عشق دوسویه
» فراغت ویژه
این درست است که بیکارگی و بطالت، فساد و کسالت میآورد، امّا این نیز راست است که کار بسیار و پرفشار، جسم و جان را میفرساید و نداشتن اوقات فراغت، اعصاب و بدن را میرنجاند. یکی از محصولهای فشردگی کار و نداشتن اوقات فراغت، «کلافگی روانی» است.
ما شعار «پرکردن اوقات فراغت» را بسیار سر میدهیم (که البته اگر نیکو انجام گیرد، کار درستی است)، امّا چرا کسی از «ایجاد فراغت، بهگاه ضرورت» سخن نمیگوید؛ با اینکه ضرورت سخن دوم کمتر از سخن اوّل نیست؟
پرکردن اوقات فراغت برای تربیت آدمی است و نیز برای پیشگیری از هدر رفتن نیروهای درونی و ممانعت از بطالتپیشگی؛ امّا ایجاد فراغت برای رسیدگی به خویشتن است و برای جبران نیروهای تحلیلرفته و ذخیرۀ نیروی تازه و پیشگیری از خفگی روحی و فرسودگی جسمی.
همانگونه که پر کردن اوقات فراغت، کارافزار تربیت است، ایجاد اوقات فراغت نیز کارافزار رشد جسم و جان است. ما برای تحصیل سعادت، نیازمند اوقات فراغتیم.
سخن اکنونی ما در قلمرو فرهنگ خانواده است و شناخت آفتها و آسیبها و ضرورت پیشگیری از آنها و آموختن مهارتهای مدیریت روابط همسران. از اینروست که میگوییم:...
هر یک از زن و شوهر در هر شبانهروز باید فراغتی ویژه داشته و در آن زمان، هیچ کار و مسئولیتی نداشته باشد؛ هیچ دغدغهای دلش را مشغول نکند؛ هیچ عامل بیرونی اندیشهاش را برنیاشوبد؛ هیچ صدایی خاطرش را آشفته نسازد و هیچ نگرانیای دلواپسش ننماید.
زن و شوهری را در نظر آورید که دو فرزند خردسال دارند که هر دو نیازمند مراقبت دائمیاند. آقا تمام وقتش را صرف کار بیرون از خانه میکند و خانم تمام وقت در خدمت فرزندان است. کارهای خانه و پذیرایی از مهمانان نیز بر عهدۀ خانم است و در نتیجه، هیچ وقتِ فراغتی برای خانم باقی نمیماند.
اکنون حال این خانم را در نظر آورید! وزن فشاری که بر تن و روان او وارد میشود، چقدر است؟ او در تنگنایی واقع شده است که جسم و جانش را سخت میفشارد. فشردگی روحی و ذهنی، خانم را کلافه کرده و اعصاب و روانش پریشان است و بدنش خسته و کوفته و تنیده شده؛ چونان فنری است که سخت فشرده شده و هر آن ممکن است بشکند یا بپرد.
اکنون چه باید کرد؟ این راهکار را بنگرید.
>> از زبان مشاور
رهایی دو ساعته
آقای صلحجو و همسرش، همراه دو فرزندشان که یکی سه ساله بود و دیگری یک ساله، به مشاوره آمدند. خانم از بار گران زندگی به ستوه آمده و کم آورده بود؛ دیگر بریده بود. مشکلات و مسائل ناگواری مطرح کردند و چارۀ کار طلبیدند. خانم از سختیهای زندگی، سخت گلایه داشت و بیشتر از دست آقا مینالید. ایشان را به آرامش و صبوری دعوت کردم و به ریشهیابی مسائلشان پرداختیم. در نهایت، به این نتیجه رسیدیم که همۀ مشکلات به خستگی خانم از پرستاری و تربیت فرزندان مربوط میشود.
به آقای صلحجو گفتم: از وسایل شارژ شونده چی دارید؟ چند وسیله را نام برد که یکی از آنها موبایل بود. گفتم: اگر مدّتی با موبایل کار کنید و باتری آن را شارژ نکنید، چه میشود؟
گفت: «خاموش میشود.»
گفتم: باتری جسم و جان انسان، مانند باتری موبایل است؛ اگر مدّتی کار کند و شارژ نشود، خاموش میشود.
گفت: «منظورتان چیست؟»
گفتم: شما خوب میدانید و دارید میبینید که نگهداری و تربیت دو کودک خردسال، بدون داشتن کمککار، همۀ انرژی همسرتان را مصرف و همۀ اوقات او را پر میکند. افزون بر این، وظیفۀ خانهداری و شوهرداری و مهمانداری نیز بر عهدۀ اوست. نتیجۀ طبیعی این قضیه این میشود که همسرتان به ستوه میآید، از زندگی خسته میشود، خود را ناتوان مییابد، احساس درماندگی میکند. آنگاه است که زندگیتان آسیب میبیند.
