» داستانی برای امروز جامعه ما
[این مقاله، بازتات شایانی در رسانه های کشور داشت و سایت های بسیاری آن را منتشر کردند.]
- رسا نیوز
- الف
- فردا
- خلیج فارس
- هدانا
- شفاف
- جام نیوز
- جنوب نیوز
- مشرق
- ذاکر نیوز
- شهید نیوز
- تابناک
- افق نیوز
- اکو فارس
- خط امید
- قدس آنلاین
داستان های قرآن، هم زیباست هم واقعی. یکی از زیباترین این داستان ها حکایت حضرت موسی و دختران حضرت شعیب است. این داستان، که در سوره قصص از آیه 22 تا 28 آمده، از رمانتیک ترین حکایت های قرآنی است.
این داستان، با بیانی آسان، چنین است:
موسی، در جوانی و قبل از پیامبر شدن، از دست فرعونیان، که قصد جانش را کرده بودند، گریخت و در بیابان ها و صحراها راه نوردید تا به شهر «مَدیَن»، که خارج از کشور و سلطنت فرعون بود، رسید. آنجا گروهی را دید که از آبگاهی(چاه، جویبار، چشمه سار، ...) آب برمی داشتند؛ برای گوسفندانشان و دیگر نیازهایشان. نزد آنان رفت و به تماشایشان ایستاد.
در کنار این گروه، دو دختر را دید که با فاصله ای ایستاده اند و گوسفندانشان را نگه داشته اند و در صف نوبت نیستند. نزدشان رفت و احوالشان را پرسید. گفتند:
«پدرمان پیر است و توان کار ندارد. کس دیگری هم نداریم که برای آب دادن گوسفندان و برداشتن آب بیاید. ما برای این کار آمده ایم. چون شلوغ است، این کنار ایستاده ایم تا چوپانان و دیگران آب بگیرند و بروند. آنگاه که خلوت شد، گوسفندانمان را آب دهیم و برای منزلمان آب برداریم.»
موسی، که در سخن و رفتار ایشان حیا و عفّت یافت و مردی غیرتمند و نیرومند بود و