فضیلت های فراموش شده 6
اوصاف پدر، به قلم پسر
دنباله اوصاف حاج آخوند ملا عباس تربتی، به قلم فرزندش حسینعلی راشد، از کتاب «فضیلت های فراموش شده»، انتشارات روزنامه اطلاعات، با ویرایش و تلخیص.
» حکایت ها و هدایت ها (1)
خاطره دکتر ضیاء الاطباء از حاج آخوند
مرحوم دکتر ضیاء الاطباء، که از طبیبان قدیمی بود، می گفت:
تابستان بود و من در حیاط بیرونی روی نیمکتی نشسته بودم و بیماران مرد و زن جمع بودند. بعضی روی نیمکت و بعضی روی زمین نشسته و یک یک پیش می آمدند. نبض آن ها را می گرفتم و
زبانشان را می دیدم و نسخه ماقبل را از آن ها می گرفتم و می دیدم و نسخة دیگری می نوشتم.
در این اثنا مرحوم حاج آخوند آمدند و همشیرة کوچک شما را که مریض بود زیر عبا در بغل گرفته بودند و دورتر از همه در کنار نیمکتی نشستند.
من تعارف کردم که حاج آخوند جلو بیایند و بچه را ببینم و معطل نشوند. ایشان قبول نکردند و گفتند:
این بیماران پیش از من آمده اند و من در نوبت خودم می آیم.
من مشغول معاینه و نسخه نوشتن برای
بیماران گشتم. یکی از آن بیماران زنی بود یزدی و چون گفتم: نسخه سابق کو؟ گفت: نسخه را خوردم. گفتم: کاغذ را جوشاندی و خوردی؟ گفت: بلی. گفتم: حیف نان منی یک قران که شوهرت به تو می دهد.
زنان دیگر پیکی زدند به خنده و من برای او مجدداً نسخه ای نوشتم و به او فهماندم که دوایش را از عطاری بگیرد و بخورد نه خود نسخه را.
تا آنکه بیماران همگی راه افتادند و در آخر همه مرحوم حاج آخوند آمدند و بچه را دیدم و نسخه ای
نوشتم مقداری در حق من دعا کردند و پس از آن گفتند: می خواستم خدمت شما عرض کنم که آن کلمه ای که به آن زن گفتید و زن های دیگر بر او
خندیدند، آن زن در میان بقیه شرمسار شد و خوب نبود.
من ناگهان مانند کسی که از خواب بیدار گردد به خود آمدم و متوجه شدم که چه بسیار از این شوخی ها که می کنیم و متلک ها که می گوییم و به خیال خودمان خوشمزگی می کنیم و توجه نداریم که در روح طرف چه اثری دارد.
ادامه دارد
- ۹۵/۰۸/۲۲