وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com
وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com

مشاور و مدرس حوزه و دانشگاه

کانال تلگرام از زبان مشاور
جهت دیدن کانال تلگرام "از زبان مشاور" روی عکس کلیک کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
بایگانی

سطح امید (1)

شنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۳۸ ب.ظ

جانمایۀ زندگی

برای پی‌ریزی یک زندگی خجسته، به جانمایه ­هایی نیاز است؛ به‌ویژه در آغاز زندگی مشترک، که فصل پیوند و شکفتن است. جانمایه‌هایی که به آن نیازمندیم، گوناگون و پرشمارند. یکی از بُن‌مایه‌های دانه‌درشت، که زوج‌های جوان و همگان به آن سخت محتاج‌اند، «امید» است. نقش امید در خجستگی زندگی خانوادگی، نقشی برجسته است. این پدیده، نیروهای نهفتۀ درون آدمی را بیدار می‌کند و انرژی‌های خاموش وجود انسان را برمی‌انگیزد. یکی از معیارهای سنجش سعادتمندی فرد، خانواده، جامعه و ملّت، اندازۀ «سطح امید» آن‌هاست.

امیدواری، پایداری را افزون می‌کند و بوستان حیات را خرّمی می‌بخشد و راه وصول به اهداف را هموار می‌سازد و تنگناهای پیش روی آدمی را فراخ می­کند و عبور از رهگذرهای دشوار را آسان می­نماید. امید، حیات­بخش است و شادی‌آفرین و نیروزا. امید، روح حیات انسانی است.

بسیاری از کسانی که موفقیت‌های بزرگی در زندگی نصیبشان شده و در عرصه‌ای یا عرصه‌هایی پیروزی‌هایی کسب کرده‌اند، مدیون امیدند. در واقع، نیروی پیش‌برندۀ ایشان، همانا احساس امیدواری‌شان بوده است. همچنین بسیاری از کسانی که در میدان زندگی، دچار شکست شده‌اند، بدان جهت بوده است که امیدشان را باخته‌اند. ناامیدی، نوعی مرگ، و امیدواری، حیات است. امید برای پیروزی در زندگی، چونان بال است برای پرواز پرندگان.

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله  دربارۀ خجستگی امید فرموده ­اند:

«الأمَلُ رَحمَةٌ لِأُمَّتی وَلَولا الأمَلُ مارَضَعَت والِدَةٌ وَلَدَها وَلاغَرَسَ غارِسٌ شَجَراً»؛[1]

امید و آرزو، رحمتی است برای امّت من؛ و اگر امید و آرزو نمی‌بود، هیچ مادری فرزندش را شیر نمی‌داد و هیچ کارنده‌ای درختی را نمی‌کاشت.

افزاینده‌ها و کاهنده‌های سطح امید

بالایی یا پایینی سطح امید، علّت‌هایی دارد. شناختن این علل، دارای این فایده است که آدمی خویشتن را واپاید و آنچه را می‌تواند، اصلاح کند؛ از کاهنده‌ها بکاهد و افزاینده­ها را افزون نماید و ناگواری‌هایی را که اصلاح آن‌ها از اختیار و توانش بیرون است، با صبوری بپذیرد. این شناخت، شناختی سودمند است.

اکنون برخی از این عوامل را می‌نگریم.

1. عوامل ذاتی

برخی از آدمیان ذاتاً خوش­بین و امیدوارند. ایشان به همه چیز، خوش‌بینانه و مثبت‌گونه می‌نگرند. رخدادهای امیدبخش، اینان را دوچندان امیدوار می‌کند و امور ناخوشایند، تنها اندکی اندوهناکشان می‌نماید؛ آن هم زودگذر و کم­اثر.

ناگواری‌هایی که مردمان عادی را سخت مصیبت‌زده می‌کند و سطح امیدشان را به صفر و زیر صفر فرو می‌کشاند، ایشان را چندان برنمی‌آشوبد، چون همیشه به جنبه‌های مثبت و خوشایند قضایا می‌نگرند. سنگینی‌های ـ به‌ظاهر یا به‌واقع ـ کمرشکن، چندان فشاری بر گُردۀ جسم و جان این افراد نمی‌آورد. ایشان به‌راستی خوش­احوالان این جهان‌اند.   

