سیاست مادرانه
سه شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۰۶ ب.ظ
نوشتهای از خانم الهام خسروی (کارشناس برنامه ریزی شهری و طلبه حوزه علمیه)
داستان، واقعی است. نام اشخاص را تغییر دادهایم.
نزدیک عید نوروز بود. راهی بازار شدم تا پارچه چادریام را به خیاط بدهم. داخل کارگاه خیاطی شلوغ بود. خانمها منتظر بودند تا خیاط اندازهشان را بگیرد.
طبق معمول، با اینکه خانمها غریبه بودند، اما درباره موضوعهای مختلف با هم صحبت میکردند.
سمیه خانم از خانم دیگری، که در این مدت کوتاه کمی با هم آشنا شده بودند، پرسید: شما دختر خوب سراغ دارید؟ برای پسرم میخواهم. شغل پسرم فلان است و اخلاقش بهمان. و کلی از پسرش تعریف کرد. من و همه خانمهایی که آنجا بودیم، صدایشان را میشنیدیم.
وقتی نوبت به سمیه خانم رسید، به خیاط گفت: من برای آماده شدن چادرم خیلی عجله دارم تا برای سفرم به شهرستان، چادر نو داشته باشم؛ ببینید که چادرم پاره شده و خجالت میکشم با این چادر به مهمانی بروم.
خانم خیاط زیر بار نمیرفت و میگفت: سرم خیلی شلوغ است و زودتر از یک هفته نمیتوانم چادر را آماده کنم.
سمیه خانم، با شوخی و خنده، میگفت: من چطور با این چادر پاره به مهمانی بروم؟
در بین مشتریها مریم خانم و دخترش هم بودند. جلو آمدند تا پیشنهادی دهند. مریم خانم به سمیه خانم گفت: چادر دخترم نو و مناسب است. شما چادرتان را با چادر دخترم عوض کنید و به مسافرت بروید.
سمیه خانم تشکر کرد و گفت: نمیتوانم قبول کنم. ما همدیگر را نمیشناسیم. اصلا چطور میتوانم بعد از مسافرت، چادر را به دست شما برسانم؟
مریم خانم هم، با زیرکی و سیاست، تعارف میکرد و میگفت: قابل شما را ندارد. و بالاخره توانست، با ظرافت و مهارت، سمیه خانم را راضی کند.
در حین عوض کردن چادرها، سمیه خانم، دختر مریم خانم را زیر نظر گرفته بود و لبخند رضایتی بر لب داشت که گویی عروس دلخواهش را پیدا کرده...
- ۹۷/۰۳/۰۸