⭕️ عبرتهای کرونایی (۱۱)
⭕️ عبرتهای کرونایی (۱۱)
💝 آزمون وفا
✍🏻 نویسنده: علیاکبر مظاهری
✅ سعید و سعیده، تازهعروس و دامادند. دوران عقد را میگذرانند. چنان عاشق هماند که شیرین و فرهاد باید نزدشان زانو بزنند.
شاد باش ای عشق خوشسودای ما
وی طبیب جمله علتهایما (مولوی، مثنوی)
آنان در تلاشاند آشیانهٔ عشقناک خود را سرپا کنند؛ هردو میکوشند.
دیروز که سعیده احوال سعیدش را پرسید، احساس کرد کسالتی دارد. نتوانسته بود سر کار برود. سعیده برآشفت، بیمعطّلی همهٔ کارهایش را رهاند و به سوی سعید پر کشید.
سعید گفت: نیا! خطر کرونا هست. اما سعیده، که گویا کلمات را نمیشنید، فقط بر سرعت پروازش افزود. سعیده به بالین سعید رسید. سعید که محجوبیتی معصومانه دارد، شادمان بود از آمدن سعیده و هراسان بود از سرایت کرونای احتمالیاش به او.
سعیده گفت: سعیدجان! نکوش که مرا منصرف کنی! من یک لحظه به زندگی بدون تو اصلا فکر نمیکنم! سعید، محجوبانه و متشکرانه، ماندن سعیده را پذیرفت. خانواده ها نیز دیدند تلاش بر سر برحذر داشتن سعیده ثمری ندارد، نه! امکان ندارد، سپاسگزارانه پذیرفتند و شیرین و فرهاد را تنها گذاشتند.
سعیده چنان فضا را لطیف کرد، چنان بر سر سعید عاطفه پاشید که او روشن شد، جانگرفت، دیگر کسالت به یادش نمیامد، هراس از وجود احتمال کرونا محو شد. ناگهان احساس کردند که این باهمبودن و برجان هم عطر مُشک فشاندن، عجب قدرتمندشان میکند!
فرشتهها، که انس ایشان را دیدند، به تبسم گفتند:
چون ازیشان مجتمع بینی دو یار
هم یکی باشند و هم ششصدهزار (مولوی، مثنوی)
وقت نماز شد. سعیده سعید را برای نماز مهیا کرد. باهم نماز خواندند و پس از نماز، تعقیباتی ویژه خواندند. نه! نخواندند، عمل کردند!
کرونا، در برابر عشق آن زوج تازهوصال، اندامی برای عرضه نداشت. شرمنده شد و به گوشهای خزید و سپس گریخت.
سعید و سعیده، در روزهایآینده، زیرکانه مراقبکرونا هستند که اگر خواست خود را بنمایاند، سپر عشق را در روی آن بگیرند و سرش را با نیروی شیدایی خود بکوبند.
انشاالله!
🤲🏻 خدایا! سعید و سعیده را برای هم نگهدار!
نوش جان هم باشند!
- ۹۹/۱۰/۰۵