✅ استقلال همسران جوان (۲)
✅ استقلال همسران جوان (۲)
✍️ نویسنده و مشاور: علیاکبر مظاهری
🔶 گسترش امواج
... ستیزها و ناخرسندیهای زوجها با خانوادههای همسرشان، در همان محدوده محصور نمیشود، بلکه سیلآسا میتازد و ویران میکند و به خود زوجها نیز سرایت مینماید؛ هر کدام از زن و شوهر ـ معمولاً ـ طرف خانوادۀ خود را میگیرد و همسرش را محکوم میکند و دیگری نیز مقابلۀ بهمثل مینماید و این آتش تباهگر، میسوزاند و به پیش میرود؛ چندان که هیچ حرمت و محبّتی را بینصیب و بیآسیب نمیگذارد.
بسیار میشود که در ریشهیابی اختلافات زن و شوهرها، به آفات دوران چند ماهۀ زندگی ایشان نزد یکی از خانوادههایشان میرسیم؛ حتّی پس از چندین سال جدا شدن از آن خانواده و مستقل کردن زندگی. یعنی آتشی که
در آن چند ماهِ نخستین زندگی مشترکشان افروخته شده، پس از استقلالشان خاموش نمیشود، بلکه همچنان ریشههای زندگی را میسوزاند و بنیان خانواده را میپوساند.
🔶 از زبان مشاور
🔶 پس از پانزده سال
صابر و سمیرا، پانزده سال پیش به عقد هم درآمدند. دوران نامزدی و عقدشان که حدود یک سال بود، به خوشی گذشت. صابر و سمیرا عاشق هم بودند؛ خانوادههای آنان نیز با هم دوست بودند. آیندۀ درخشانی برای این دو فاختۀ دلباخته پیشبینی میشد، تا اینکه قصد کردند عروسی کنند و همْآشیانه شوند.
برای ساختن آشیانۀ مشترکشان گفت و گو کردند و چون خانۀ مستقلّی نداشتند، قرار شد که مدّتی در خانۀ والدین صابر زندگی کنند، تا در آینده خانۀ جداگانهای تهیه نمایند.
صابر و سمیرا، از آغاز درباره مسائلشان با من مشورت میکردند؛ حتّی انتخاب همسرشان نیز با مشورت بنده بود. در دوران یکسالۀ نامزدی و عقدشان نیز مسائل خود را با من در میان میگذاشتند. تصمیم زندگی مشترک در خانۀ والدین صابر را نیز با بنده مطرح کردند.
من که خانوادههای آن دو را میشناختم و اخلاقشان را میدانستم و خلق و خوی این دو را نیز میشناختم و ترکیب ساختمانی خانۀ پدر صابر را نیز میدانستم، که یک طبقه بود و اینان میخواستند در یکی از اتاقهای همان خانه که والدین صابر با چند فرزند دیگر در آن زندگی میکردند، ساکن شوند، با این کارشان مخالفت کردم و نظر منفی دادم.
دلیل و توضیح خواستند. گفتم:
آن خانه، یکطبقه است و چند نفر در آن زندگی میکنند و اتاقی که شما میخواهید در آن زندگی مشترکتان را شروع کنید، با محل زندگی آنان درآمیخته است و در نتیجه، زندگی شما با زندگی آنان میآمیزد و یک زندگی هفت هشت نفره میشود. حال آنکه شما میخواهید زندگی مستقلی داشته باشید و زندگی زوجهای جوان، بهخصوص در آغاز، اقتضائات خاص خود را دارد.
صابر گفت:
«ما چند نفر تا حالا در آن خانه زندگی میکردهایم، حالا یک نفر به جمع ما اضافه میشود و پدر و مادرم فرض میکنند یک فرزند به فرزندانشان افزوده شده».
گفتم: نه! اصلا چنین نیست. یک نفر و یک فرزند افزوده نمیشود، بلکه قرار است یک خانوادۀ جدید شکل بگیرد. این دختر، مانند یکی از خواهرانت نیست؛ یک همسر است که میخواهد با شما یک زندگی نو را آغاز کند.
گفتند: «پس چه کنیم؟»
گفتم: ...
...گفتند: «پس چه کنیم؟»
گفتم: یا خانهای، هر چند نیمطبقۀ کوچک باشد، اجاره کنید؛ یا نیمطبقهای کوچک روی خانۀ پدر و مادر بسازید؛ به گونهای که مستقل باشید. خانوادههایتان نیز کمکتان میکنند.
بعد پندشان دادم: اکنون که حرمتها محفوظ است و دوستیها برقرار است، قدر بدانید و از این نعمتها محافظت کنید.
