مقالهای اشکآور
این مقالهٔ زیبا را بخوانید؛ خاتمهٔ خوبی است برای فصل «نه به سرزنش»:
نویسنده: علیاکبر مظاهری
دیل کارنگی، در کتاب آیین دوستیابی، نوشته است:
اگر خواستید کودکان [و هرکس] را ملامت کنید، قبل از ملامتکردن، این قسمت را، که از روزنامهٔ «خانهٔ مردم» نقل شده است، مطالعه کنید. این مقاله به قلم سحرانگیز نویسندهٔ معروف، آقای «لیو ینگستون لارند»، با عنوان «پدران فراموش میکنند»، نوشته شده است. بهقدری کلمات آن روان و حساس است که قلب خوانندگان از مطالعهٔ آن به تپش درمیآید. کافی است که بگویم تاکنون در صدها مجلهٔ خانوادگی و تربیتی چاپ و به چندین زبان مختلف ترجمه شده است.
راستی که گاهی، قطعات کوچک، معجزه میکنند! این هم از این قبیل است؛ زیرا تمام دانشجویان، کشیشان و همهٔ مردمان آن را خواندهاند. پس بیمناسبت نیست شما هم آن را مطالعه کنید و لذت ببرید. مطمئن هستیم که بعد از تمامکردن آن، اگر سنگدل نباشید، قطرهٔ اشکی در گوشهٔ چشمان خود احساس خواهید کرد:
پسرم، گوش کن! این کلمات را هنگامی که تو در خواب هستی، میگویم. یکی از دستهای کوچک تو زیر چانهات و دیگری روی سینهات است. حلقهٔ موی طلایی تو بر روی پیشانی مرطوبت افتاده است. آری، من دزدانه به اتاق تو وارد شدهام، زیرا چند لحظه قبل از این، هنگامی که در کتابخانهام روزنامه میخواندم، به ندامت وجدان دچار شدم و اکنون، گناهکار، به کنار بستر تو آمدهام.
فرزندم! تصور میکنم نسبت به تو درشتی کردهام. هنگامی که عازم دبستان بودی، به تو پرخاش کردم، زیرا دستمالی مرطوب به صورت خود کشیدی. تو را ملامت کردم، چون کفشهایت پاکیزه نبود. وقتی چیزهایت را روی زمین انداختی، با غضب فریاد برآوردم. سر میز صبحانه هم از تو عجیبجویی کردم؛ گفتم که غذای خود را نجویده فرومیبری، آرنج خود را روی میز میگذاری، کره زیاد به روی نان خود میمالی، چایی خود را میریزی. خلاصه وقتی تو بهسوی مدرسه و من به طرف قطار رفتم، برگشتی و با لبخندی مهرآمیز دستت را تکان دادی و فریاد برآوردی: «باباجون، خداحافظ!» ولی من در جواب با تشر گفتم: «خودت را خم نکن. راست بایست!» به این هم اکتفا نکردم و بعد از ظهر، آن رفتار را تکرار کردم. وقتی بهسوی خانه آمدم، تو را دیدم که روی زمین نشسته بودی و بازی میکردی. جورابهایت پاره بودند. پس با خشم فراوان، در مقابل همبازیهایت تو را سیلی زدم و جلو انداختم و با غضب تمام بهسوی خانه بردم. در راه با خشونت میگفتم: «مگر نمیدانی جوراب گران است؟ اگر بنا بود پول آن را خودت میدادی، حتماً دلت میسوخت و آنقدر بیدقتی نمیکردی!»
کودک من! راستی چنین سخنانی را از پدرت انتظار داشتی؟ آیا به خاطر داری هنگامی که در کتابخانه، روزنامه میخواندم، با قیافهٔ افسرده، که اثر ترس از آن مشهود بود، بهسویم آمدی؟ وقتی از بالای روزنامه نگاهی به تو افکندم و از اینکه باعث مزاحمت من را فراهم آوردهای، خشمناک شدم و بیصبرانه از تو پرسیدم: «چه میخواهی؟» جواب دادی: «هیچ». ولی ناگهان دستهای کوچک خود را به گردنم حلقه زدی و من را بوسیدی. آری، تو من را با مهربانی فوقالعاده و بیغلوغش، که یزدان پاک در قلب پاک تو گذارده، رهایم کردی و دواندوان از پلهها بالا رفتی.
عزیزم! چیزی از رفتن تو نگذشته بود که روزنامه، بیاختیار از دستم افتاد و در فکر فرورفتم. با خود اندیشیدم که چه فایده و ثمری از عیبجوییکردن نصیبم شده است جز اینکه من را پدری سختگیر و نامهربان کرده تا اینگونه پاداش محبتهای تو را بدهم. این کار نه از آن لحاظ است که تو را دوست نمیدارم، بلکه از این حیث است که از تو بیش از این انتظار داشتم. آری، از تو که هنوز کودکی بیش نیستی، توقع فراوان میداشتم و تو را با خود مقایسه میکردم. هرگز نمیدانستم که اینقدر خوب و مهربان هستی. قلب کوچکت مانند دامن شفق، روشن و بیانتها است؛ زیرا عمل امشب تو که با وجود خشم من، بهسویم دویدی و من را بوسیدی و شب بهخیر گفتی، این مطلب را ثابت کردی.
آری پسرک من! امشب در تاریکی به کنار تختخواب تو آمدهام؛ گناهکار و خجالتزده زانو بر زمین زدهام! میدانم که اگر در بیداری کلمات من را میشنیدی، چیزی از آن درک نمیکردی؛ امّا مطمئن باشد که فردا صبح برای تو واقعاً پدر خواهم بود. از این پس، در شادی و غم تو سهیم خواهم بود و هرگاه بخندی، من هم میخندم. اگر بخواهم کلمات ناهنجار به تو بگویم، زبانم را گاز خواهم گرفت و همواره با خود خواهم گفت: تو کودکی بیش نیستی. آری، یک پسرک کوچک.
بلی، میترسم همچون مردان با تو رفتار کرده باشم. ولی اکنون که تو را میبینم در خواب ناز و بستر راحت غنودهای، ملاحظه میکنم که کودکی بیش نیستی. مگر نه اینکه چند روز پیش در آغوش مادرت میگریستی؟ بنابراین عزیزم، هنوز کودکی و از کودک نباید انتظار فراوان داشت... .
من را ببخش... .*
*دیل کارنگی، آیین دوستیابی، ترجمهٔ دکتر سیروس عظیمی. با ویرایش اندک.
۱۲ مهر ۱۴۰۰
برای دنبال کردن رسانههایمان به لینک زیر مراجعه کنید:
🌐 zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
- ۰۰/۰۸/۰۴