وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com
وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com

مشاور و مدرس حوزه و دانشگاه

کانال تلگرام از زبان مشاور
جهت دیدن کانال تلگرام "از زبان مشاور" روی عکس کلیک کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
بایگانی
۱۷
ارديبهشت

دعای روز اول ماه مبارک رمضان

زمزمه‌های عاشقی


هان ای دلشدگان! دیدهٔ دل باز کنید و درهای گشوده آسمان بنگرید که از امروز، آسمان به زمین نزدیک است. مبارک باد بر شما ورود به ضیافت الهی... ضیافتی که خوان بابرکتش کران تا به کران گسترده است، تا بنده را به توفیق و همت چه نصیب آید! سفره‌ای که نعمتش را پایانی نیست و هرکس را از آن به اندازهٔ ظرفش نصیبی‌ست. هر ضیافتی را آدابیست و امساک و پرهیزکاری، آداب ضیافت الهیست... چه نیکوست که گَرد ریا از دل و جان بزداییم و خود را به عطر اخلاص معطـر سازیم؛ تا از مُنعمان خوان رحمتش به‌شمار آییم. امید که در این ضیافت، سعادت یارمان باشد تا مغبون و سرگشته نباشیم.
خداوندا!
به‌حق آبرومندان کوی‌ات
ببخش این بندهٔ بی‌آبرویت
پس در این روز به زبان دل، محبوب را می‌خوانیم و زمزمه می‌کنیم: «اللهمَ اجْعلْ صِیامی فیه صِیام‌الصّائِمینَ و قیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ و نَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ‌الغافِلینَ وهَبْ‌لی جُرمی فیهِ یا الهَ‌العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ‌المجْرمینَ: خدایا! روزهٔ مرا در این روز مانند روزهٔ روزه‌داران حقیقی قرار بده و اقامهٔ نمازم را مانند نمازگزاران واقعی مقرر فرما و مرا از خواب غافلان (از یاد تو) بیدار ساز و در این روز گناهم را ببخش، ای خدای عالمیان و زشتی‌هایم را عفو فرما، ای بخشندهٔ گنهکاران!»

زهرا نصیری / روزنامهٔ مردم‌نو

  • علی اکبر مظاهری
۱۵
ارديبهشت

رمضان آمد و ما جانب خمّار شدیم!

ماه رمضان

این دهان بستی دهانی باز شد
کو خورنده‌ی لقمه‌های راز شد
لب فروبند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آنش با ملک انباز کن
چند خوردی چرب و شیرین از طعام
امتحان کن چند روزی در صیام
چند شب‌ها خواب را گشتی اسیر
یک شبی بیدار شو دولت بگیر

#مثنوی_معنوی
#مولوی

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۸

۲۹ شعبان ۱۴۴۰

  • علی اکبر مظاهری
۱۳
ارديبهشت

لحظه‌های آخر ماه مبارک شعبان را دریابیم!

شعبان


خداوند سبحان چنان بر ما مهربان است که همیشه راهمان می‌نمایاند تا برای رسیدن به سعادت، لحظه‌های ناب زندگی‌مان را دریابیم.

پیشوایان معصوممان نیز چونان پدران مهربان، مواظبمان‌اند که از رسیدن به خجستگی‌های حیات دو جهان، بازنمانیم.

ماه‌های رجب و شعبان و رمضان، در میان دیگر ماه‌های قمری، درخشندگی ویژه‌ای دارند. این سه ماه، راه را چنان برایمان هموار می‌کنند که تا «اوج آسمان» بالا رویم و در پناهگاه امن عرش الاهی پناه گیریم و به سعادت جاویدان برسیم‌.
چه نیکوست که در این لحظه‌های پایانی ماه شعبان، به تعلیم امام رضا - علیه‌السلام - با خدایمان چنین نجوا کنیم:
«اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ؛ خدایا، اگر در آن مقدار از ماه شعبان که گذشته، ما را نیامرزیده‌اى، در زمان باقیماندهٔ آن، بیامرزمان.» (عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۵۱)

آمین یا الاهی!