به صابر گفتم: اکنون همسر و مادرت مانند مادر و دختری مهربان، یکدیگر را دوست دارند؛ امّا اگر زندگیتان درآمیخته شود و همسرت کاری کند که مادرت نپسندد و به همسرت حرفی بزند که ناراحت شود و یا بر عکس، تو هیچ کاری نمیتوانی بکنی. طرف هر کدام را بگیری، دیگری از تو میرنجد و نزاع برپا میشود. با دیگر اعضای خانواده نیز مسأله به همین شکل است. آن وقت است که حرمتها میشکند و به عشق و محبّتها لطمه میخورد. از طرفی همسرت میخواهد عروس باشد و عروس، رفتارها و حالتهای خاص خود را دارد و این حق اوست که زندگی و رفتار عروسانه داشته باشد. خودت نیز دامادی و زندگی دامادانه میخواهی. و این کار، نزد برادران و خواهران و پدر و مادرت نشدنی است، و اگر نشود، هر دو نفرتان از بهرههای ویژۀ این دوران محروم میشوید و این محرومیّت، عواقب ناگواری در پی دارد.
نکتههای دیگری نیز به هردوشان گفتم و آنان توصیههایم را پذیرفتند و رفتند که عمل کنند. امّا (وای از این امّاها!) بزرگترهایشان آنان را قانع (بلکه مجبور) کردند که در همان خانه و همان اتاق عروسی کنند، و کردند. آنان را دعا میکردم، امّا نگرانشان بودم.
دو هفتهای گذشت. خبرهای ناگواری از آنان رسید. متأسّف شدم. یک ماه گذشت. عروس و داماد نزدم آمدند؛ امّا این بار، آمدنشان مانند آمدنهای پیشین نبود که برای آموختن مهارتهای زندگی میآمدند؛ بلکه برای حلّ نزاع آمدند! کارشان به جای خطرناکی کشیده بود. نخواستم ملامتشان کنم؛ امّا با تأسّف گفتم:
صد چلچراغ دارد و بیراهه میرود
بگذار تا بیفتد و ببیند سزای خویش
سمیرا گفت: «شما هم نمک بر زخممان میپاشید.»
گفتم: قصد سرزنش ندارم. از شدّت تأسّف، این شعر به زبانم آمد.
صابر شروع کرد به گلایه و شکایت از سمیرا؛ که: «با مادرم در میافتد، با او بدزبانی میکند، حرمت پدرم را نگه نمیدارد، با خواهرم دعوا میکند....»
سمیرا میان حرف او پرید و گفت: «مادرش در زندگیمان دخالت میکند، پدرش امر و نهیمان میکند، خواهر و برادرش در زندگیمان فضولی میکنند؛ خود صابر هم به جای اینکه جلوی آنها را بگیرد و جوابشان را بدهد و از من دفاع کند، یا هیچ نمیگوید و هیچ کاری نمیکند و یا طرف آنها را میگیرد؛ با من هم نامهربان شده و حتّی بدگویی و بداخلاقی میکند... .»
هر دو با خشم و پریشانی و حتّی بیادبی، حرفهای زیادی زدند و هر کدام دیگری و خانوادهاش را محکوم میکرد و هر دو با اصرار از من میخواستند که میانشان قضاوت کنم و مقصّر و بیتقصیر را معیّن نمایم.
گفتم: مشاورههای اینگونهای روحم را میآزارد. آن وقتها که
برای مشاورۀ به معنای حقیقی نزدم میآمدید، اگر خسته هم میشدم، خشنود بودم؛ امّا حالا ناخشنودم. اینجا که دادگاه نیست و من که قاضی نیستم که از من قضاوت و حکم میخواهید. وظیفۀ مشاور آن است که هادی باشد، نه قاضی. من را به این دعواهای خالهزنکی نکشانید. این نزاعها از بیخ و بُن باطل است و بیهوده و هر کس در آنها وارد شود، کاری باطل و بیهوده میکند. در این ستیزهگریها هیچکس بر حق نیست؛ همه بر باطلاند.
سمیرا به گریه افتاد. صابر نیز پس از چند دقیقه خویشتنداری، بغضش ترکید و بلند گریه کرد. مجالشان دادم تا گریه کنند. وقتی آرام شدند، با شرمندگی و درماندگی گفتند:
«حالا چهکار کنیم؟ شما دیگر یاریمان نمیکنید؟»
گفتم: چرا، هنوز هم یاریتان میکنم. حالا هرچه زودتر جایی را اجاره کنید و از این خانه بروید.
