دزدی در کودکان (۳)
مشاورهٔ تربیتی
ادامهٔ پاسخ استاد علیاکبر مظاهری به مادری حیران
راهکارها:
راهکار عمومی:
✔️کرامت نفس
کرامت نفس و بزرگواری یک قاعدهٔ عمومی و روشی بسیار کارساز و مؤثر در تربیت است.
شخصیت کودک را تکریم کنیم و او را بزرگوارمنش بار بیاوریم. پدر و مادر به فرزندشان بگویند:
تو چه انسان خوبی هستی؛
بهبه! چه انسان شریفی؛
کارهای خوب او را پر رنگ کنیم و به رُخش بکشیم، حتی گاهی با حالت بازی بگوییم: دختر خوب کیه؟ دخترمان در جواب بگوید: من من، من من
یا بپرسیم: پسر خوب کیه؟ پسرمان بگوید: من من، من من
و یا جملاتی با این مضمون گفته شود: تو میتوانی این کار را بکنی؛ تو از عهدهٔ این کار برمیآیی.
گاهی هم مسئولیتهایی به کودکمان بدهیم، مثلاً بگوییم: دخترم قاشقها را بشوی. پسرم فلان چیز را از مغازه بخر.
کودکی که با کرامت نفس رشد کند و شخصیت بزرگی داشته باشد، نه سراغ دزدی میرود، نه دروغ و نه پلیدیهای دیگر.
بهقول بزرگترین روانشناس عالم، امیرالمومنین علیهالسلام:
«من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته»*١: کسی که نزد خودش احساس بزرگواری کند، پستیهایش نزد او خوار میشود و تن به پلیدی نمیدهد.
حکایتی دلنشین:
حسن آقا که تازه وارد دبستان شده بود، با خانواده به میهمانی رفته بودند. پسر صاحب خانه (آقا مهدی) چندین گوی زیبا و درخشنده داشت، که بهدور خودشان میچرخیدند و همه جا را نورانی میکردند.
در تمام مدت میهمانی، حسن دلش پیش این گویها بود و دوست داشت حداقل یک گوی داشته باشد.
حسن آرام کنار مادر نشست و گفت: مامان برام از اینا میخری؟
مادرش که مشغول صحبت بود به گفته حسن اعتنایی نکرد.
مهدی، حسن را صدا کرد و گفت: حسن بیا بریم اتاق من بازی کنیم.
حسن گفت: باشه و وارد اتاق شدند.
حسن پرسید: مهدی چند تا از این گویها داری؟
مهدی گفت: زیاد بودند چند تاشون گم شدند، الان چهار تا مونده. حسن و مهدی باهم بازی کردند تا اینکه مهدی گفت: پسر خالهام آمده، من میروم با او بازی کنم، حسن اینجا بمان.
حسن در اتاق تنها بود. ناگهان چشمش به گویی افتاد، که پشت تخت مهدی افتاده بود. فرصت مناسبی بود، چون حسن در اتاق تنها بود.
هیچکس نمیفهمید حسن این گوی را برداشته است. حسن چشمش را از گوی برداشت و با خود گفت: نه، من این کار را نمیکنم.
پس از نیم ساعت مادرش به اتاق آمد، روی تخت پیش حسن نشست و چشمانش به گوی کنار تخت افتاد.
مادر گفت: حسن جان گفتی گوی برایت بخرم.
حسن گفت: بله مامان.
مادر میخواست حسن را امتحان کند. گفت: چرا این گویی را که کنار تخت افتاده است، برنداشتی؟ تو اینجا تنها بودی، هیچکس نمیفهمید، تو آنرا برداشتی.
حسن گفت: من تنها بودم، کسی نبود، اما خودم که بودم.
مادرش گفت: الهی قربوووون خودت بشم. پسر خوب! برایت گوی میخرم.
این یعنی کرامت نفس؛ وقتی کسی شخصیتش برای خودش ارجمند شد، خودش را ارزان نمیفروشد.
کودک فطرتاً میفهمد دزدی بد است، خانواده هم میگویند دزدی بد است، چنین کودک بزرگوارمنشی دزدی نمیکند.
↩️ ١. امیرالمؤمنین، غررالحکم، صفحه٢١٣
به قلم خانم نرگس صفرخانلو
این مطلب ادامه دارد...
۹۸/۰۷/۱۸
- ۹۸/۰۷/۱۸