باورهای غلط (4)
مجادله همسران (۴)
از زبان مشاور
نبرد بر سر جعبه خالی!
نزدیکای نیمهشب، تلفن زنگ زد. آنسوی خط، خانمی بود با صدایی حزین و بغضآلود. او را نمیشناختم. گفت:
"همسر و فرزند خردسالم را رها کردهام و نزد مادرم آمدهام. حالا پشیمانم و نگران حال آنان.»
گفتم: نگران حال بچهاید یا نگران هردو؟
گفت: «راستش را بخواهید، بیشتر نگران حال بچهام؛ امّا درباره همسرم هم بیتفاوت نیستم."
گفتم: چرا رهایشان کردید؟
گفت: «با هم بگومگویمان شد...» و شروع کرد نزاع و دعوایشان را توضیح دادن. دیدم مسأله مهمی نیست؛ جدالی بیهوده بوده است.
گفتم: صبر کنید؛ حالا وقت بیان ماجرا نیست، بعداً تعریف کنید. فعلاً تا همسرتان نخوابیده و یا اگر خوابیده، هنوز خوابش سنگین نشده و تا خیلی دیر نشده، شماره تلفن ایشان را به من بدهید و خودتان پای تلفن، منتظر باشید.
به مرد تلفن کردم. هنوز بیدار بود. او نیز نگران بود. او را نشناختم، اما او مرا شناخت. به او گفتم: ماجرای شما و همسرتان را میدانم؛ موضوع مهمی نیست. فعلا وقت بررسی و حل آن نیست. حالا از شما یک خواهش دارم؛ آن را انجام دهید تا بعداً و سر فرصت به دعوایتان برسیم. خواهشم این است که همین الأن بروید دنبال همسرتان و او را به منزل بیاورید و با او مهربانی کنید؛ چنان که گویا دعوا نکردهاید. فردا مساله را بررسی میکنیم.
احتمال آن بود که مرد، مقاومت کند؛ اما نکرد و یک کلمه گفت: «چشم». به او اطمینان و دلداری دادم که چون به خواهش من به دنبال همسرش میرود، برای او کسر شان و ذلت نیست. آنگاه به خانم تلفن کردم که همسرش در راه است؛ آماده شود و او را خوب تحویل بگیرد و به خانه شان برود و با همسرش مهربانی کند و اصلاً به روی خود و همسرش نیاورد که نزاعشان شده.
آن شب همه چیز بهخوبی گذشت و آنان به کاشانهشان رفتند و هردو به سفارشهایی که کرده بودم، عمل کردند. فردای آن شب٬ به مشاوره پرداختیم. نخست حرفهای هردو را شنیدم. چیز مهمی نبود. نزاعهای بچگانه و مجادلههای بیهوده بود. به هردو گفتم: مشکل مهمی ندارید، فقط از سر بی دردی، برای خودتان درد می تراشید. بهانههایتان بچگانه است. هر دو خوبید، فرزندتان هم خوب است؛ اما قدر این نعمتها را نمیدانید. بترسید که اگر بیش از این قدرناشناسی کنید، نعمت ها از شما گرفته شود و مشکلات موهوم و خیالی و خودساخته، به مشکلات واقعی و جدی بدل شوند، و به فرموده امیر مومنان علیهالسلام:
"من عظم صغار المصائب ابتلاه الله بکبارها"؛
آنکس که گرفتاری های کوچک را بزرگ بنمایاند، خداوند به مصائب بزرگ گرفتارش میکند. (نهجالبلاغه، حکمت ۴۴۸)
سپس قرار شد برای آموزش یک دوره «مهارتهای زندگی زن و شوهری و خانوادگی»، چند نوبت به مشاوره بیایند، و آمدند. در این دوره، آنچه نمیدانستند و باید میدانستند، به ایشان آموزش داده شد؛ و آنچه میدانستند و از آنها غافل بودند، به ایشان یادآوری شد؛ و آفتهایی که زندگیشان را تهدید میکرد، به ایشان نمایانده شد.
بزرگترین و خطرناکترین آفت در روابط آنان، همانا ستیزگی بیموضوع و مجادله بیمورد و نزاع بیهوده بود.
دعوا بر سر هیچ
به ایشان گفتم: دعواهایتان مانند دعوای آن دو کودک است که بر سر یک جعبه - که آن را در راه پیدا کردهاند و نمیدانند درون آن چیست - دعوا میکنند و بر سر و روی هم میکوبند و به یکدیگر دشنام میگویند و هرکدام همه تلاش خود را به کار میگیرد تا آن را تصاحب کند. عاقلی فرزانه از راه می رسد و آن دو را از هم جدا میکند و با آنان سخن میگوید و راضیشان میکند که جعبه را بگشاید و آنچه را در آن است، میان آن دو کودک تقسیم کند. آن دو، تدبیر مرد عاقل را میپذیرند و او جعبه را می گشاید و هر سه میبینند که جعبه، خالی است و دعوای آن دو، بر سر هیچ بوده است.
آن زن و شوهر «راهنابلد»٬ پس از گذراندن آن دوره آموزش مهارتهای زندگی خانوادگی، از بن جان، معنای آن سخن را دریافتند که همه ستیزهجوییها و مجادلههایشان بر سر هیچ بوده است و تنها مشکل، بلکه تنها مسأله زندگی مشترکشان این بوده که مهارتها و راهکارهای اداره زندگی مشترک را نمیدانستهاند و تعامل شایسته میان دو همسر را بلد نبوده اند.
- ۹۶/۰۹/۰۸