مرد چالاک و زن فرسوده
از زبان مشاور
آقای جهانگیری میخواست همسر دوم بگیرد. تصمیمش جدّی بود. علّت اصلی، بلکه تنها دلیل، را عدم اشباع جنسی و عاطفی خود میدانست. از همسرش گله داشت که نیازهای غریزی او را برنمیآورد. کام او را سیراب نمیکند....
او مردی سالم بود. پنجاه ساله بود. قوایش قوی بود. اشتهای جنسیاش زیاد، بلکه طبیعی بود. هیچ مشاوری نمیتوانست به او بگوید همسر نخواه. غریزهات را سرکوب کن. حق نداری برآوری این نیاز را طلب کنی.
اگر میخواستیم وضعیت او را، بدون در نظر گرفتن وضعیت خانمش، بررسی کنیم، به او کاملاً حق میدادیم که همسری دیگر بگیرد.
برای واکاوی مسئلهاش، میبایست احوال همسرش و موقعیت خانوادهاش را بررسی میکردیم.
همسر و فرزندانش را به مشاوره طلبیدم؛ بدون حضور پدر آمدند. فرزندان، با ازدواج مجدّد پدرشان سخت مخالف بودند. به دو دلیل: جفای به مادر. لطمه به آبروی خودشان. آنان پدرشان را بسیار دوست داشتند؛ به اندازه مادرشان. به او هیچ بیحرمتی نمیکردند. اصلاً از او کینه و حتی گلایه نداشتند. او را میستودند و تنها گلایهشان همین تصمیم پدر به ازدواج مجدّد بود.
نیاز پدر را گفتم. گفتند: «مادرمان از سابق چنین نبود. در زندگی پدرمان فرسوده شد. زندگی پدرمان مشکلات بسیاری داشت و همانها مادرمان را شکسته کرد.» فرزندان دربارۀ فراز و فرودهای شکنندۀ زندگی والدین توضیح دادند؛ هر کدام بخشی از آنها را بیان کرد.
خانم ساکت بود و غمگینانه گوش میداد و از تأسف و حسرت سر تکان میداد. از او خواستم که سخن بگوید. برایش سخت بود. با فرزندان کمکش کردیم تا به سخن آمد. ابتدا عشق خود به همسرش را ابراز کرد؛ عشقی عمیق.
گفت: «نوجوان بودم که به خانهاش آمدم. او همۀ امیدم بود و هست. همیشه و حالا هم وقتی از خانه میرود، تا برگردد، چشم به راهش دارم. اگر دیر میکرد، بیرون در خانه مینشستم تا میآمد. حالا هم همین طور.» و ساکت شد.
فرزندان گفتههای مادر را تصدیق کردند، بدون این که ذرهّای به پدر بیحرمتی کنند. هر دو را دقیقاً در یک منزلت مینشاندند، فقط از پدر گله داشتند که چرا میخواهد زن دوم بگیرد.
به آنان آفرین گفتم که چنین حرمت والدین را نگه میدارند و امّا نگران آسیب خوردن زندگیشاناند.
گفتم: محکوم کردن کار آسانی است و هیچ دردی را درمان نمیکند. اکنون ببینیم چه باید کرد؟
سپس پرسیدم: یک مرد سالم نیرومند پنجاه ساله، که دستگاه غریزه جنسی اش سالم است، اگر ابراز نیاز کند، کار بدی کرده؟
همگی گفتند: «نه.»
گفتم: قبول دارید که نیاز پدر برآورده نمیشود؟
خانم گفت: «بله.»
به فرزندان گفتم: این تأیید مادر را قبول دارید؟ گفتند: «بله.»
گفتم: پس باید کاری کرد.
موقعیت زندگیشان، از هر جهت، به گونهای بود که اگر مرد میخواست زندگی مجدّد برپا کند، باید بر ویرانۀ زندگی کنونی بنا میکرد. مرد توان مالی برای ادارۀ دو زندگی را نداشت. خانم چنان آسیب پذیر شده بود که اگر چنین ضربهای بر روانش میخورد، از پا درمیآمد. فرزندان نیز تاب چنین وضعیتی را نداشتند. راه بر ازدواج مجدّد بسته بود. باید طرحی دیگر در میانداختیم.