آنان با چند روز جستوجو، یک طبقۀ خانۀ کوچک امّا تمیزی پیدا و اجاره کردند و به آنجا منتقل شدند. نزاعها فروکش کرد و بهتدریج آرامش نسبی پدید آمد؛ امّا افسوس که دیگر شادابی و طراوت عشق صابر و سمیرا به جای نخستین باز نگشت و نیز آن سمیرا که عزیز والدین صابر بود، دیگر آنچنان عزیز نشد و آن صابر که مورد احترام و محبّت خانوادۀ سمیرا بود، دیگر چنان نشد و دو خانواده نیز آن حریم و احترامی که قبلاً نزد هم داشتند، دیگر نداشتند. بحران خوابید، امّا جام شفّاف و زلال دلها ترکخورده و بستزده شده بود.
اکنون چهارده سال از آن زمان میگذرد. اگرچه زندگیها آرام شده و روابط، حسنه گشته؛ امّا هنوز برخی از ریشههای آن کدورتهای آن چند هفتۀ نامبارک باقی مانده و بهواقع، آن حالات ناخوشایند، استمرار یافته است؛ زیرا اگرچه جلوی تخریبِ بیشتر گرفته شد، امّا پارهای از دلخوریها و کدورتها باقی ماند و تداوم یافت.
یک جفا از خویش و از یار و تبار در گرانی هست چون سیصد هزار
(مولوی/مثنوی)
⁉️ چه باید کرد؟
پیشنهاد ما و چارۀ کار، این است که:
۱. زوجهای جوان، در آغاز زندگی مشترکشان، اگر خانۀ مستقلّی ندارند ـ که بیشترِ ایشان چنیناند ـ جایی را، اگرچه نیمطبقۀ کوچکی باشد، اجاره کنند و زمانی را به اجارهنشینی بگذرانند تا خانهدار شوند. سختیها و هزینههای اجارهنشینی را میتوان تحمّل کرد؛ چنان که اکنون بیشتر زوجهای جوان همین کار را میکنند. والدین نیز باید آنان را یاری کنند. حتّی میشود والدین، همان منزلی را که میخواستند به فرزندانشان بدهند، به دیگری اجاره دهند و با اجارهبهای آن، منزلی برای فرزندانشان اجاره شود. اگر منظور و نیّت، خیرخواهی باشد نه لجبازی و خودخواهی، این کار، هم ممکن است و هم پسندیده و مطلوب.
۲. اگر به هر دلیل خواستند در خانۀ والدین زندگی کنند (چه والدین آقا و چه والدین خانم) باید محلّ زندگیشان در طبقهای مستقل و مجزّا باشد؛
به گونهای که هیچ راه باز بیدر و بست و هیچ در بیقفل و غیر قابل کنترلی نداشته باشد.
۳. اگر به هر دلیل ناچار شدند که با والدین در یک طبقه زندگی کنند، آن بخشی را که به ایشان اختصاص مییابد، از دیگر بخشها جدا کنند؛ با دیوارکشی، در بستن، و هر شکل ممکن دیگر؛ به گونهای که محل زندگیشان کاملاً مستقل باشد و هیچکس نتواند بیاطلاع و بیاجازۀ آنان به حریمشان راه یابد. سفرۀ غذا و سرویس و حمّامشان نیز جدا باشد. البته اشکالی ندارد که گهگاه همدیگر را مهمان کنند و با هم غذا بخورند، بلکه این کاری پسندیده و نیکوست؛ امّا سفرهشان و مخارج زندگیشان مشترک نباشد؛ بلکه دو خانوادۀ کاملا مستقل باشند؛ هرچند که هزینۀ زندگیشان به وسیلۀ والدین تأمین شود یا والدین، آنان را در تأمین بخشی از هزینههای زندگیشان یاری کنند.
این جزئیات را از اینرو بیان میکنم که به تجربه دریافتهام همین مسائل جزئی و بهظاهر کوچک، تأثیر بزرگی در زندگی خانوادگی دارد و مراعاتنکردن آنها مشکلآفرین است.
حریم و حرمتها و احترام و محبّتها بسیار گرانبهایند. پاسداشت آنها واجب، و شکستن و خرابکردن آنها ناروا و حرام است. اگر این حریمهای محترم شکستند، ترمیم آنها سخت یا ناممکن است. شرط خردمندی است که آنچه برایمان عزیز و ارجمند است، نیکو نگه داریم و از آنچه که اگر آسیب ببیند، ترمیم نمیپذیرد، مراقبت و محافظت کنیم.
ادامه دارد...
- ۰۰/۰۱/۱۵