علی‌اکبر مظاهری
۲۷ شعبان‌المعظم ۱۴۴۰

  • علی اکبر مظاهری
۱۱
ارديبهشت

مسافت نزدیک
«غریب» برایم نوشته است:
امروز، میان نماز ظهر و عصر، دعای ابوحمزه - از امام سجاد علیه‌السلام - را خواندم.
در برخی از دعاها و مناجات‌ها قید زمان و مکان را برمی‌دارم؛ یکی از آن‌ها همین دعای ابوحمزه است. مناجات شعبانیه، دعای کمیل، و مناجات خمس‌عشر نیز اینگونه‌اند. برای خواندن این‌ها نباید در انتظار فلان زمان یا رسیدن به فلان مکان بود.
در دعای ابوحمزه، وقتی به جمله «ان َالراحل إلَیکَ قَریبُ المَسافَةِ؛ آن‌کس که به‌سوی تو آید، راهش نزدیک است» رسیدم، چشمهٔ چشمم جوشید!
برخی از فیلسوفان و معلمان اخلاق، راه رسیدن به خدا را دور می‌نمایانند؛ آنقدر دور که آدمی از رسیدن به پایان راه ناامید می‌شود. ایشان خدا را پشت ابرهای بالا بالای آسمان پنهان می‌کنند و، به‌صراحت یا به‌کنایت، می‌گویند که دست در دامان خدا افکندن یا محال است یا شبیه به محال.
یکی از ایشان می‌گفت: پاکیزه‌کردن جان و رسیدن به خدای رحمان، مانند کندن چاه است با مژگان چشم؛ یعنی محال!
اما امام سجاد علیه‌السلام می‌‌فرماید: راه رسیدن به خدا نزدیک، و آرزوی سر بر دامانش نهادن، دست‌یافتنی است؛ «إنَّ الرّاحِلَ إلَیکَ قَریبُ المَسافَةِ».

  • علی اکبر مظاهری
۱۱
ارديبهشت

بازخوردی برای مطلب «جمله‌ای هولناک!»

پس از انتشار پست «جمله‌ای هولناک» در تاریخ ۶ اردیبهشت ۹۸، خانم «طیبه نوحی»، استاد دانشگاه، مطلبی در آن‌باره نوشته‌اند، که با تشکر از ایشان، می‌خوانیم:

«تاثیر کلمات، بر روح و روان خود و دیگران، مسئله‌ای است که علم آن را اثبات کرد‌ه است.
جملات به کار برده در طی شبانه‌روز، بار منفی یا مثبت را منتقل می‌کنند، چنان‌که شما استاد نکته‌سنج، یکی از این جمله‌ها را بیان کرده‌اید.
افکار منفی، ناخودآگاه، به اعمال و گفتار منفی منجر می‌شود.
به‌کار بردن جملات، از افکار فرد نشأت می‌گیرد.
گاهی اوقات، به‌کار بردن برخی از جملات، چه از روی آگاهی یا ناخودآگاه، باعث تکان شدید بنیان خانواده می‌شود.
ابتدا باید افکار منفی را از ذهن خود پاک کرد. و اگر به آن‌ها شاخ و برگ داده‌اید، نگذارید از دیوار ذهنتان به گلستان زبانتان جاری شود، که خانمان سوز خواهد شد.»

 لینک یادداشت

«جمله‌ای هولناک!»http://mazaheriesfahani.ir/1398/02/06/-

  • علی اکبر مظاهری
۰۶
ارديبهشت

من به‌خاطر بچه‌ها مانده‌ام!
این جمله از بدترین جمله‌های قاموس زندگی خانوادگی است. برخی از زن و شوهرهای فرزنددار، هردو، آن‌را هنگام نزاع‌های‌شان به‌کار می‌برند؛ گاهی از سر عصبانیت، گاه دیگر به عنوان فحش، گاه سوم برای کوبیدن طرف، گاه چهارم برای خنکی دل، و گاهی نیز واقعاً چنین است؛ یعنی زن یا شوهر یا هردو، به دلیل وجود فرزند نزد هم می‌مانند و اگر فرزند نبود، به زندگی مشترکشان ادامه نمی‌دادند.
در هیچ‌یک از این "گاه‌"ها، نباید از این جمله استفاده کرد، حتی در گاه آخر؛ یعنی هنگامی که واقعا چنین است و همسر، به دلیل وجود فرزند و برای مصلحت او، با همسرش می‌ماند و می‌سازد.
توان تخریبی جمله "من به ‌خاطر بچه‌ها مانده‌ام"، بسیار بالا است. هرگز مباد که این سخن، به هر دلیل و در هر حال، به زبان همسران آید.

