وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com
وبسایت علی اکبر مظاهری

mazaheriesfahani@gmail.com

مشاور و مدرس حوزه و دانشگاه

کانال تلگرام از زبان مشاور
جهت دیدن کانال تلگرام "از زبان مشاور" روی عکس کلیک کنید
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
بایگانی

۱۹ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۰
شهریور

 لطف برادرانهٔ جناب استاد ابوالفضل طریقه‌دار. با سپاس از ایشان:

سلام بر جناب استاد مظاهری. به تلاش‌های سنگین تربیتی شما غبطه می‌خورم. جامعهٔ ما امروز به مشاورانی چون حضرت‌عالی، بسیار نیازمند است.

۱۰ شهریور ۱۴۰۱

🌐 http://mazaheri.andishvaran.ir
#علی‌اکبر_مظاهری_اصفهانی _ #پایگاه_اندیشوران_حوزه

🌐 http://mazaheriesfahani.ir
#وبسایت_علی‌اکبر_مظاهری

  • علی اکبر مظاهری
۲۰
شهریور

از_این_خانه_بروید! (۴)

نویسنده_و_مشاور: #علی‌اکبر_مظاهری

از زبان مشاور

مشاورهٔ خانوادگی

(ادامهٔ پس از پانزده سال)

صابر شروع کرد به گلایه و شکایت از سمیرا؛ که: «با مادرم در می‌افتد. با او بدزبانی می‌کند. حرمت پدرم را نگه نمی‌دارد. با خواهرم دعوا می‌کند... .»
سمیرا میان حرف او زد و گفت: «مادرش در زندگی‌مان دخالت می‌کند. پدرش امر و نهی‌مان می‌کند. خواهر و برادرش در زندگی‌مان فضولی می‌کنند. خود صابر هم به جای این که جلوی آن‌ها را بگیرد و جوابشان را بدهد و از من دفاع کند، یا هیچ نمی‌گوید و هیچ کار نمی‌کند و یا طرف آن‌ها را می‌گیرد. با من هم نامهربان شده و حتّی بدگویی و بداخلاقی می‌کند... .»

هر دو، با خشم و پریشانی و حتّی بی‌ادبی، حرف‌های زیادی زدند و هر کدام، دیگری و خانواده‌اش را محکوم می‌کرد. و هر دو با اصرار از من می‌خواستند که میانشان قضاوت کنم و مقصّر و بی‌تقصیر را معیّن نمایم.
گفتمشان: مشاوره‌های این گونه‌ای روحم را می‌آزارد. آن وقت‌ها که برای مشاورۀ به معنای حقیقی، نزدم می‌آمدید، اگر خسته هم می‌شدم، خشنود بودم؛ امّا حالا ناخشنودم. اینجا که دادگاه نیست و من که قاضی نیستم که از من قضاوت و حکم می‌خواهید. وظیفۀ مشاور آن است که هادی باشد نه قاضی. من را به این دعواهای خاله‌زنکانه نکشانید. این نزاع‌ها از بیخ و بُن، باطل است و بیهوده، و هر کس در آن‌ها وارد شود، باطلکار است و بیهوده‌کار. در این ستیزه‌گری‌ها هیچ‌کس بر حق نیست؛ همه بر باطل‌اند.
سمیرا به گریه افتاد. صابر نیز پس از چند دقیقه خویشتنداری، بغضش ترکید و بلند گریه کرد. مجالشان دادم تا گریه کنند. وقتی آرام شدند، با شرمندگی و درماندگی گفتند: «حالا چکار کنیم؟ شما دیگر یاریمان نمی‌کنید؟»
گفتم: چرا، هنوز هم یاریتان می‌کنم. حالا هرچه زودتر جایی را اجاره کنید و از این خانه بروید.
آنان با چند روز جستجو، یک طبقۀ خانۀ کوچک امّا تمیز پیدا و اجاره کردند و به آنجا منتقل شدند. دعواها و نزاع‌ها فروکش کرد و به تدریج، آرامش نسبی پدید آمد؛ امّا افسوس که دیگر شادابی و طراوت عشق صابر و سمیرا به جای نخستین باز نگشت، و نیز آن سمیرا که عزیز والدین صابر بود، دیگر آنچنان عزیز نشد، و آن صابر که مورد احترام و محبّت خانوادۀ سمیرا بود، دیگر چنان نشد، و خانواده‌هاشان نیز آن حریم و احترام و حرمتی را که قبلاً نزد هم داشتند، دیگر نداشتند. بحران خوابید؛ امّا جام شفّاف و زلال دل‌ها، ترک خورده و بست زده شده بود.
اکنون پانزده سال از آن زمان می‌گذرد. اگرچه زندگی‌ها آرام شده و روابط، حسنه گشته؛ امّا هنوز برخی از ریشه‌های آن کدورت‌های آن چند هفتۀ نامبارک، باقی مانده است و به واقع، آن حالات ناخوشایند، استمرار یافته است؛ زیرا اگرچه جلوی تخریبِ بیشتر گرفته شد، امّا پاره‌ای از دلخوری‌ها و کدورت‌ها باقی ماند و تداوم یافت.

