نه مثل «همیشه»!
نه مثل «همیشه»!
#بدترین_سرزنشها (۹)
سرزنش همسران (۵)
#نویسنده: #مریم_یوسفی_عزت؛ کارشناس ارشد زبان و ادبیات انگلیسی، مدرس زبان
از زبان «زن»
گاهی «مثل همیشه» نیستم. گاهی درد دارم. گاهی نمیتوانم «مثل همیشه» باشم.
من از این «گاهها» بسیار دارم. گاه، شاید بتوانم، اما میخواهم نباشم. گاهی دلتنگ تکرار بودنهایت میشوم. گاهی از دنیا فراری و به آغوش تو پناه میآورم. من گاهی از اوج به زمین میآیم و گاهی هم از زمین به اوج میروم؛ و تو را حیران و متحیر میکنم. اما بدان با تمام این گاهها، دوستت دارم. تو تا ابد، در ذهن من، جاودانهای. تو لحظه به لحظه در لابهلای تمام مشغلیتهایم هستی.
پیامی برای همسران
گاهی هم تو اقدام کن. شاید دیر شود. برای پختهشدن و داناشدن در زندگی، منتظر از دستدادنها نباشید؛ حتی برای ابراز علاقه. کاش آدمی بداند که طعم نبودنش چه تلخ است؛ آنگاه منتظر نمیماند، بلکه اقدام میکند. آدم نادانی که ادعای عاشقی میکند، مدام گلهٔ دریافت محبت دارد. تا کی؟! تا کی؟! تا کی؟! شاید دیر شود. حیف!
این نمونه را ببینید:
آقا به سفری چندروزه رفت. شب شد. آقا با همسرش چندکلامی همصحبت شد. او گفت: «فردا صبح حرکت میکنم و عصر به منزل میرسم.» و بهخوبی تمام شد.
صبح شد. خانم، دلدرد شدید گرفت. تنها بود. در شهر غریبی زندگی میکردند. خانم برای اینکه آقا نگران نشود، با او تماس نگرفت و اطلاع نداد. آقا میانهٔ راه بود. خسته شد. زد کنار. به موبایلاش نگاهی انداخت؛ نه تماسی و نه پیامی. کمی دلگیر شد. راه افتاد. در راه، با خود گفت: او «همیشه»، در هنگام سفر من، چند دقیقه یکبار تماس میگرفت یا پیام میداد و جویای احوال میشد. اما حالا نه!
یکساعتی بعد، از شدت ناراحتی، دوباره کنار جاده ایستاد. موبایلش را نگاه کرد؛ هیچ خبری از خانم نبود. نگران بود؛ اما با خود گفت: اگر تماس بگیرم، متوجه ناراحتیام خواهد شد. از ترس اینکه با خانم تندی کند، نوشت؛ از ناراحتیهایش. نامه را در جیب کوچک کیفش گذاشت تا بعد به او بدهد. آرام شد. راه افتاد.
خانم درد میکشید. مُسکن خورد. مُسکن، خوابآور بود. با حالت خوابآلودگی، غذایی که همسرش دوست داشت را پخت. خانه را برای ورود همسرش آماده و مرتب کرد. درد آرام گرفت. قبل از خواب، نامهای نوشت و در صندوقِ نامهها گذاشت تا بعد به آقا بدهد. در نامه، دلیل نبودنهایش را نوشت. خوابید.
عصر شد. آقا، خسته و گلهمند، وارد خانه شد. اما تصمیم گرفته بود که به زبان، گله نکند. صدا زد: کجایی خانم؟! رفت اتاق. خانم بیدار نشد. آقا او را به بیمارستان برد. خانم به اغما رفته بود. آقا هم دستبه دعا و... . چند روزی زمان برد تا خانم به هوش بیاید. اولین کلام خانم، نام همسرش بود. اولین کلام خانم با آقا دلجویی بود. آقا گفت: هیچ، نگو. نامه را خواندم.
همیشه، «همیشگی» نیست. گاهی «همیشگیها» رخ دیگری نشان میدهند؛ برخلاف عادتها و مأنوسها.
۸ مهر ۱۴۰۱
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
- ۰۱/۰۸/۲۱