وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com
وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com

مشاور و مدرس حوزه و دانشگاه

کانال تلگرام از زبان مشاور
جهت دیدن کانال تلگرام "از زبان مشاور" روی عکس کلیک کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
بایگانی

فضیلت های فراموش شده (8)

دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۰ ق.ظ

   

    » اوصاف پدر، به قلم پسر

    دنباله اوصاف حاج آخوند ملا عباس تربتی، به قلم فرزندش حسینعلی راشد، از کتاب«فضیلت های فراموش شده»، انتشارات روزنامه اطلاعات، با ویرایش و تلخیص.

    حکایت ها و هدایت ها (3)

در آن زمان، یکی از فرزندان مرحوم آخوند ملامحمد کاظم خراسانی، به نام حاج میرزا محمد، معروف به آقازاده، مقیم مشهد بود و عالمی بسیار متعین و متنفذ بود. مرحوم آقازاده که در رتق و فتق امور وارد بود، نوکران متعددی داشت؛ هر کدام برای انجام کاری.

یکی از نوکرانش مردی بود به نام حاجی علی اکبر که از همه «مشتی تر» بود و غالبا سلاح کمری در زیر لباس داشت و محافظ آقا بود.

این حاجی علی اکبر برای من، که حسینعلی راشد هستم، نقل کرد که... در ایام زمستان، برای سرکشی به املاک آقا، به نیشابور رفته بودم. در مراجعه به مشهد، در راه، بین «شریف آباد» و مشهد، برفگیر شدیم و در قهوه خانه «حوض حاج مهدی» ماندیم.

آن زمان، راه مشهد به نیشابود یا تربت حیدریه، از شریف آباد می گذشت و به شاه تقی می رسید و از راهی که در این زمان هست چند فرسنگ کوتاه تر بود لیکن از «کال طرق» به آن طرف کوهستانی بود. به همین جهت در زمستان و برف، گاه ممکن بود که مسافران نتوانند به آسانی بگذرند.

حاج علی اکبر می گفت:

غیر از ما جمعی دیگر نیز به همان قهوه خانه پناه آورده بودند. شب فرا رسیده بود که اتومبیلی از طرف مشهد رسید و چهار نفر از جوانان پولدار و خوشگذران مشهد، که چهار خانم را با خود داشتند و نمی دانم به کجا می خواستند برای خوشگذرانی بروند، به سبب برف و تاریکی، ناچار به همین قهوه خانه پناه آوردند.

آمدن آنها، در آن شب تاریک برفی در میان کوهستان، بزم عشرتی مجانی برای مسافران به وجود آورد. جوانان بطری های مشروب و خوراکی ها را چیدند و زن ها بعضی به خوانندگی و بعضی به رقص پرداختند.

در گرماگرم این بساط، در قهوه خانه باز شد و مرحوم حاج آخوند با سه چهار نفر که از تربت به مشهد می رفتند و مرکب شان الاغ بود، از ناچاری برف و تاریکی شب، رو به همین قهوه خانه آورده بودند و از صاحب قهوه خانه اجازه می خواستند که به آنها جایی بدهد و او گفت سکوی آن طرف خالی است.

حاج علی اکبر می گفت:

من با مشاهده این وضع، هراسان شدم و گفتم که نکند یا از جانب حاج آخوند نسبت به اینها تعرضی بشود یا از جانب اینها به آن مرد اهانت شود. و آماده شدم که اگر خواستند به حاج آخوند اهانت کنند، در مقام دفاع برآیم. هر چه باداباد. لکن حاج آخوند وارد قهوه خانه شد، به طوری که گویا نه کسی را می بیند و نه چیزی می شنود، به سوی آن سکو رفت و چون نماز مغرب و عشا را نخوانده بودند، از قهوه چی پرسیدند قبله کدام طرف است؟ و او سمت قبله را نشان داد.

حاج آخوند به نماز ایستاد و آن چهار نفر به وی اقتدا کردند. یکی اذان گفت و حاج آخوند اقامه گفت و وارد نماز شدند. من هم غنیمت دانستم؛ وضو گرفتم و اقتدا کردم. چند نفر دیگر نیز از مسافران از بزم عشرت رو برگرداندند و به صف جماعت پیوستند. قهوه چی نیز گفت: غنیمت است یک شب اقلا نمازی پشت سر حاج آخوند بخوانیم.

خلاصه وقتی که از نماز فارغ گشتیم از جوان ها و خانم ها اثری نبود. بساط خود را جمع کرده بودند و نفهمیدم در آن شب برفی کجا رفتند.

ادامه دارد

 

  • ۹۵/۰۹/۲۲
  • علی اکبر مظاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">