 چه باید کرد؟

پیشنهاد ما و راه چارۀ کار و حلّ مشکل، این است که:

{ادامه، در پست بعد. ان‌شاءالله.}

۱۰ شهریور ۱۴۰۱

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1

  • علی اکبر مظاهری
۲۰
شهریور

 از_این_خانه_بروید! (۳)

نویسنده_و_مشاور: #علی‌اکبر_مظاهری

از زبان مشاور

مشاورهٔ خانوادگی

 پس از پانزده سال

صابر و سمیرا، پانزده سال پیش به عقد هم در آمدند. دوران نامزدی و عقدشان، که حدود یک سال بود، به‌خوشی گذشت. صابر و سمیرا، عاشق هم بودند. خانواده‌هاشان نیز با هم دوست بودند. آیندۀ درخشانی برای این دو فاختۀ دلباخته پیش‌بینی می‌شد.
تا این که قصد کردند عروسی کنند و همْآشیانه شوند. برای ساختن آشیانۀ مشترکشان گفتگو کردند و چون خانۀ مستقلّی نداشتند، قرار شد تا مدّتی در خانۀ والدین صابر زندگی کنند تا در آینده، خانۀ جداگانه‌ای تهیه کنند.
صابر و سمیرا، از آغاز، مسائلشان را با اینجانب مشورت می‌کردند. حتّی انتخاب همسرشان نیز با مشورت من بود. در دوران یکسالۀ نامزدی و عقدشان نیز مسائل خود را با بنده مشورت می‌کردند.
تصمیم زندگی مشترک در خانۀ والدین صابر را نیز با من مطرح کردند. من که خانواده‌هاشان را می‌شناختم و اخلاقشان را می‌دانستم و خلق و خوی این دو را نیز می‌شناختم و ترکیب ساختمانی خانۀ پدر صابر را نیز می‌دانستم، که یک طبقه بود و اینان می‌خواستند در یکی از اتاق‌های همان خانه که والدین صابر با چند فرزند دیگر در آن زندگی می‌کردند ساکن شوند، با این کارشان مخالفت کردم و نظر منفی دادم.
از من دلیل و توضیح خواستند. گفتمشان: آن خانه، یک طبقه است و چند نفر در آن زندگی می‌کنند و اتاقی که شما می‌خواهید در آن زندگی مشترکتان را شروع کنید، با محل زندگی آنان در آمیخته است و در نتیجه، زندگی شما با زندگی آنان در می‌آمیزد و یک زندگی هفت هشت نفره می‌شود. حال آن که شما دو نفر می‌خواهید زندگی مستقلی داشته باشید و زندگی زوج‌های جوان، به‌خصوص در آغاز، اقتضائات خاص خود را دارد.
صابر گفت: «ما چند نفر، تا حال در آن خانه زندگی می‌کرده‌ایم، حالا یک نفر به جمع ما اضافه می‌شود و پدر و مادرم فرض می‌کنند یک فرزند به فرزندانشان افزوده شده.»
گفتم: نه! اصلا چنین نیست. یک نفر و یک فرزند، افزوده نمی‌شود؛ بلکه قرار است یک خانوادۀ جدید شکل بگیرد. این دختر، مانند یکی از خواهرانت نیست؛ یک همسر است که می‌خواهد با شما یک زندگی نو را آغاز کند.
گفتند: «پس چه کنیم؟»
گفتم: یا خانه‌ای، هر چند نیم‌طبقۀ کوچک باشد، اجاره کنید. یا نیم‌طبقه‌ای کوچک روی خانۀ پدر و مادر بسازید، به گونه‌ای که مستقل باشید. خانواده‌هاتان نیز کمکتان می‌کنند.
بعد پندشان دادم: اکنون که حرمت‌ها محفوظ است و دوستی‌ها برقرار است، قدر بدانید و از این نعمت‌ها محافظت کنید. به صابر گفتم: اکنون همسرت و مادرت مانند مادر و دختری مهربان، یکدیگر را دوست دارند؛ امّا اگر زندگی‌تان درآمیخته شود و همسرت کاری کند که مادرت نپسندد و به همسرت حرفی بزند که ناراحت شود، و یا بالعکس، تو هیچ کاری نمی‌توانی بکنی. طرف هرکدام را بگیری، دیگری از تو می‌رنجد و نزاع و ستیز برپا می‌شود. با دیگر اعضای خانواده نیز مسأله به همین شکل است. آن وقت است که حرمت‌ها می‌شکند و به عشق و محبّت‌ها لطمه می‌خورد. از طرفی، همسرت می‌خواهد عروس باشد و عروس، رفتارها و حالت‌های خاص خود را دارد، و این حق اوست که زندگی و رفتار عروسانه داشته باشد. خودت نیز دامادی و زندگی دامادانه می‌خواهی. و این کار، نزد برادران و خواهران و پدر و مادرت، نشدنی است. و اگر نشود، هر دونفرتان از بهره‌های ویژۀ این دوران، محروم می‌شوید و این محرومیت، عواقب و نتایج ناگواری را در پی دارد.
نکته‌های دیگری نیز به هردوشان گفتم و آنان توصیه‌هایم را پذیرفتند و رفتند که عمل کنند. امّا (وای از این امّاها!) بزرگترهاشان آنان را قانع (بلکه مجبور) کردند که در همان خانه و همان اتاق، عروسی کنند، و کردند. دعاشان کردم؛ امّا نگرانشان بودم.

