صفورا؛ خواستگار موسی! ( دختران و انتخاب همسر 11 )
» داستانی برای امروز جامعه ما
[این مقاله، بازتات شایانی در رسانه های کشور داشت و سایت های بسیاری آن را منتشر کردند.]
- رسا نیوز
- الف
- فردا
- خلیج فارس
- هدانا
- شفاف
- جام نیوز
- جنوب نیوز
- مشرق
- ذاکر نیوز
- شهید نیوز
- تابناک
- افق نیوز
- اکو فارس
- خط امید
- قدس آنلاین
داستان های قرآن، هم زیباست هم واقعی. یکی از زیباترین این داستان ها حکایت حضرت موسی و دختران حضرت شعیب است. این داستان، که در سوره قصص از آیه 22 تا 28 آمده، از رمانتیک ترین حکایت های قرآنی است.
این داستان، با بیانی آسان، چنین است:
موسی، در جوانی و قبل از پیامبر شدن، از دست فرعونیان، که قصد جانش را کرده بودند، گریخت و در بیابان ها و صحراها راه نوردید تا به شهر «مَدیَن»، که خارج از کشور و سلطنت فرعون بود، رسید. آنجا گروهی را دید که از آبگاهی(چاه، جویبار، چشمه سار، ...) آب برمی داشتند؛ برای گوسفندانشان و دیگر نیازهایشان. نزد آنان رفت و به تماشایشان ایستاد.
در کنار این گروه، دو دختر را دید که با فاصله ای ایستاده اند و گوسفندانشان را نگه داشته اند و در صف نوبت نیستند. نزدشان رفت و احوالشان را پرسید. گفتند:
«پدرمان پیر است و توان کار ندارد. کس دیگری هم نداریم که برای آب دادن گوسفندان و برداشتن آب بیاید. ما برای این کار آمده ایم. چون شلوغ است، این کنار ایستاده ایم تا چوپانان و دیگران آب بگیرند و بروند. آنگاه که خلوت شد، گوسفندانمان را آب دهیم و برای منزلمان آب برداریم.»
موسی، که در سخن و رفتار ایشان حیا و عفّت یافت و مردی غیرتمند و نیرومند بود و ...می دید که دیگران که زورمندند به این دختران جفا می کنند و به ایشان نوبت نمی دهند، پیش رفت و برای دختران آب گرفت و گوسفندانشان را آب داد و روانه منزلشان کرد.
رفتار و منش جوان، در دل دختران، عظیم نشست و تأثیری نیکو نهاد. و چون در دوران جوانی و موقعیت ازدواج بودند، طبیعی بود که در دل، خواهان همسری با او شوند.
آنگاه موسی
به سایه سار درختی رفت و با خدا چنین نجوا کرد: «خدای من، من به هر خیری که برایم بفرستی نیازمندم؛ رَبِّ إنّی لِما أنزَلتَ إِلَیَّ مِن خَیرٍ فَقیر.» (1)
این«خیر»ی که موسی از خدا طلب کرد، می توانست شامل همسر نیکو هم بشود. او نیز در دوران جوانی و همسرخواهی بود و آن دختران می توانستندهمسرش شوند. طبیعی بود که او نیز، در دعایش و در دلش خواهش همسری آنان را گنجانده باشد.
پدر دختران، حضرت شعیب بود. چون دید دخترانش زودتر از روز های دیگر به خانه باز گشتند، سبب را پرسید. دختران حکایت آن جوان را گفتند. شعیب گفت: «اورا نزد من آورید تا پاداشش دهم.»
یکی از دختران، که نامش صفورا بود، در پی جوان برآمد. او را دید که در سایه سار درختی آسوده است. حیامندانه نزد او رفت؛ چنان حیامندانه که گویا بر زمین راه نمی رفت، بر حیا گام می زد و از رفتارش حیا می بارید: « تَمشی عَلَی استِحیاء؛ در حالتی که بر حیا گام می نهاد.»(2) و به جوان گفت: «پدرم شما را دعوت کرده که پاداشتان دهد.»
جوان، که گویی دعایش را مستجاب یافته بود، همراه دختر نزد پدر دختران رفت. حضرت شعیب از جوان تشکر و پذیرایی کرد و از او خواست تا از خود و زندگی اش بگوید. جوان سرگذشت خویش را گفت. شعیب از او دلجویی کرد و بشارتش داد که دیگر از آزار آن قوم ستم پیشه نجات یافته است.
صفورا، که صلابت و امانت جوان را دیده بود و گویا بذر امیدی در دل می کاشت، به پدر گفت: «باباجان، او را برای چوپانی و کارهای کشاورزی مان استخدام کن، که او جوانمردی است نیکو؛ هم نیرومند است، هم امین و پارسا.»
حضرت شعیب به جوان پیشنهاد استخدام کرد، و جوان پذیرفت و نزدشان ماند.
صفورا، که برازندگی های موسی را در نخستین ملاقات دیده بود و هر روز شایستگی تازه ای از او می دید، و از سوی دیگر ، خود در موقعیت ازدواج بود و طبیعی و فطری بود که می خواست به نیاز درونی اش پاسخ گوید و موسی را همسری لایق برای خود می دید، زمینه چینی کرد و به گونه ای عفیفانه امّا زیرکانه این اندیشه را در ذهن پدر ایجاد کرد که او را به دامادی بگیرد.
حضرت شعیب، با توجه به اینکه ظرفیت و قابلیت لازم را در جوان یافته بود، پیشنهاد ازدواج با دخترش را با او مطرح کرد. موسی که چنین خواسته ای را در دل داشت و نمی توانست به صراحت ابراز کند، پیشنهاد راپذیرفت. وچنین شد که هوشمندی های زیرکانه و البته حیامندانه صفورا نتیجه داد و این دو جوان ازدواج کردند.
الگویی قابل اقتدا
این حکایت قرآنی داستانی است درس آموز برای همگان، در همیشه روزگاران، و صفورا و کردار او در مواجهه با موسی و انتخاب او به همسری خویش و خواستگاری غیر مستقیم از او، الگویی است راهگشا برای همه دختران، در همیشه روزگاران، به ویژه در روزگار کنونی ما.
اینک، در جامعه ما، در برابر هر دختر مجرد در هر خانواده، پسری بی همسر در خانواده ای دیگر وجود دارد. حیف است که هر کدام، از وجود دیگری بی بهره باشد. خسارت است که هریک، بی همسر بماند. افسوس دارد که هر کدام، در حسرت داشتن همسر و زندگی مشترک، دوران جوانی را به تلخی بگذراند.
نقش دختران و رسالت دیگران
نقش دختر ب همسر، نقشی است معقول و لازم. دختران باید این نقش خود را به عهده بگیرند وماهرانه و البته حیامندانه، آن را ایفا کنند و خود را از این حق عاقلانه خویش محروم نکنند. یک مشاور دانا و توانا نیز می تواند ایشان رادر این مسیر راهنمایی و یاری کند.
دیگران و همگان نیز در این عرصه، رسالتی انکار ناپذیر و خداپسند دارند و شایسته بلکه بایسته است که به ایفای رسالت خویش اقدام کنند و وظیفه دینی و انسانی شان را انجام دهند؛ هرکس به قدر توانایی و دانایی خویش. که اگر چنین شود، بخش بزرگی از این مسئله عظیم اجتماعی ما حل می شود و نتایج خجسته ای را ثمر می دهد، ان شاءالله .
- قصص/ 24.
- قصص/26 .