علی‌اکبر مظاهری

  • علی اکبر مظاهری
۰۶
ارديبهشت

غزلی ناب از مولوی، دیوان شمس

ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا

زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا

زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا

چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا

از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی
آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را

از جرم ترسان می‌شوی وز چاره پرسان می‌شوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا

گر چشم تو بربست او چون مهره‌ای در دست او
گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا

گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی

این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها

چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا

بانک شعیب و ناله‌اش وان اشک همچون ژاله‌اش
چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا

گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا

گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان
گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا

گر رانده آن منظرم بستست از او چشم ترم
من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا

جنت مرا بی‌روی او هم دوزخست و هم عدو
من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا

گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا

گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از عمی

ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را

اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا

چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا

روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا

گفتا که من خربنده‌ام پس بایزیدش گفت رو
یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا

  • علی اکبر مظاهری
۰۶
ارديبهشت

ترجیع‌بندی شیرین از شاعر جوان یزدی ندوشنی؛ محمد نظری ندوشن:

دائم از غصه می‌زنم بر سر
زندگی مشکل است بی‌دلبر
دوستانم پدر شدند ولی
بنده هستم هنوز بی‌همسر
پیرمردی مجردم، که همه
می‌دهندم نشان به یکدیگر
وای بر من، خروس با مرغ است
شده‌ام از خروس هم کمتر
نه جگر دارم و نه دندانی
بس‌ که دندان گذاشتم به جگر
گرچه در بین جمع خاموشم
دارم آتش به زیر خاکستر
گفت یک بچه‌ی دبستانی:
«میم مثل چه؟» گفتمش: محضر
با تو از راز خویش می‌گویم
گرچه آن‌را نمی‌کنی باور:
همه را شکل یار می‌بینم
پیرزن را نگار می‌بینم
همه‌ی عمر در تعب بودن
از غم و غصه جان‌به‌لب بودن
با هزاران کمال و فضل و ادب
بین افراد بی‌ادب بودن
از مرض‌های سخت در بستر
روز و شب در تنور تب بودن
با یکی از اجنه تنهایی
کنج یک غار نصف‌شب بودن
در جهنم هزار و ششصد سال
با ابوجهل و بولهب بودن
هست این‌ها و بدتر از این‌ها
بهتر از مثل من عزب بودن
همه را شکل یار می‌بینم
پیرزن را نگار می‌بینم
خواب دیدم شبی که زن دارم
کت و شلوار نو به تن دارم
جشن برپا شده‌ست و از هر سو
میهمانان مرد و زن دارم
جای یک زوجه، شانزده زوجه
جای ماشین عروس، ون دارم
صبح وقتی که چشم وا کردم
باز دیدم که بسی محن دارم
نه کتی در برم، نه شلواری
نه اگر جان دهم کفن دارم
نشود مبتلا کسی، یارب
به چنین حالتی که من دارم
همه را شکل یار می‌بینم
پیرزن را نگار می‌بینم
دوش رفتم به سوی خانه‌ی وی
زنگ‌شان را فشار دادم هی
بخت با من نبود یار انگار
جای او در گشود مادر وی
گفتم: ای نازنین، قبولم کن
به غلامی، که عمر من شد طی
گفت: «هستی نجیب؟» گفتم: هان
گفت: «مؤمن چطور؟» گفتم: ای‌‌ی...
گفت: «کار تو چیست؟» گفتم: هیچ
گفت: «سرمایه‌ی تو؟» گفتم: هی‌‌ی...
گفت: «پس بیش از این نکن اصرار»
گفت: «پس بعد از این نشو پاپی»
گفتم: ای بر سرت بلا بارد
صبر بر این بلا کنم تا کی؟
همه را شکل یار می‌بینم
پیرزن را نگار می‌بینم...
درد عشقی کشیده‌ام که مپرس
زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
بارها از دهان مادر او
فحش‌هایی شنیده‌ام که مپرس
پدرش تا دویده دنبالم
تا بدانجا دویده‌ام که مپرس
هر کجا گفته‌اند مادرزن
طوری از جا پریده‌ام که مپرس
حال از درد عشق افتاده
مرضی در دو دیده‌ام که مپرس
همه را شکل یار می‌بینم
پیرزن را نگار می‌بینم
«حشمت» آید به چشم من «نسرین»
«قدرت» آید به چشم من «پروین»
بشنو اکنون حکایتی جالب
گر نداری به حرف بنده یقین
می‌گذشتم ز کوچه‌ای، دیدم
برگی از یک مجله روی زمین
روی آن عکسی از دو دختر بود
چهره‌ی هر دو عین حورالعین
نیم‌ساعت به دیده‌ی حیرت
خیره بودم بر آن ورق همچین
زنی آمد که: «چیست این؟» گفتم:
چه بگویم، خودت بیا و ببین
روی زیبای حوریان بهشت
کرده است این مجله را تزیین
گفت یارو: «خدا شفات دهد
باشی از این به بعد بهتر از این
این‌که عکس فرشته می‌بینی
هست عکس لنین و استالین»
گفتم: امروز چون تو می‌بینم
همه را، ای نگارِ ماه‌جبین
گفت: «بس کن، نگار سیری چند؟
شده‌ای پاک خل، منم: افشین»
همه را شکل یار می‌بینم
پیرزن را نگار می‌بینم

