وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com
وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com

مشاور و مدرس حوزه و دانشگاه

کانال تلگرام از زبان مشاور
جهت دیدن کانال تلگرام "از زبان مشاور" روی عکس کلیک کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
بایگانی

ماجرای یک سفر تفریحی

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۵۱ ق.ظ

کودک در مسجد

روز جمعه برای یک سفر تفریحی به منطقه وسف در بخش کهک قم رفتیم. چند خانواده بودیم و چند کودک همراهمان بودند. در بازگشت، برای نماز مغرب، به مسجد یکی از روستاهای بین راه رفتیم. پس از نماز، امام جماعت مسجد به منبر رفت و چون شب میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها بود، سخن را در فضیلت آن حضرت، آغاز کرد.

ما به استماع سخن خطیب نشستیم و صدرا، حسین، وتسنیم، نوه‌هایم، در گوشه‌ای از سالن بزرگ  مسجد به بازی پرداختند. ناگهان یکی از نمازگزاران مستمع، برای ساکت کردن و نشاندن بچه‌ها به سوی آن‌ها هجوم برد و چنان خشن حمله کرد که حسین، نوه چهار ساله‌ام، سخت ترسید و به گریه افتاد. فرزندم محمد، پدر حسین، او را بغل کرد و خطاب به جمع گفت: «او را از مسجد بیزار کردید. برای همین است که یک جوان در میانتان نیست. همه‌تان پیرید.»

او که حسین را ترسانده بود به محمد پرخاش کرد و  برخی از رفقایش به کمک او آمدند و از کارش دفاع کردند. من سکوت را جایز ندانستم. برخاستم و خطاب به خطیب گفتم: برشما واجب است که مسائل تربیتی را به اینان تعلیم دهید. مگر امام حسن و امام حسین، وقتی کودک بودند، در مسجد و نماز جماعت، بر پشت و گردن پیغمبر اکرم سوار نمی‌شدند و ایشان سجده راطول می دادند تا آنان پایین آیند؟

پیش از آن که خطیب پاسخ گوید، او که حسین را ترسانده بود گفت: « شما حسن و حسین را بیاورید تا ما آن ها را بر گردنمان سوار کنیم.»

گفتم: شما هم پیغمبر را بیاورید (اگر این بچه‌ها حسن و حسین نیستند، شما هم پیغمبر نیستید).

خطیب مانده بود که چه کند. سخن من را که نمی‌شد رد کرد، چون از سیره پیامبر اکرمصلی الله علیه و آله گفته بودم. اما به مریدان هم نمی توانست تشر بزند، چون آنان بانیان مجلس بودند و هزینه چای و شیرینی و دیگر هزینه های محفل بر عهده آنان بود... .

بیرون آمدیم. حسین، بغض کرده و ساکت، گوشه صندلی عقب ماشین، کز کرده بود و هیچ نمی گفت. همراهان نیز ساکت بودند و پکر.

برای این که سکوت را بشکنم و آنان را از پکری درآورم، گفتم: اما حیف شد. از چای و شیرینی مجلس محروم شدیم!

   

   یک ماه بعد

یک ماه بعد، باز به همان سفر رفتیم و مغرب، جلو همان مسجد ایستادیم که نماز بخوانیم. نوه دیگرم صدرا که در آغوشم به خواب رفته بود، چشم باز کرد و همان مسجد را دید. ترسید و گفت: « این‌ها دعوا می‌کنند. این‌ها دعوا می‌کنند... .» 

  • ۹۲/۰۷/۲۴
  • علی اکبر مظاهری

مسجد

کودکان

نظرات  (۹)

این پیر مردان قابل احترامند
اما من از بس دیدم از این انسانهای به ظاهر متدین و جانماز اب کش که  ...
اول دبیرستان رفتم بسیج ثبت نام کنم خانوم مسوول همچین برخورد کرد که انگار جرم کردم
میگفت چون چادری نیستی حق نداری بیای اینجا
دقیقا از همون روز متنفر شدم از  بسیچ و چادر و ...
تا انکه تو دانشگاه سعی کردم این دید منفی رو کنار بزارم و تو کانون مسجد عضو شدم

واقعا چرا بعضیها فکر میکنن چون کمی بیشتر اعمال عبادی رو انجام میدن و بیشتر مراعات میکنن
مستقیم میرن بهشت و بقیه همه میرن جهنم!!!!!!!!!

