عاشق شدم
«حاجآخوند» را که خواندم، دوباره یک دل که نه، صد دل عاشق شدم.
حاجآخوند؛ پیرمردی ساده و صمیمی، اما مملو از معرفت و یکرنگی.
تازه ۵۰ صفحه از کتاب را مرور کردم، اما شخصیت آسمانی حاجآخوند حسابی حالم را خوب کرده است. نگاه نازنین او به زندگی مثل باران، غبار میشوید و انسان را تر و تازه میکند. زنده میکند. با حاجآخوند که باشید، قید کتابهای باوقار و قطور فلسفهٔ غرب را میزنید و به فلسفهٔ سادهٔ او برای زندگی دل میدهید.
حاجآخوند دریایی است به وسعت زمین و آسمان؛ فراتر از آنچه از روحانیت دیدهایم و من دلم غنج میزند برای پاسخهای حکیمانهاش.
وقتی از او میپرسند: خیام اهل نوشیدن شراب بوده است؟ میگوید: چه میدانم؛ نه دلیلی برای اثباتش دارم و نه نفیاش. از طرفی «محتسب را درون خانه چه کار؟»
حاجآخوند نهتنها برای زن خاچیک، بلکه برای من نیز یادآور مسیح است: مردی که بر سر سفرهٔ مسیحیان مینشیند. از همان بادیه که آنان آب مینوشند، مینوشد. با همان حولهٔ آنان دست و صورتش را خشک میکند و در خانهٔ آنها نماز میخواند.
اگر دوست دارید همراه مسیح بر دریایی از کرامت قدم بگذارید، دلتان تکانی بخورد و چشمتان تر شود، طعم کتاب حاجآخوند را بچشید تا مثل من عاشق چشمان پیرمردی شوید که فارغ از کیش و آیین، همه را دوست دارد.
به قلم: حمیده قمری
- ۹۸/۰۵/۰۷