وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com
وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com

مشاور و مدرس حوزه و دانشگاه

کانال تلگرام از زبان مشاور
جهت دیدن کانال تلگرام "از زبان مشاور" روی عکس کلیک کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
بایگانی

دو فنجان خوشدلانه!

دوشنبه, ۲ دی ۱۴۰۴، ۱۱:۳۰ ق.ظ

دو فنجان خوشدلانه!

(ای‌بسا دو فنجان چای خوشدلانه، گواراتر از یک ضیافت شاهانه!)

 هدیه‌ای برای زوج‌های دوران عقدی

 نویسنده: استاد سیدمحسن منتظرین اصفهانی

هوا سرد بود و باران هم بعد از مدت‌ها خودی نشان داده بود. لطافتی داشت هوای آن شب. سرما و بوی مطبوع برگ‌های خیس با هم وارد مشامم می‌شد و حال خوبی به من می‌داد. منتظرش بودم تا بیاید. اولین تجربه با هم‌بودن در هوای سرد بارانی، خیلی برایم شیرین بود.
همیشه فصل سرد را بیشتر دوست داشته‌ام. انگار سرما با ملزوماتش زندگی را برایم پویاتر می‌کند. همه داستان‌های خاطره‌انگیزی هم که خوانده‌ام یا دیده‌ام، در هوای برفی و بارانی و مه‌آلود زمستان بوده است.
گوشی‌‌ام زنگ خورد. خودش بود. باید می‌رفتم تا با او برویم. کجا، مهم نبود، مهم بودن من و او در کنار هم در آن شب دلپذیر بود. من و اویی که دیگر ما بودیم. همین که سوار ماشین شدم، گرمای مطبوعی سراسر وجودم را گرفت. هوای سرد، گرمایش هم می‌چسبد. حرکت کردیم و گفتیم و شنیدیم و نفهمیدیم به کجا می‌رویم. خوش بودیم که با هم می‌رویم. 
کنار خیابان خلوتی چراغ سفیدرنگی از دور سوسو می‌زد. بدمان نمی‌آمد به کافه‌ای برویم و نوشیدنی گرمی بنوشیم. مقابل چراغ سفیدرنگ، پیرمردی را دیدیم که صندوق عقب اتومبیلش را به زیبایی آراسته بود. با سماوری و قوری‌ای و استکان‌های کمر باریک. انگار پیرمرد مهیا شده بود تا با چایی داغ و حاج‌بادامی از ما پذیرایی کند. سردش بود و منتظر مشتری دو نفره نشسته بود. کمی جلوتر ایستادیم. مه رقیقی فضا را پوشانده بود. از دوردست صدای سه‌تاری به گوش می‌رسید جان‌بخش و آرام. شاید کسی در تنهایی خود در یکی از آپارتمان‌های آن طرف خیابان نوازندگی می‌کرد. پیش خود گفتم موسیقی زنده هم دارد!
پیاده شدیم و به سمتش رفتیم. ما را که دید به پهنای صورت خندید.     

 بفرما! خوش آمدید! چه به‌موقع؟ حوصله‌ام سر رفته بود باباجان!
منتظر سفارش نماند. دو چایی برایمان ریخت. بوی هل می‌داد. پولکی و حاج‌بادامی هم از قبل در قندان‌های قدیمی‌اش آماده داشت. 
چه خوب بود! این که می‌گویند عشق، مقدس است، راست است واقعا! انگار همه دست به دست هم داده بودند تا این عشق مقدس را برای ما جشن بگیرند. یکی ساز می‌زد. یکی چایی و حاج‌بادامی تعارف می‌کرد و طبیعت هم که سنگ تمام گذاشته بود. 
جامع اضدادی بود آن شب؛ سرمای هوا و گرمای عشق با هم، هم‌آوا شده بودند. بی‌جهت نبود که فرمود:
در بهار عشق، دِی آمد عجب شد فصل سرد
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد!



۱۶ آذر ۱۴۰۴


🌐 http://mazaheri.andishvaran.ir
#پایگاه_اندیشوران_حوزه 
🌐 http://mazaheriesfahani.blog.ir/
#وبسایت_علی‌اکبر_مظاهری

ما را در رسانه‌هایمان دنبال کنید 👇
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
#علی‌اکبر_مظاهری

  • ۰۴/۱۰/۰۲
  • علی اکبر مظاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">