کاستن از رنج انسان
کاستن از رنج انسان
(سخنی دیگر در دفاع از روانپزشکی)
#نویسنده_و_مشاور: #علیاکبر_مظاهری
ورودگاه سخن
راست است که زندگی اینجهانی، آمیختهٔ با رنج است. دراینباره سخن فراوان است. نیز راست است که پارهای از رنجها سبب رشد آدمیان است. دراینباره نیز سخن بسیار است. اکنون دربارهٔ فلسفهٔ رنجها و آثار آنها در پرورش انسان، سخن نمیگوییم. باشد برای مجالی دیگر. اما سخن اکنونیمان این است که «رنجهای بیهوده» را بر «رنجهای طبیعی»، نیفزاییم. نیز در کاهش «رنجهای ناروا»، بکوشیم.
نیم، بلکه افزون بر نیمی از رنجهای آدمی، «ناروا» است. «نامفید» است. «نبایستنی» است. زدودن آنها «بایستنی» است. حکم عقل است. فتوای شریعت است.
رنج روان
از رنجبارترین رنجهای انسان، رنج روحی - روانی - عصبی است. و از کارسازترین کارافزارها در کاستن این رنجهای جانکاه، همانا «روانپزشکی» است. جایگاه بلند مشاوره و روانشناسی و رواندرمانی، محفوظ است، اما اکنون در باب روانپزشکی سخن میگوییم.
جایگاه روانپزشکی
کثیری از رنجهای انسان را میتوان با روانپزشکی کاهش داد و حتی حذف کرد، همانگونه که بسیاری از دردهای جسمانی را میشود با پزشکی، تسکین داد یا درمان کرد. پس چرا رنجهای روانسوز آدمی را با روانپزشکی کاهش ندهیم یا حذف نکنیم؟ و چرا دردهای جسمانی را تسکین ندهیم یا درمان نکنیم؟ چرا؟
این «چرا»، دربارهٔ دردهای جسمانی، چندان برجسته نیست؛ زیرا مردمانِ امروز، بیشوکم، بر درمان دردهای جسمانی خود، همت میگمارند، اما این پرسش، دربارهٔ رنجهای روانی، برجسته است؛ زیرا مردمان، برای کاستن از دردهای عصبی و روانی خود، همت کافی را نمیگمارند. چرا چنین است؟ چرا برای کاهش رنجهای روانی خود همت لازم را نمیگماریم؟
پیشتر، در پاسخ به این «چرا»، بسیار گفتهایم و نوشتهایم. آنها را بجویید و بخوانید؛ در همین کانال «از زبان مشاور»، نیز از لابلای کتابهایمان. چکیدهٔ پاسخ به این «چرا»، این است که: فرهنگ جامعهٔ ما و باور مردمانمان دربارهٔ روانپزشکی، معیوب است. بسیاری از مردمان، به درمانهای روانپزشکی، حس بدی دارند. در برابر آن مقاومت میکنند. نیز وجود بیماریهای عصبی و روانی، و درمان آنها را نمیپذیرند، یا کتمان میکنند. آن را مساوی با دیوانگی میپندارند. دربارهٔ آن داوریهای غیر تخصصی میکنند... .
این فرهنگ نادرست، تنها نزد بیسوادان و ناآگاهان نیست؛ بلکه باسوادان نیز گرفتار آناند. دیدگاه و باور و قضاوت ایشان حیرتآور است. مگر ممکن است انسانی دانا دربارهٔ موضوعی که در آن متخصص نیست، چنین با جزم و یقین، نظر منفی دهد؟
بنابرمثال: به کسی که وسواس فکری دارد میگویند: «وسواس تو زادهٔ تلقین منفی تو است. اگر به خود تلقین مثبت کنی، درمان میشوی»، و او را از درمان باز میدارند. نتیجه چه میشود؟ وسواس فکری رشد میکند و وسواس عملی را در پی میآورد. و واضح است که آدم وسواسی، زندگی رنجباری را تحمل میکند.
نمونهای اسفبار
یکی از مراجعینم، که وسواس فکری دارد و در انتخاب همسر، درمانده شده است، به روانپزشک مراجعه کرد و داروی ملایمی گرفت و حالش بهتر شد. یکی از دوستانش، که آدم باسوادی است با تحصیلات عالی، او را منع کرده و به او گفته بود: «وسواس تو برآمدهٔ از تلقین تو به خود است... .» از سخن این شخص دارای تحصیلات عالی، تعجب کردم. اگر این مراجعم برای درمان بیماری چشمِ خود به چشمپزشک مراجعه میکرد، آیا آن دوستش همین داوری را میکرد؟
چرا میان دردهای جسمانی و روانی، تبعیض قائل میشویم؟
وسواس، اگر درمان نشود، زندگی را بر آدمی تلخ میکند. و اگر شخص وسواسی به میانسالی و کهنسالی برسد، درمان او ناممکن یا سخت ممکن میشود. حال و بال وسواسیها، در دوران کهنسالی، دلسوزاننده است.
چرا خود را عذاب دهیم؟ چرا همنشینان خود را کلافه کنیم؟ وسواس میتواند زندگی خانوادگی را فلج کند. حتی میتواند سبب طلاق شود. درمان وسواس، بدون دارودرمانی و رواندرمانی، ناممکن است.
بیفزاییم که از ریشههای دانهدرشت وسواس، «اضطراب» است. ندیدهایم کسی را که وسواس داشته باشد، اما اضطراب نداشته باشد.
🔹 بیاییم با روانپزشکی آشتی کنیم. این رشتهٔ پزشکی، از بهترین شاخههای دانش و تجربهٔ پزشکی است. بیاییم آن را گرامی بداریم و از آن بهره جوییم.
بیاییم از رنجهای انسان بکاهیم.
به امید خدا.
۲۴ تیر ۱۴۰۳
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
- ۰۳/۰۵/۱۷