برگی دیگر از کتاب «آداب عشق ورزی» 2
از زبان مشاور
فاختههای غریب
ما همیشه جوانان را به ازدواج «بهنگام» تشویق مىکنیم و نیز تحصیلات عالى علمى را مانع ازدواج نمىدانیم و ازدواج در دوران دانشجویى را تشویق مىنماییم. از این رو، دانشجویان متأهّل اگر برایشان مشکلى پدید آید، توقع دارند که ایشان را در حلّ مشکلشان یاری کنیم و این توقعى «بجا» است.
حمیدرضا که سال سوم دانشگاه را میگذراند، نه ماه پس از نامزدی، با همسرش «همآشیانه» شد و زندگی مشترک را آغاز کردند. حدود سه ماه از عروسیشان میگذشت که پریشان و افسرده، به دفتر مشاوره آمد. گفتم: هان، تازه داماد! چه شده؟ به این زودی بریدهای؟!
حمیدرضا گفت: «من و همسرم، در این دیار غربت، غیر از همدیگر کسی را نداریم. از دیارمان هجرت کردهایم تا اینجا، دور از همۀ خویشان، هم درس بخوانیم و هم زندگیمان را که تازه شروع کردهایم، با یکدیگر به خوبی بگذرانیم؛ امّا خوشمان نیست. همسرم با من جرّ و بحث و بداخلاقی میکند، بهانه میگیرد؛ وقتی خانوادهام از شهرستان به اینجا میآیند، با آنان نیز بدرفتاری میکند. از زندگیمان راضی نیستیم. همسرم را دوست دارم و او هم مرا دوست دارد؛ امّا انتظاری که از زندگی مشترک داشتیم، حاصل نشده و آن لذّتـی را که از زندگی زن و شوهری توقّع داشتیم، نمیبریم. هر دو، همین احساس را داریم؛ هم غربت و دوری از دیار و بستگان و هم ناخوشی زندگی دو نفری. مگر شما نمیگویید که آدم با ازدواج، خوشبختتر است و تکاملش سریعتر و آسانتر میشود؟ ما که چنین احساسی نداریم».
گفتم: همسرتان که بداخلاقی و جرّ و بحث میکند، شما چه کار میکنید؟
گفت: «من هم ناخواسته مثل او عمل میکنم».
گفتم: «بیایید با هم، ریشههای ناخرسندیهایتان را پیدا کنیم». آنگاه، به ریشهیابی مشکلات پرداختیم. هیچ عامل قابل قبولی برای ناخرسندیهایشان یافت نمیشد، تا اینکه من بحث را به سوی مسائل جنسی و کامیابی یا ناکامی جنسی کشاندم. او اندکی خجالتی بود و به راحتی نمیخواست در این باره چیزی بگوید؛ اما آرامْ آرام، وارد بحث شد و چون سفرۀ دلش را باز کرد، ریشۀ مشکلات نمایان گردید. معلوم شد که هر دوی آنان به سبب نابلدی، از بهرههای جنسی محروماند و همین ناکامی، مانع شادابی زندگیشان شده و دِقِّ دلشان و عقدۀ محرومیت جنسیشان را بر سر همۀ جلوههای زندگی میگشایند و میپاشند و آنها را پژمرده و فلج میکنند.
با پی بردن به این عامل اساسی، چارۀ کار نیز روشن شد: آموزش. پس به راهکارها پرداختیم و همسرش را نیز به مشاوره دعوت کردیم و خانمی دانا را با همسرش آشنا نمودیم تا مهارتهای ویژۀ جنسی و عاطفی را به او تعلیم دهد. پس از یک ماه، مشکل حل شد و هر دو کامیاب شدند.
حمیدرضا میگفت: «مثل اینکه حالا داریم ماه عسلمان را میگذرانیم. تازه داریم معنای زندگی زن و شوهری را میفهمیم. تازه فهمیدیم ازدواج یعنی چه!»
پس از دو ماه، از حمیدرضا پرسیدم: توقّعتان از زندگی مشترک بر آورده شد؟
گفت: «بله. بهتر از آنچه توقّع داشتیم.»
گفتم: تنها تو، یا هر دوی شما؟
گفت: «هر دو، بلکه او بهتر از من!»
از آن جرّ و بحثها و مجادلهها و بداخلاقیها پرسیدم.
گفت: «تمام شد. با هم رفیقِ رفیق شدهایم».
با سلام
دوستان عزیزی که مطالب آداب عشق ورزی را مطالعه می فرمایند پیشنهاد بدهند چه راهکارهایی برای آشنایی عمیق اکثریت جوانان متاهل با آداب عشق ورزی و مسائل خاص زناشویی وجود دارد؟؟؟
ملتمس دعا