گفتم: جلسۀ بعد را میخواهم با پدر، به تنهایی صحبت کنم.
مرد آمد...
مرد آمد. گزارش جلسۀ قبل را برایش گفتم. حرفهای همسرش را کاملاً تأیید کرد و نگرانی فرزندان را نیز بر حق دانست، امّا گفت: «حالا چه کنم؟»
گفتم: قبول دارید که همسرتان در خانۀ شما و در زمان همسری شما شکسته شده؟
گفت: «بله.» و علاوه بر تأیید سخنان همسر و فرزندان، مطالبی را افزود و اقرار کرد. وقایع سختی را گفت که خانم و فرزندان نگفته بودند؛ یا به احترام پدر، یا نمیدانستند یا دلشان نیامده بود. خانم، نوجوانیاش را در زندگی با او هزینه کرده بود.
به مرد گفتم: هیچ کس «حق» ندارد به شما بگوید همسر دیگر نگیرید، امّا «جوانمردی» و «اخلاق» چه میگوید؟ شما خود میگویید وقتی همسرتان به خانۀ شما آمد، سالم بود و شاداب. حالا که نوجوانی و جوانی و شادابی و سلامتیاش را به پای شما ریخته و در زندگی شما و بر اثر سختیها و رنجهای این زندگی، بیمار و شکسته شده «انصاف» است که به او بیمهری کنید؟ من و فرزندانتان مشکل شما را درک میکنیم، امّا چارۀ کار این نیست.
مرد سر به زیر افکند و در اندیشهای ژرف فرو رفت. مجال دادم بیندیشد. پس از لحظههایی دست به پیشانی کشید و انگشتان مردانهاش را در موهای نیم سیاه و نیم سفیدش فرو برد و باز فکر کرد و سپس سر برآورد و گفت: « من زن نمیگیرم، امّا شما ...» و سکوت کرد.
گفتم: میدانم میخواهید چه بگویید. قبول. ما؛ من و فرزندانتان، آن کار را انجام میدهیم.
فرجام کار آقای جهانگیری و خانوادهاش
در نوبت بعد، جلسۀ مشاورهایمان با فرزندان بود؛ بدون حضور پدر و مادر.
گفتم: پدرتان جوانمردی کرد. اکنون نوبت شماست. باید مادر را چالاک کنید. بیماریاش را درمان کنید. به ورزش تشویقش کنید. نیروی تحلیل رفتهاش را باز آفرینی کنید. در کارهای سنگین خانهداری یاورش باشید. او را «به روز» کنید. راههای دلبری را یادش دهید. پدرتان حق دارد که خواهان لذتهای عاطفی و جنسی باشد. حق دارد که به خواهشهای غریزیاش پاسخ دهد. حق دارد که همسر داشته باشد.
اکنون مادرتان، از پدرتان عقب است. موازنه میان ایشان به هم خورده. فاصلهشان زیاد شده. باید همگی کمک کنیم تا مادر به پدر برسد، تا کفههای میزان برابر شوند.
با فرزندان میثاق بستیم و آنان رفتند تا کاری کنند کارستان.
پس از چهار ماه
فرزندان به عهدشان وفا کردند و مادر را، در مسابقۀ زندگی، به نزدیکای پدر رساندند. تعادل برقرار شد. مادر چالاک شد و پدر خشنود گشت و فرزندان آسوده خاطر شدند و زندگی بسامان شد. تا باد چنین بادا. الاهی شکر.
♦♦♦♦
تجربههای مشاورهای
ما، در تجربههای مشاورهایمان، فراوان میبینیم که همسرانی، هنگام ازدواج، همتا بودهاند، اما طی سالیانی زندگی مشترک، ناهمتا شدهاند. یکی از دیگری عقب مانده و دیگری قصد سبقت دارد یا سبت گرفته و از همراه خود فاصله گرفته؛ کم یا بیش.
این سبقتها از هر دو سو است، امّا از سوی مردان بیشتر است. و سخن اکنونی مان نیز با زنان است.
برخی از زنان، بر اثر عوامل گوناگون، از مردان عقب میمانند و این عقب ماندن به زندگی شان آسیب میزند.
