طاهر و طاهره ( دختران و انتخاب همسر 7 )
»حقوق، احکام، اخلاق
قانون شریعت این است که ازدواج، به خودی خود، مستحب مؤکد است، اما اگر آدمی، بر اثر تأخیر در ازدواج، به گناه بیفتد (یا آسیبی بخورد یا زیانی ببیند) ازدواج واجب می شود. نیز حکم دین و حقوق است که دوشیزگان با اجازه پدرشان ازدواج کنند.
گاهی میان این دو حکم شرعی و قانونی، تعارضی می افتد؛ به این گونه که ازدواج واجب می شود، اماپدر اجازه ازدواج به دخترش نمی دهد. در این صورت، دستور دین برای گشودن این تعارض این است که اگر دختر رشیده شد و خواستگار کفؤ و مناسب برای او آمد و پدر اجازه ازدواج نداد، اجازه اش ساقط می شود.
اکنون این نمونه پندآموز را ببینید.
از زبان مشاور
طاهر و طاهره
طاهره تهرانی دختری بود 23 ساله. لیسانس داشت. دبیر بود. خواستگاران زیادی را، به سبب مخالفت های بیجای پدر و مادرش، ازسر گذرانده بود. تا این که به ستوه آمد. دید دارد سنش بالا می رود و اقبالش برای ازدواج کوتاه می شود. پدر و مادر نیز به هیچ صراطی مستقیم نمی شوند. این بود که با من تلفنی تماس گرفت و گفت:
« پدر و مادرم را دوست دارم. می خواهم احترامشان را نگه دارم. اما دارند بدبختم می کنند. همه خواستگارانم را، به بهانه هایی، رد می کنند. اما حالا خواستگاری دارم که همه چیزش خوب است. می خواهند این را هم رد کنند. کمکم کنید.»
گفتم: از اوصاف و موقعیت این خواستگار جدید برایم یگویید.
گفت: « او هم فرهنگی است. همکاریم. آقای طاهر خراسانی. مدت هاست من را می شناخته و در نظر داشته و پسندیده. من هم... او را بررسی کردم . درباره اش تحقیق کردم. از هر نظر خوب است. او را کفؤ خود می دانم.»
پس از شنیدن صحبت های خانم طاهره تهرانی گفتم: خوب است با آقا طاهر هم مشاوره داشته باشیم.
طاهر نیز تماس گرفت و مشاوره کردیم. طاهره خانم درست می گفت. آقا طاهر، هم پسر لایقی بود، هم همتای طاهره خانم بود.
به طاهره خانم گفتم: دلیل مخالفت پدر و مادرتان با این ازدواج چیست؟
گفت « این آقا خدمت سربازی اش را می گذرانده که برای فوق لیسانس قبول شده. هفت ماه از خدمتش مانده است. حالا که ارشد را گذرانده آماده شده برود خدمتش را تمام کند. مامان و بابایم می گویند تا ورقه پایان خدمتش را نیاورد قبولش نمی کنیم. من می دانم آن ورقه را هم بیاورد پدر ومادرم بهانه ای دیگر می آورند. چون خواستگارانی داشته ام که سربازی کرده بودند و ایشان ردشان کرده اند.»
گفتم: باید با پدر و مادرتان صحبت کنم، و کردم؛ تلفنی. پدر گوشی را نمی گرفت و اصلا حاضر به مشاوره نبود. با مادرش صحبت کردم. دیدم بله. بهانه شان همین است. کوشیدم راضی شان کنم، اما نشد. گفتم: طاهره خانم رشیده است و خواستگار کفؤ و مناسب برایش آمده. کاری نکنید که حرمت شما شکسته شود. حالا که پدر طاهره خانم حاضر به مشاوره نیستند، شما از قول من به ایشان سلام برسانید و بگویید که طاهره خانم رشیده است و اکنون که خواستگار مناسب دارد، می تواند، به حکم شرع و قانون، بدون اجازه شما ازدواج کند. احترام خود را نگه دارید و با دخترتان همراهی کنید.
پس از چند روز طاهره خانم تماس گرفت و گفت:« پدر و مادرم راضی نمی شوند. می گویند اگر با او ازدواج کنی با تو قهر می کنیم.»
گفتم: کسی را واسطه کنید تا با ایشان صحبت کند؛ کسی که پدر و مادر قبولش داشته باشند و سخنش بر ایشان اثرگذار باشد مثلا: یکی از بزرگان خاندان، یکی از دوستان پدر، روحانی محل، مدیر دبیرستانی که در آن تدریس می کنید.
این کار را هم کردند، اما والدین از مرکب شیطان فرود نیامدند.
گفتم: دیگر حجت تمام شد. معطل نشوید. به هیچ وجه نگذارید این خواستگارتان از دست برود. برای عقد اقدام کنید. پدر برای امضا به محضر می آیند. اگر هم نیامدند، قانون و شرع از شما حمایت می کنند. البته احترام والدین را نگه دارید و با ایشان خوشرفتاری کنید.
سپس با آقا طاهر تماس گرفتم و او را تشویق کردم و به او شجاعت دادم که طاهره خانم را به هیچ عنوان از دست ندهد و دیگر درنگ جایز نیست و هر چه زودتر عقد کنند و نتیجه را به من بگویند.
چند روز بعد خبر دادند که عقد کرده اند. پدر به محضر آمده و دفتر و عقدنامه را امضا کرده، اما پدر و مادر با عروس و داماد قهرند.
پس از سه ماه
امروز (93/11/19) با طاهر و طاهره تماس گرفتم. بسیار شادمان بودند. عروسی کرده اند. در خانه ای کوچک و با اندکی وسائل خانه، زندگی مشترکشان را آغاز کرده اند.
آقا طاهر به گذراندن باقی مانده سربازی اش پرداخته. چون همسر دارد، در شهر خودشان و نصف روز خدمت می کند. چون متأهل است و در استخدام آموزش و پرورش، حقوق نیز دارد. صبح ها با هم از خانه بیرون می روند؛ خانم به دبیرستان و آقا به پادگان. بعد از ظهر با هم به خانه برمی گردند. حقوقشان، هزینه های زندگی شان را تأمین می کند. اندکی نیز پس انداز می کنند.
بسیار شادمان شدم و به هر دو تبریک گفتم.
پرسیدم: با هم رفیق که هستید؟
گفتند: " بله."
گفتم: رفیقِ رفیق؟
گفتند: "بله."
گفتم: رفیقِ رفیقِ رفیق؟
گفتند: "بله."
از طاهره خانم پرسیدم: آقا طاهر همان است که می خواستید؟
گفت: "بله. کاملا."
همین را از آقا طاهر پرسیدم. جوابش همان جواب طاهره خانم بود: "بله. کاملا."
به ایشان بسیار تبریک گفتم و، به دعا، زندگی خجسته ای را از خداوند برایشان خواستار شدم. سپس درباره پدر و مادر طاهره خانم پرسیدم. گفتند: " کم کم با ما مهربان شدند و آشتی کردند. هر روز ارتباط تلفنی داریم، اما رابطه حضوری مان کم است. هنوز اندکی از دلخوری شان باقی مانده."
گفتم: احترام شان کنید و هرگز به رخشان نکشید که بدون رضایت شان ازدواج کردید. این اندک دلخوری شان هم - ان شاءالله - در ایام نوروز برطرف می شود.
الاهی شکر.