  • علی اکبر مظاهری
۰۶
ارديبهشت

نوشته‌ای از جناب آقای محمد دهقانی‌زاده (استاد دانشگاه):

حدود چهارده ساله بودم که به همراه دو نفر از همکلاسی‌هایم، برای مسابقات آزمایشگاه علوم، از مهریز به یزد رفتیم. اولین بار بود که در مرحله استانی شرکت می‌کردیم. از نحوه برگزاری مسابقات اطلاع نداشتیم. فقط می‌دانستیم که باید با رقبای شهرهای استان یزد، در زمینه آزمایش‌های درس علوم طبیعی، رقابت کنیم.
محل آزمون یک ساختمان قدیمی بود. چند اتاق دور یک حیاط نسبتا بزرگ. هر مرحله در یکی از این اتاق‌ها برگزار می‌شد. یک نفر به عنوان مسئول در اتاق حضور داشت که وسایل آزمایش را در اختیار ما قرار می‌داد. مسئول آزمایش، خواسته‌اش را به ما می‌گفت. ما باید تنها با وسایلی که در اختیارمان بود خواسته او را محقق می‌کردیم. در نهایت، گزارشی که می‌نوشتیم و به او تحویل می‌دادیم، محصول کار ما می‌شد.
در یکی از مراحل مسابقه، مسئول آزمون به ما یک شمع، یک ذره‌بین و یک ورق کاغذ داد. به ما گفت که تصویر شمع را روی کاغذ بیندازید و گزارش کار را بنویسید.
تا آن روز چنین آزمایشی انجام نداده بودیم. در مدرسه هم معلم علوم، چیزی در این باره به ما نگفته بود.‌ تصورمان این بود که تنها با آینه مقعر می‌توان این کار را انجام داد، نه ذره‌بین محدب! اما جناب مسئول اصرار داشت که وسیله دیگری نیاز نداریم.
من و دوستانم، در آن آزمایش، شکست خوردیم. هرچه تلاش کردیم نتوانستیم تصویر شمع را روی کاغذ بیندازیم، چون تا آن لحظه چنین تجربه‌ای نداشتیم.
بعد از اتمام مهلت آزمون، با راهنمایی جناب مسئول، برای اولین بار در عمرمان تصویر شمع را با ذره بین روی کاغذ انداختیم؛ شفاف ولی وارونه.
از آن زمان حدود بیست سال می‌گذرد. من اتفاقات آن سال را فراموش کرده‌ام. حتی باقی مراحل آن مسابقه را. اما آزمایش شمع و ذره بین را به‌خوبی به خاطر دارم. برای من درس آموزنده‌ای بود.
شکست‌ها و تجربه‌ها
شکست‌ها بهترین راه کسب تجربه‌اند. کاش در همه زمینه ها می‌شد از آن بهره گرفت.
با اینکه شکست، بهترین آموزگار است، اما همیشه نمی‌توان پای درس آن نشست؛ گاهی به دلیل خطر جانی، گاهی به علت خوف از بی‌آبرویی، گاهی برای حفظ عفت و اخلاق. با این حال، کلاس‌های زیادی است که همچنان می‌توان پای درس «شکست» نشست و از آن درس گرفت.
ولی امان از پدر و مادرهای کارنابلد؛ پدر و مادرهای دلسوزی که این بهترین کلاس درس و تجربه را از فرزندانشان دریغ می‌دارند. نمی‌گذارند فرزندانشان اشتباه (شیطنت) کنند تا از آن درس بیاموزند. «استاد شکست» را زود بازنشسته می‌کنند و اجازه نمی‌دهند فرزندانشان از او درس بگیرند؛ درس‌هایی که مانند نقش بر سنگ، بر خاطرشان ماندگار می‌شود. محصول این دلسوزی نابخردانه، چیزی جز کودکان ناپخته و کارنابلد نیست.

  • علی اکبر مظاهری
۰۶
ارديبهشت

کتاب‌های ما را در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران ببینید:

۱. انتشارات نورالزهرا:
ناشران عمومی، راهروی 4، غرفه 26.
۲. بوستان کتاب.
بخش: عمومی، سالن: 1، راهرو: 3، غرفه: 30
۳. نشر خادم‌الرضا.
بخش: عمومی، سالن: 4، راهرو: 23، غرفه: 33
۴. به‌نشر.
بخش: عمومی، سالن: 1، راهرو: 7، غرفه: 22
۵. انتشارات انصاریان.
۶. نشر عطش.


اردیبهشت ۱۳۹۸

  • علی اکبر مظاهری