۲۶
خرداد
>> از زبان مشاور
صادق و فاطمه
صادق، که سال چهـارم دانشگاه را میگـذراند و دو سالی بود که با فاطمه، که دانشجـوی سال دوم بود، ازدواج کـرده بود، به مشـاوره آمد. فرو شکسته و تلخکام مینُمود. او و همسـرش را میشناختم و از زندگیشان باخبر بودم. به شوخی گفتمش: هان! از زندگیِ متأهّلیِ دانشجویی، درمانده شدهای؟ نمیتوانی همسرداری و درسخواندن را با هم جمع کنی؟ هنر آن است که آدم، هم همسر باشد هم دانشجو؛ تنها دانشجو بودن یا تنها همسر بودن که هنر نیست!
اخـم صادق کمی باز شد و به زور، لبخند تلخی زد. آن گاه مهربـانانه و جـدّی به او گفتم: چـه شده؟ حال همسرت چطور است؟...