در برابر این گروه، کسانی دیگرند که ذاتاً بدبین و ناامیدند. اینان به همه چیز بدبینانه می‌نگرند و غصه‌خوری و گله‌گزاری، شیوۀ همیشگی‌شان است. رخدادهای اندوهبار، آنان را دوچندان اندوهناک می‌کند، چون عینکی تیره بر چشمان روانشان زده‌اند و همه چیز را از پشت آن می‌نگرند. جلب ترحّم دیگران خشنودشان می‌کند و این‌که دیگران غصه‌شان را بخورند و دربارۀ آنان بگویند: «آه که اینان چه آدم‌های بدبختی‌اند!» برایشان رضایت‌بخش‌تر از این است که غبطه‌شان را بخورند و بگویند: «وه که ایشان چه آدم‌های خوشبختی‌اند!»

اینان معمولاً ناکامی‌هایشان را بزرگ می‌نمایانند و همواره خواهان غمخوارانی پر حوصله‌اند تا سفرۀ دلشان را نزدشان بگشایند و دردهای خودساخته یا خودپنداشته یا واقعی‌شان را به آنان بنمایانند؛ بی‌آن‌که در پی درمان باشند و راه‌حل بطلبند. آموختن راه­حل مشکلات و یافتن درمان دردها، مطلوبشان نیست. زندگی سیاه را بر زندگی سفید ترجیح می‌دهند. اینان به‌راستی که بداحوالان عالَم‌اند.

خصلت‌های این دو گروه از آدمیان ـ معمولاً ـ در خاندان و دودمان هر کدامشان ریشۀ مشترک دارد؛ یعنی اگر احوال بستگان و نیاکانشان را بررسی کنیم، به نقطۀ مشترکی می‌رسیم. اوصاف و احوالشان در تبار و نیاکانشان و نیز فرزندان و آیندگانشان جریان دارد.

علل و عوامل چگونگی احوال اینان، چه امیدواران و چه ناامیدان، به­درستی شناخته شده نیست. اگرچه ممکن است با تحقیق و کاوش بتوان علت‌هایی را یافت؛ امّا همان مقدارِ اندکِ یافته شده نیز احتمالی و گمانی است، نه حتمی و یقینی.

فرزندی از دو دودمان

آقای آصفی ­ـ که از دوستان فرهیختۀ ماست و به مطالب این‌گونه‌ای (موضوع این نوشته) علاقه‌مند و به مسائل روان‌شناسی و خانوادگی آگاه است ـ برخی از یادداشت‌ها و پیش‌نوشته‌های این نوشته را دید و گفت: من دربارۀ این موضوع، معلومات و تجربه‌های نزدیک و ملموسی دارم.

گفتم: بگویید تا در این نوشته، از آن‌ها استفاده کنم.

گفت: پدر و مادر من و خانواده‌هایشان از مصداق‌های بارز این دو گونه آدم‌هایند. با این‌که ایشان از جنبه‌های دیانت و ثروت و دانش، تقریباً همسطح‌اند؛ امّا پدرم و خویشاوندان پدری‌ام شادمان و مثبت‌نگر و امیدوارند و و غصّه برایشان معنا ندارد؛ حتّی وقتی عزیزانشان می‌میرند، موجِ اندوهِ برخاستۀ از داغ آنان را به‌آسانی از سر می‌گذرانند و نمی‌گذارند در روند زندگی شادمانه و شادابشان نقصانی پدید آید. در مرگ عزیزانشان، به اندازۀ معمول می‌گریند و به­تدریج و زود، زندگی را به مسیر عادی می‌برند. اگر در میان خودشان یا با دیگران نزاعی به وجود آید و حتّی به دعوای شدید بینجامد، به­زودی صلح و اصلاح کرده و از همدیگر و از دیگران کینه به دل نمی‌گیرند و زود آشتی می‌کنند.

وقتی در میان آنانم، چهره‌هایشان را خندان و شادمان می‌بینم. همواره از کامیابی‌ها سخن می‌گویند؛ گویا بدی و دشواری را نمی‌شناسند. نزد ایشان «مشکلی نیست که آسان نشود.»