چون موضوع این سخن، مسائل عاطفی و جنسی همسران است، به عقب ماندن زنان در عرصه های دیگر، ورود نمیکنیم. امّا در این عرصه، نیکخواهانه، به خانم ها میگوییم: ازشوهرانتان عقب نمانید. خود را فرسوده نکنید. بر خود فشار نیاورید. کارهای اضافه نکنید. جا نمانید. شادابی خود را تا کهنسالی حفظ کنید. جسم و جان و اعصاب و روانتان را شاداب نگه دارید. خود را بر پاسخگویی به نیازهای جنسی و عاطفی مردتان توانا بدارید و البته خودتان نیز از این موهبت بهره مند باشید.
اگر عقب بمانید، مردتان به فکر تأمین نیاز خود از راه های دیگر و در نزد کسان دیگر میافتد. خیلی هم فرق نمیکند که عقب ماندن شما به چه علتی است. بله، جوانمردان، بیشتر مراعات همسرشان را میکنند و اگر عقب ماندن او، به سبب فداکاری اش در زندگی مشترکشان باشد یا خود مرد مسبب آن باشد، حال زن را بیشتر رعایت میکند، امّا در هر حال، مرد سالم، تا کهنسالی، نیازمند این مسئله است، زن سالم نیز؛ امّا سخن مان اکنون با زنان است.
محکوم کردن مرد به این که: «جوانی ام را صرف او کردم. تا سالم و زیبا بودم از من کار گرفت و بهره برد، حالا که فدای او و زندگی و فرزندانش شده ام، به فکر دیگری افتاده»، هیچ دردی را درمان نمیکند. انسان، تا در این جهان است، همسر میخواهد؛ چه مرد، چه زن. نمیشاید و نمیباید و نمیتوان که ایشان را از این حقّ طبیعی، محروم کرد.
سخنی از خطیبی نام آور
مرحوم آقای محمد تقی فلسفی، خطیب مشهور، در یکی از سخنرانیهایش به پرسش کتبی یکی از شنوندگان پاسخ داد. سؤالکننده پرسیده بود: «در یک حادثه رانندگی، دو پای همسرم از بالای رانها قطع شد و اکنون توان پاسخگویی به نیازهای جنسی من را ندارد. چه کنم؟ زن دیگری بگیرم؟ اگر او نپذیرفت، طلاقش دهم؟»
مرحوم فلسفی گفت: «همسرت بر اثر قطع شدن پاهایش، رنجور شده و به عاطفهاش آسیب خورده است. زبان من لال باد که بگویم او را برنجانی، امّا تو هم همسر میخواهی. نمیدانم باید چه کنی.»
آری؛ این خانم، سخت پریشان حال است و نباید به هیچ وجه او را رنجاند، امّا این مرد، با نیاز عاطفیاش چه کند؟
ریاضت کشیدن، کار هر کس نیست و همیشه نتیجه نمیدهد. توصیه هم نمیشود کرد. مگر مردان بزرگ جان، حتی معصومان، این شیوه را پیشه کردهاند؟ ریاضتکشی، در عرصۀ مسائل جنسی و عاطفی، نه عاقلانه است، نه توصیه میشود، نه همیشه نتیجه میدهد. بلکه گاهی جای دیگر را خراب میکند و این نیاز، از جای دیگر سر برمیآورد، که زیانبار است و گاهی رسوا کننده و آبرو برنده. «عاقل آن است که اندیشه کند پایان را.»
سخن پایانی
بهترین کار، در این باره، آن است که زنان، انرژی خود را هدر ندهند. کارهای سخت نکنند. غذای خوب بخورند. در خوردن، از دهان خود نگیرند و به فرزندان دهند. ورزش کنند. برای همسرشان آرایش کنند. برایش لباسهای زیبا و متنوع بپوشند. خود را تمیز کنند. به همسرشان ابراز عشق کنند. از او دلبری کنند.
الاهی خانه عشقتان همواره شاداب باد. الاهی هیچگاه و در هیچ عرصهای از همسرتان عقب نمانید. الاهی بالانس چرخهای زندگیتان همیشه میزان بادا.
- ۹۵/۰۲/۱۳