شوق عبادت
مشاورهٔ تربیتی - دینی
پاسخ استاد علیاکبر مظاهری به پدری متدین
پرسش:
پسری ٩ ساله دارم. با توجه به اینکه در روایات وارد شده است که فرزندانتان را از ٧ سالگی به نماز امر کنید؛
١. چگونه فرزندمان را به عبادت واداریم، که شوق عبادت در او ایجاد شود و از عبادت، دلزده و بیزار نشود؟
٢. در برابر این سؤال فرزندمان که میگوید: «من هنوز به سن تکلیف نرسیدهام، پس چرا باید نماز بخوانم؟»
پاسخ صحیح چیست؟
پاسخ:
مطلبی را از کتاب «هشدارهای تربیتی»مان، با عنوان «سختگیری بیجا در مسائل دینی و عبادات» *١، میآورم:
حکایتی تلخ
مادرش میگفت: «حمید، در کودکی و نوجوانی، نماز میخواند، امّا بزرگتر که شد و به سنّ جوانی رسید، نماز را ترک کرد.»
به حمید گفتم: «شما وقتی که بچه بودی و هنوز عقلت به خیلی چیزها قد نمیداد، نمازهایت را میخواندی و ظاهراً متدین بودی؛ پس چرا حالا که بزرگ شدهای و عقل و فهمت بیشتر شده و حقایق دینی را بهتر میفهمی و قاعدتاً باید پایبندیات به دین بیشتر باشد، نماز و عبادت را ترک کردهای و به امور دینی، بیاعتنا شدهای؟!»
حمید، سری به تایید تکان داد و با تلخخندهای همراه با تمسخر و تأسف گفت: «داستان دینداری و نماز و عبادت من، حکایتی عجیب و تأسفبار است!»
گفتم: «خوب، داستانت را بگو تا ما هم بدانیم.»
گفت: «خاطرهٔ نماز من خاطرهای تلخ و دردناک است و هر وقت که اسم نماز را میشنوم، عصای پدرم و سوز سرما و آب یخزدهٔ حوض حیاطمان در ذهنم تداعی میشود و دلم را میلزاند!»
تعجبم بیشتر شد. پرسیدم: «یعنیچه؟! چه ارتباطی میان نماز و عصا و آب حوض یخزده وجود دارد؟!»
حمید آه سردی کشید و گفت: «وقتی که من بچه بودم، پدرم کلّهٔ سحر، عصا بهدست، میآمد بالای سرم و با تندی و خشونت برای نماز صدایم میزد: «آهای حمید! یالله بلند شو نماز بخوان!» اگر من لحظهای دیر میجنبیدم، با عصایش محکم کتکم میزد و بعد من را با ضرب عصا به طرف حوض وسط حیاط منزلمان میبرد.
در فصل زمستان، آب حوض، یخ میزد و گاهی قطر یخها به دو، سه سانتیمتر میرسید. پدرم میگفت: «یالله یخها را بشکن و وضو بگیر!» من هم از ترس عصای بالای سرم، یخها را میشکستم و در آن هوای سرد، با آن آب یخزده، وضو میگرفتم و به نماز میایستادم؛ امّا نه به قصد قربت الیالله، بلکه به نیّت «ترس از بابا و عصا!» تا وقتی که پدرم زورش به من میرسید، نماز میخواندم؛ امّا حالا که بزرگ شدهام و دیگر زورش نمیرسد، من هم دیگر نماز نمیخوانم و آن دین زورکی و عصایی را رها کردهام!...»
↩️ ١. هشداهای تربیتی، صفحه ۱۲۹، انتشارات هجرت، قم، چاپ یازدهم.
به قلم خانم نرگس صفرخانلو
- ۹۸/۰۷/۱۲