اگر میان پدر و مادرم شکراب شود و نزاعی به‌وجود آید، مادرم مشکل را خیلی بزرگ­تر از پدرم می‌بیند. هیچ نزاعی نیست که بتواند بیش از ده دقیقه چهرۀ پدرم را عبوس کند. او زود ابرهای آسمان دل و چهره را دور می­راند و گره از ابرو می‌گشاید؛ امّا مادرم برای باز شدن چهره‌اش، که در نزاعی کوچک عبوس شده، دست­کم یک شبانه­روز وقت لازم دارد. به این دلیل، پدرم تقریباً همیشه خندان و مادرم بسیاری از اوقات، گرفته و گریان است. پدرم هیچ کینه‌ای از مادرم به دل ندارد و هیچ­گاه نزد ما فرزندان از او گلایه نمی‌کند؛ امّا مادرم خیلی وقت‌ها از پدرم دلخور است و از او بسیار گلایه می‌کند.

خویشاوندان مادری‌ام گله‌گزارند و اغلب از بیماری‌ها و گرفتاری‌های خود حرف می‌زنند و نیز از بدی روزگار بی‌مروّت و مردم ناسازگار.

مثال معروف نیمۀ خالی لیوان را دیدن و نیمۀ پر آن را ندیدن و بالعکس، دربارۀ این دو خاندان کاملاً صدق می‌کند. پدرم و بستگان او اصلاً نیمۀ خالی لیوان را نمی­بینند و با آن کاری ندارند. آنچه می‌بینند، آب لیوان است؛ آن هم آبی زلال و گوارا. امّا مادرم و کسانش علاوه بر این‌که فوراً نیمۀ خالی را می‌بینند، اگر آب لیوان را نشانشان دهی و به آنان بگویی که این لیوان همه‌اش خالی نیست و آب هم دارد، ممکن است آب را ببینند؛ امّا آبی آلوده و ناگوار.

گفتم: رابطه‌تان با آنان چگونه است؟

گفت: به سبب واجب بودن احترامشان، می­کوشم پدر و مادر را یکسان احترام کنم. با خویشاوندان مادری‌ام فقط به دلیل وجوب صلۀ ارحام ارتباط دارم؛ به اندازۀ ادای تکلیف؛ امّا با خویشاوندان پدری­ام ارتباط خوبی دارم؛ بیش از اندازۀ انجام وظیفۀ صلۀ ارحام. نزد خویشان مادری که

می­روم یا آنان نزدم می­آیند، غصّه‌دار می‌شوم. از آنان چنان امواج پیام‌های منفی بر جانم هجوم می‌آورد که امیدم را می‌بازم و به این سبب، زود ترکشان می‌کنم. امّا نزد خویشان پدری که می‌روم یا آنان نزدم می‌آیند، شاد می‌شوم و نیرو می‌گیرم. آنان مدام پیام مثبت می‌فرستند. با آنان که هستم، امیدم بیشتر می‌شود.

گفتم: چرا چنین است؟ تاکنون توانسته‌اید علت احوال متفاوت آنان را بیابید؟

گفت: نه. هر چه کوشیده‌ام که علّت‌های این تفاوت را کشف کنم، نتوانسته‌ام. از بعضی از افراد هر دو طایفه نیز جویای دلیل شده‌ام؛ امّا آنان هم با تصدیق وجود این تفاوت‌ها، علّتی برای آن نمی­دانستند. با کاوش بسیار، تاکنون هیچ سرنخی از این موضوع به دستم نیامده و این مسأله همیشه مانند یک معمّای بزرگ برایم مطرح است.

گفتم: شخص خودتان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ پدری هستید یا مادری؟

گفت: در این باره شما باید نظر بدهید؛ امّا نظر خودم این است که نیم‌پدری و نیم‌مادری هستم؛ به امیدواری و زنده‌دلی پدرم نیستم، امّا به ناامیدی و دلمردگی مادرم هم نیستم.

                                                                                                             [ادامه دارد. ان شاءالله.]                                                                                 

[1]. بحارالأنوار، ج74، ص173.

