طلاقهای ناروا (6)
طلاقهای ناروا (6)
نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری
ریشهها در گنداب است!
پارهای از پدیدهها، اندک اندک جمع میگردند و ناگهان دریایی میشوند و سپس، با خروشی هولناک، دیاری را ویران میکنند.
پدیدهٔ طلاق، در جامعهٔ امروزین ما، همین وصف را یافته است:
۱. عواملی فراهم آمدهاند؛ فرهنگی، عقیدتی، اخلاقی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی... .
۲. خونابهای پدید آوردهاند؛ طلاق.
۳. این خونابهٔ چرکین، چونان موریانهای موذی، به جان و بن خانوادهها افتاده و دارد آن را ویران میکند. دارد از جامعهمان دمار برمیآورد.
به خدایمان پناه میبریم!
بر فرهیختگانمان فرض است که فراهم آیند و چارههایی بیندیشند. نه فراهمآمدن بیحاصل کسانی بیهدف، در سمینارهایی روتین، که خطابههایی بخوانند و بیانیههایی کلیشهای صادر کنند و به مردمان، دستورهای بالاسرانه دهند و سپس هیچ و سپس هیچ!
طلاقهای روشنفکرانه!
در روزگار ما، دیگر بیشترینهٔ طلاقها، در سطوح «فرودین» جامعه، در میان مردمان کمفرهنگ و کمسواد و کمثروت نیست. مکانت طلاق، بالا و بالا آمده و خود را به رتبههای «فرازین» جامعه رسانده است؛ تحصیلات عالیدارها، ثروتمندان، متمدنان.
در مشاورههایم، بهوضوح، شاهدم که شمار ایشان؛ «فرازیان»، بیش از «فرودیان» شده؛ بسیار بیشتر.
از زبان مشاور
این فرنگدیدهها!
مشاورهٔ خانواده
خانم و آقای «فرنگیان» به مشاوره آمدند.
هردو تحصیلکردهٔ فرنگ، زندگیکردهٔ در آن دیار، حتی متدین و معتقد به معنویات.
مجادله داشتند؛ مجادلههایی فضیلتسوز، بچهگانه، پوچ. هیچ معیاری و ملاکی در مجادلههایشان نبود. هیچ ارزشی را نمیشد در نزاعهایشان دید. در شمار کسانی بودند که اگر دوساعتونیم پای حرفهایشان بنشینی، نیم ارزن ارزش نمییابی. البته اما، بیانهایشان روشنفکرانه و باسوادانه (نه عالمانه!) بود.
هرچه ادامه میدادیم، مشاورهمان را بیهوده میدیدم. ادامه ندادم. نزد مشاوری دیگر رفتند. و دیگر از آنان خبری نداشتم.
تا اینکه نوشتههای اخیرمان در رسانههایمان را خوانده بودند.
یکیشان پیام داد: «مخاطب نوشتههای طلاقهای ناروایتان، ماییم؟»
گفتم: مگر شما طلاقی شدید؟
گفت: «بله. بعد از شما، نزد آقای ... رفتیم. بیست جلسه. او، در آخر، حرف من را تأیید کرد. با نظر او طلاق گرفتم.» چنان برایم تلخ بود که آخ گفتم و آه کشیدم. هیچ دلیل عاقلانهای بر این طلاق نبود. هیچ و هیچ. همهاش کلمههای «عدم تفاهم»، «عدم درک متقابل»، «نداشتن زبان مشترک»، «او چنین گفت»، «من چنین کردم» بود. مانند دو کودک بازیگوش، که بر سر جعبهای خالی و گردویی پوک، بر سر و صورت هم میکوبند و همدیگر را دشنام میگویند. هیچ معیار و عیاری در این بهانهجوییهای کودکانه نیست. هیچ.
اکنون آقا و خانم فرنگیان، دیگر چندان اقبالی برای زندگی مشترک دوباره با دیگری ندارند. مصداق «درماندهٔ وامانده»اند، اما شأن فرنگیمآبانهشان و وجههٔ باسوادانهشان و تیپ روشنفکرانهشان، به هیچکدامشان اجازهٔ بازگشت و ابراز ندامت و تمایل به پیوند مجدد را نمیدهد.
افسوس!
۶ آبان ۱۴۰۱
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
- ۰۱/۰۸/۲۱