سلام علیکم

در اکثر شهر ها و یا مساجد به علت اینکه تولیت مسجد در دست پیران است و آنها هم مانند رسوم قدیم که بزرگ شده اندو بچه های خود را به این روش بزرگ کرده اند این رفتارها دیده می شود و طبق علم روز نمی توانند با کودکان برخورد و تربیت کنند..

 

  • هم نام حضرت بانو...
  • سلام وعرض أدب خدمت شما استاد عزیز؛
    قشنک قلم زدین ؛ متشکرم؛
     منو یاد خاطرات کودکیم انداختین؛
    توی مسجد محله ما هم، خانمهای نسبتا سن داری بودن که همیشه بخاطر بعضی شیطنتهامون منودوستانمو دعوا میکردن!!
    وقتی  به سن تکلیف رسیدیم و با ذوق و شوق جا بیدا میکردیم که تو صف اول برای نماز جماعت  
    بنشینیم، مانع مون میشدن و  واقعا دلمون میشکست و هیج وقت دل خوشی ازشون نداشتم...
     اما...
     در کنار همه این خانمهای نامهربون که مسجد رو فقط سهم خودشون میدونستن، یه خانمی بود هم سن و سال همون خانمهای اخمو، به قدری مهربون و بامحبت که همیشه بوسمون میکرد و تشویق و ...
    بزرکترم که شدیم همون رفتارای محبت امیز و برسیدن معدلهامون و جایزه و...
    الانم که دانشجوام اون خانم که سن و سالش بیشتره شده، باز هم همونطور باصفا و دوستداشتی باهام رفتار میکنه و واقعا الانم  که میبینم، بین تأثیر رفتار های همه اون خانها، فقط دوست دارم به اون خانم مهربون سلام وعرض أدب خالصانه داشته باشم و حقیقتا همیشه دوستشون دارم...؛
    و هنوز هم میبینمشون که تو مسجد جقدر رفتار صمیمانه بین ایشون و بجه های کوجولوی همسن و سال نوه های دل بند شما برقراره و مهربونی تو این رابطه موج میزنه...
      انشاالله خدا حفظ کنه همه این بدر بزرکها و مادربزرکهای مهربون رو و امیدوارم حوصله بقیه کم حوصله هاهم بیشتر شه تا با بعضی رفتارهاشون، مانع از حضور قشر جوان و نوجوان  و کودک تو خونه خدا، نشن... 
    توفیقاتتون افزون؛
     یاحق/
  • شاگرد شما
  • بنده نیز در کودکی این تجربه را داشتم و از مسجد گریزان.

    تابنده باشید.

    من هم در جواب برادران پیرمرد، این به ذهنم آمد:
    - المال والبنون زینة الحیاة الدنیا
    - خذوا زینتکم عند کل مسجد
    لذا این اقدام ضد قرآنی به شدت محکوم می‌شود!

  • دختر کوچک شما
  • سلام خدمت استاد گرامی ام

    چند وقت یه بار بهتون یه سرکی میزنم و اگه نظر قابلی داشته باشم درمیون میذارم و شما هم شاگرد نوازی میکنید.

    این مطلبتون خیلی مبتلا به منم هست آخه همونطور که قبلا بهتون گفتم درگیر یه سری کارای فرهنگی ام که کار توی مسجد هم یکی از قسمتهاشه و متاسفانه مشکلات فراوانی هست از جمله فاصله بین نسل گذشته و نسل جوان  که اصلا نمیتونن باهم کنار بیان، جذب جوانان و کودکان به مسجد،اعمال نظراتشون و.... که انشاله موجب هدایت بیشتر شون بشه. اگر جوانان اهل مسجد ما کنار زده بشن دیگه چه امیدیه که بشه بقیه رو که تو این وادی ها نیستن به راه آورد؟

    اما شکر خدا  راهکارها ی خوبی هم داره.

    یاحق

  • تیران اصفهان
  • سلام بر استاد تفریح دوست و مهربان.

    ضمن محکوم کردن برخورد ناآگاهانه پیرمردان قابل احترام.

    به نظر میرسد این موضوع قابل تامل است  و باید روانشناسی کودک وروانشناسی پیران با هم مورد بررسی قرار گیرد تا خدای ناکرده پیران مساجد وجامعه مورد ... قرار نگیرند وکودکان هم خدای ناکرده ... نشوند و....

  • جواد فهیمی
  • سلام. ما هم کوچیک بودیم از این جماعت تو مسجد محله‌مون داشتیم و همیشه ازشون میترسیدیم...
    اینها همان جاهلان متنسکند که پیامبر از آنان می نالید.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">