نظرات  (۸)

سلام مجدد
غیر از احساس توانمندی بقیه رو خوندم. اما اینکه عملا و در هر ضمینه ای بتونم ازش استفاده کنم موفق نبودم.
مخصوصا یه مدتی که از خوندن کتاب می گذره دوباره به حالت عادی برمی گردم و حفظ اون راهکارها و عمل کردن بهشون برام سخت شده. نمی دونم چه باید کرد؟

خوشبختی بر سه ستون استوار است : فراموش کردن گذشته، غنیمت شمردن حال و امیدوار

بودن به آینده.((موریس مترلینگ))

پاسخ:
منسوب به امیرمؤمنان علیه السلام است که فرموده:
ما فات مضی و ما سیأتی فأین؟        قم فاغتنم الفرصة بین العدمین؛
گذشته، گذشته است و آینده هم نیامده/ برخیز و فرصت اکنونی را دریاب.
سلام الله علیه.
کاش میشد همیشه نیمه پر لیوان را دید....
گاهی چنان بی انگیزه میشم که...
پاسخ:
این ها را بخوانید و به راهکارهارهایشان عمل کنید: 
1. دنباله سطح زندگی.
2. فصل چهاردهم فرهنگ خانواده( زندگی هدفمند).
3. جزوه«احساس توانمندی».
4. آیین زندگی. از دیل کارنگی. 
خدای رحمان یاورتان بادا.                        
  • ه سید حسین بنی هاشمیان
  • سلام و ادب

    واقعا امید، محرک حرکت است.

    انشاءالله امید در تمام خانواده ها جاری شود.
    اولین و مهمترین عاملی که فرمودید(عوامل ذاتی و وراثتی) تاثیر شایانی بر زندگی انسان دارد اما از آنجا که آدمی اختیاری در آن نداشته، شایسته است که خودمان در تربیت خود بکوشیم و معایبمان را کمتر و محاسنمان را رشد دهیم چنانکه خداوند حکیم توان اینکار را در ما قرار داده است...
    (البته ناگفته نماند که در تمام نوشته های استاد به این موضوع اشاره شده)

    با سلام و خسته نباشی حضور استاد گرامی؛

    نکته ای که فرمودید بسیار درست است و به نظر من خیلی از خانواده ها با این مورد درگیر هستند و راههای درمان آنرا هم نمی دانند، به نظر من هرکسی باید از درون خود شروع کند و خودکاوی داشته باشد، اگر یک نفر در خانواده خوب شود،‌مابقی نیز از او تاثیر خواند گرفت، خوب است که راههای شناخت و درمان را در جامعه مطرح کنیم

    ممنون از راهنمایی ها خوبتان، مشتاق هستم که در این زمینه کتابهایی را به من معرفی کنید

    پاسخ:
    سلام و تحیت. کتاب «آیین زندگی» از دیل کارنگی، کتاب خوبی است. آن را که خواندید، یادم آورید تا کتاب های دیگری نیز معرفی کنم. ان شاءالله.
  • فاطمه کوثر
  • سلام استاد. فکر میکنم یکی از عواملی که روی سطح امید انسان اثر میگذارد، هدفمندی است. وقتی در مسیر رسیدن به یک هدف دوست داشتنی تلاش میکنیم، احساس نشاط و امیدواری داریم
    پاسخ:
    سلام و احترام. شایسته، بلکه بایسته است که آدمی، در همه مراحل زندگانی این جهانی خویش، هدف یا اهدافی را در نظر داشته باشد و آن و آن ها را پیگیری کند. و هدف نهایی نیز جلب رضای الاهی و وصول به لقای آن ذات بی منتها است. ان شاءالله در باره هدفمندی نیز مطلبی می آوریم. فصل چهاردهم کتاب «فرهنگ خانواده» در همین باره است.
    سلام استاد گرامی..واقعا سخنانتان حق است....
    چندسالی است که درزندگی دیگرهیچ امیدی ندارم کل زندگی ام را بابی هدفی میگذرانم..روزهارا سپری می کنم بدن انکه بدانم چه میخواهم چرا زندگی میکنم وامیدم چیست ولی پاسخی برای خود ندارم احساس می کنم مرده ای هستم که تنها راه میروم میخورم و.....هیچ اثرحیاتی درخودنمی بینم....!!!!
    پاسخ:
    سلام و احترام. با ایشان(انسانی که به شما معرفی کردم) بیشتر ملاقات کنید و راهکارهایشان را عمل کنید. تردید ندارم که حالتان بهتر می شود. آنچه را گفتم بخوانید،خواندید؟ اگر مطالعه کرده اید، تا کتاب های دیگر معرفی کنم. خدا یاریتان کند. آمین یا الاهی.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">