نزد خدا میمانم!
نزد خدا میمانم!
«عارف غریب»، دوست ناشناسمان، نوشته است
امروز را، که روز اول ماه رجب بود، روزه گرفتم و با حضور قلب بیشتر، عبادت کردم.
در نماز نیمروز، حالت خوشی دست داد که محراب را به فریاد آورد. در آن حال، خوش گریستم. اندکی پردهها کنار رفت. قیامت، آشکار شد. در جوار خداوند بودم. نوازشم میکرد.
فرشتگان، برای بردنم به بهشت، آمدند. دورنمای بهشت را نمایاندند و خواستند با ایشان همراه شوم تا به منزلم برساند.
اندکی تامل کردم؛ نه زیاد، و عزم ماندن نزد خدا کردم. از فرشتگان تشکر کردم و گفتم نزد خدا میمانم.
ایشان اندکی، مهربانانه، اصرار به رفتنم کردند، چون مأمور به این کار بودند. اما من، مؤدبانه، بر ماندنم پای فشردم.
فرشتگان، به خدا نگاه کردند که چه کنیم؟
خدا، مهربانانه، گفت: نزد من میماند.
چنان به شوق آمدم که به وصف نمیآید.
فرشتگان رفتند و من خود را در دامان پرمهر و آغوش رحیمانهٔ خدایم افکندم.
آنکس که تو را شناخت، جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
دیوانه کنی، هردو جهانش بخشی
دیوانهٔ تو هردو جهان را چه کند؟! ۱
۱. مولانا، دیوان شمس
۱۴ اسفند ۱۴۰۳
🌐 http://mazaheri.andishvaran.ir
#پایگاه_اندیشوران_حوزه
🌐 http://mazaheriesfahani.blog.ir/
#وبسایت_علیاکبر_مظاهری
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
#علیاکبر_مظاهری
- ۰۴/۰۴/۲۰