همسرم تن به درمان نمیدهد، بهخصوص درمان دارویی.»
گفتم: همهٔ توان عاطفیتان را به کار گیرید تا خانم را به مشاوره بیاورید.
با تلاش فراوان آقا، بلکه با التماس او، خانم به مشاوره آمد.
بیماریاش داشت سخت میشد. درمان فوری لازم بود؛ درمان دارویی، همراه با مشاوره.
خانم، بر درمان دارویی، گارد میگرفت؛ به سبب ترس از «برچسب بیماری روانی». نیز تصویر ذهنی اشتباه خود. نیز فرهنگ غلط جامعه بر عوارض داروهای اعصاب و روان.
توضیح و راهکار
به تفصیل، توضیح دادم و گفتم:
۱. فرهنگ جامعه و تصور بسیاری از مردم، دربارهٔ درمان دارویی اعصاب و روان و عوارض این داروها، غلط است. تا شما خود را از این چنبرهٔ معیوب نجات ندهید، راه به جایی نمیبرید.
۲. برخی از بیماریها، حتما درمان دارویی نیاز دارد. بدون درمان پزشکی، امکان علاج ندارد.
۳. اگر اکنون درمان نکنید، بیماریتان به جایی میرسد که دیگر درمان نمیشود. آنگاه کاری از کسی ساخته نیست. میشود «بیماری لاعلاج»؛ درد بیدرمان.
۴. برای اینکه فرهنگ غلط جامعه، فشارتان نیاورد، درمان را پنهان کنید. لازم نیست هیچکس از درمانتان باخبر باشد. با هم پیمان کنید که در این باره به هیچکس اطلاعی ندهید، حتی خانوادهها.
۵. آقا مسئولیت درمان خانم را به عهده گیرد؛ بردن نزد پزشک و مشاور، دادن داروها به خانم. همهٔ کارهای این مسئله، به عهدهٔ آقا باشد. آقا پذیرفت، اما خانم تردید داشت.
توضیحهای لازم را به هر دو دادم. نیز پرسشهای خانم را پاسخ گفتم. خانم، اندک و اندک، به تصمیم نزدیک شد و در آخر، پذیرفت.
روانپزشک ماهری را به ایشان معرفی کردم. رفتند که کاری کنند کارستان.
نزد روانپزشک رفتند. او، با تاکید بر ادامهٔ مشاوره، اندکی دارو داده بود. دارودرمانی را آغاز کردند. اما و دوصد اما که یکی از اعضای خانواده، با خبر شد. (نمیگویم چه کسی!) با اینکه آقا و خانم، در پنهانداشتن، کوشیده بودند، اما او گویا بو کشیده بود. نفوذ او بر خانم بیش از نفوذ آقا بود. او توانست درمان را قطع کند. نیز مشاوره را. و شد آنچه نباید بشود.
پس از شش ماه
افسردگی خانم، پیشرونده بود. حال خانم بد و بدتر شد. هیچ درمانی نمیکرد. حتی رواندرمانی.
پس از حدود ششماه، نزدم آمدند. آقا، خانم، و نیز آن کس که مانع درمان شده بود! و گفتند: «حالا چهکار کنیم؟»
ایشان را به روانپزشکی دانشمند، در شهری دیگر، ارجاع دادم. آن روانپزشک گفت: «افسردگی، پیشرفت زیادی کرده. درمان کامل، ممکن نیست. شاید بتوان پیشرفت آن را کُند کرد، اما درمان کامل نمیشود.»
سپس گفت: «استادی دارم در خارج از کشور. بهزودی به ایران میآید. نظر او را هم جویا میشویم.»
آن استاد پروفسور روانپزشک نیز گفت: «دیر شده است. درمان ندارد.»
آقای «ناچاری»، از سر «ناچاری»، اقدام به طلاق کرد... .
و چنین شد که این زندگی، از هم پاشید. افسوس!
۲۴ مهر ۱۴۰۱
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
- ۰۱/۰۸/۲۱