وقتی خانم، خود را ناتوان یافت و امور زندگی را آشفته دید و شما را ناراضی یافت، علاوه بر خستگیهای جسمی و خالی شدن باتری جسم و جان، احساس بی لیاقتی و خودکمبینی خواهد کرد. این احساس حقارت، لذّت زندگی را از او میگیرد و به همة زندگی، بیعلاقه میشود. او دیگر نمیتواند به خود افتخار کند. وقتی خستگی جسمی و آشفتگی عصبی و ناراحتی روحی و روانی در یک نفر جمع شوند، او را از پا در می آورند و زمینگیر میکنند.
طرحی نو:
آقای صلحجو گفت: «حالا چه کار کنیم؟»
گفتم: باید هردویتان «فلک را سقف بشکافید و طرحی نو دراندازید»؛ به اینگونه: هر روز به مدّت دو ساعت، خانم را از بچهها و بچهها را از خانم جدا کنید؛ به گونهای که همدیگر را نبینند و صدای هم را نشنوند، امّا خیال خانم از بابت بچه ها کاملاً راحت باشد؛ بداند کسی امین و مهرورز، مراقبشان است و هیچ آسیبی به ایشان نمیخورد.
اختیار مصرف آن دو ساعت وقت به خانم واگذار شود تا هر کاری میخواهد، انجام دهد؛ ورزش کند، استخر برود، کتابخانه یا آموزشگاه و کلاس برود، مطالعه کند، خاطره یا مقاله بنویسد، مسجد و حرم برود، بازار برود، به دیدار خویشان و دوستان برود، هر کاری دلش میخواهد، بکند و این زمان را به سلیقۀ خودش مصرف نماید.
مرد گفت: «ما کسی را نداریم که بچهها را نگه دارد.»
گفتم: خود شما بهترین کس برای این کار هستید.
گفت: «من دارم تمام اوقاتم را صرف تأمین هزینههای زندگی مینمایم. هر روز دوازده ساعت کار میکنم. دیگر فرصتی برایم نمیماند که بچهها را نگه دارم.»
گفتم: مگر نه این است که شما دوازده ساعت از وقتتان را صرف تأمین آسایش خانواده میکنید؟ خوب؛ اگر خانوادهتان آسایش و آرامش نداشته باشند، تلاش شما ثمرۀ دلخواه را نداده است.
گفت: «چاره چیست؟»
گفتم: دو ساعت از تلاش بیرونی تان کم کنید و آن را صرف زندگی درونیتان کنید تا مسأله حل شود. شما اکنون این مقدار زیاد از وقت خود را صرف رفاه خانواده میکنید، امّا ایشان در رفاه نیستند. بیایید دو ساعت از کارتان کم کنید و به اندازۀ درآمد آن دو ساعت کار، از هزینه های اضافی یا هزینههای دست دوم و سوم بکاهید و آن زمان را صرف ضروری ترین نیاز خانوادهتان که همان آرامش و آسایش است، بکنید؛ آنگاه ثمرۀ خجستۀ آن را ببینید.
سپس به خانم گفتم: نظرتان دربارۀ این طرح چیست؟
گفت: «کاملاً موافقم. ما برای گذران زندگی نیاز به دوازده ساعت کار کردن ایشان نداریم. ما الآن خرجهای اضافی و غیرضروری میکنیم که اسراف است و به راحتی میتوانیم حذفشان کنیم؛ هیچ لطمهای هم به هیچ جای زندگیمان نمیخورد. اگر ایشان این طرح (نگهداری دو ساعتۀ فرزندان) رابپذیرند و اجرا کنند، من با صرفهجویی و حذف خرجهای اضافی، زندگی را با درآمد حتّی کمتر از ده ساعت کار ایشان اداره میکنم.
به آقا گفتم: حالا چه میگویید؟
گفت: «من آسایش خانوادهام را میخواهم. اگر با این طرح، آسایش ایشان تأمین شود، من از خدا میخواهم.»
به هر دو آفرین گفتم و دربارۀ دیگر مزایای طرح و رهاوردهای نیکوی روحی، اخلاقی، و حتّی تربیتی آن برایشان توضیح دادم و قرار گذاشتیم که در طی چند روز، زمینۀ اجرای آن را فراهم کنند و نتیجۀ آن را به من اطلاع دهند، تا اگر لازم بود، آن را اصلاح و تکمیل کنیم.
ایشان با خرسندی و امید به موفقیت طرح و حلّ مسألهای که رنجشان میداد، رفتند تا طرح را اجرا کنند و من برای توفیقشان دعا کردم.
پس از پانزده روز
آنان پس از پانزده روز باز آمدند؛ شاداب و شادان. دگرگونی اساسی در احوالشان پدیدار بود. دیگر از آن پریشانی روانی و کلافگی ذهنی، اثری نبود و کسی از کسی گله نداشت. امید و طراوت به جای آشفتگی و درماندگی نشسته بود. رفتار و گفتارشان نمایانگر رضایت و موفقیت بود. کودکانشان نیز شاداب بودند.
گفتم: خدا را شکر، خوب قبراق و شادابید!
گفتند: «بله؛ طرح، به خوبی اجرا شد و زندگیمان روح تازه یافت.»
با سلام وا حترام،
بسیار ممنون از مطلب مفیدتان، واقعا اگر زن و شوهر در همه چیز همراه هم باشند، تحمل مشکلات آسان می شود.