 دوهفتهٔ بعد

دو هفته‌ای گذشت. خبرهای ناگواری از آنان رسید. متأسّف شدم. یک ماه گذشت. عروس و داماد نزدم آمدند؛ امّا این بار، آمدنشان مانند آمدن‌های پیشین نبود که برای آموختن مهارت‌های زندگی می‌آمدند؛ بلکه برای حلّ نزاع آمدند! کارشان به جای خطرناکی کشیده بود. نخواستم ملامت‌شان کنم؛ امّا با تأسّف گفتم:
صد چلچراغ دارد و بیراهه می‌رود
بگذار تا بیفتد و ببیند سزای خویش!
سمیرا گفت: «شما هم نمک بر زخممان می‌پاشید؟»
گفتم: قصد سرزنش ندارم. از شدّت تأسّف، این شعر به زبانم آمد.
صابر شروع کرد به گلایه و شکایت از سمیرا؛ که: «با مادرم ...»

۹ شهریور ۱۴۰۱

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1

  • علی اکبر مظاهری
۰۸
شهریور

 #از_این_خانه_بروید! (۲)

 #نویسنده_و_مشاور: #علی‌اکبر_مظاهری

 از زبان مشاور

 مشاورهٔ خانوادگی

از آن هنگام که مطلب «از این خانه بروید» را منتشر کردیم، پیام‌هایی دریافت کرده‌ایم؛ پیام‌هایی دردمندانه، گله‌مندانه، سپاسگویانه. برخی تشکر کرده‌اند؛ ایشان بیشترین‌اند. بعضی درد دل کرده‌اند؛ ایشان نیز فراوان‌اند. برخی خواسته‌اند برایشان دعا کنم تا خدا خانهٔ مستقلشان دهد. و پاره‌ای نیز نالیده‌اند که: در این وانفسای اقتصادی، چگونه «از این خانه برویم؟!»

عجب اما آن‌که هیچ‌کس اصل نظریه را رد نکرده است. همگان آن را لازم می‌دانند.

 پاسخ ما

خدا را سپاس می‌نهیم که جوانان و همگان بر این باورند که: عروس و دامادها و زوج‌های جوان و حتی چند سال‌ازدواج کرده‌ها نباید نزد والدین و با ایشان در یک منزل زندگی کنند.
سپس تشکرکنندگان را سپاس می‌گوییم. دردمندان را دعا می‌کنیم.
اما به کسانی که اصل مسئله را قبول دارند، ولی ابراز ناتوانی اقتصادی می‌کنند، می‌گوییم:
«عاقل آن است که اندیشه کند پایان را». خردمند آن است که فرجام کار را بنگرد. آدم دانا آن است که در مسائل کلان زندگی و در هر کار دیگر، سود و زیان را محاسبه کند؛ اگر کاری سودی ندارد یا همه‌اش زیان است را وانهد و در آن پا ننهد و بر آن دست نگشاید.
ما، در سطح کلان جامعه، مطالعهٔ میدانی کرده‌ایم، همهٔ جانب‌های آن را مشاهده نموده‌ایم، آن را سخت کاویده‌ایم و به‌عیان دیده‌ایم که:
اگر دختر و پسر، عروس و داماد، و دیگر همسران، نزد پدر و مادر زندگی کنند، خانه‌خراب می‌شوند. زندگی خودشان ویران می‌شود، محبتشان، میان خودشان، نیز نزد والدین، کاهش می‌یابد یا تباه می‌شود یا بدل به نفرت می‌گردد. حرمت والدین شکسته می‌شود. حریم‌ها فرو می‌ریزد.
با این‌همه زیان، هر عقل سلیمی می‌گوید: به صلاح نیست که زوج‌های جوان و دیگر همسران، نزد والدین زندگی کنند؛ چه والدین آقا، چه والدین خانم.

 آوارهای اقتصادی!

به آنان که می‌گویند: «مشکلات اقتصادی را چه کنیم؟ گرانی ملک و سنگینی اجاره را؟»
به ایشان می‌گوییم: ما، خود، در این جامعه زندگی می‌کنیم. آوارهای اقتصادی را داریم می‌بینیم. بی‌عرضگی بسیاری از مدیران جامعه را می‌دانیم. مشکلات مسکن را می‌شناسیم. با این حال می‌گوییم:
در خانهٔ والدین، ساکن نشوید. اگر شده‌اید، زود از این خانه برخیزید، و اگر نه:
پس از چند سال یا چند ماه یا چند روز، زندگی نوپایتان ویران می‌شود. آن وقت ناچارید یا راهی راهروهای دادگاه شوید برای طلاق، یا با هر تلاش ممکن و ناممکن، خانه‌ای دست و پا کنید و فرار کنید، در حالی که حریم‌های میان شمایان؛ عروس و داماد، مادر و پدر، مادرزن و مادرشوهر، پدرزن و پدرشوهر، آسیب خورده است.
پس آهای آدم‌های عاقل! پیش از این خرابی‌ها، در این خانه ساکن نشوید. اگر شده‌اید، زود «از این خانه بروید». خیمه‌ای در دامنهٔ کوه دماوند بزنید و قاعدهٔ «دوری و دوستی» را اجرا کنید، و اگر نه، مانند آن ناعاقلی می‌شوید که هم یک من پیاز را خورد، هم صد ضربه شلاق را خورد، هم صدتومان پول را پرداخت!

اکنون این نمونهٔ تلخ و عبرت‌آموز را ببینید:

۸ شهریور ۱۴۰۱

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1

  • علی اکبر مظاهری
۰۸
شهریور

  • علی اکبر مظاهری
۰۸
شهریور

 #از_این_خانه_بروید!

#نویسنده_و_مشاور: #علی‌اکبر_مظاهری

از زبان مشاور

 مشاورهٔ خانوادگی

چهار ماه قبل؛ اردیبهشت ۱۴۰۱، زن و شوهری، با هم، پیام صوتی دادند که:

«اختلاف داریم. دارد زندگی‌مان خراب می‌شود. اگرچه خودمان، در مهارت‌های زندگی مشترک، نابلدیم، اما دیگران دارند زندگی‌مان را خراب می‌کنند.» پرسیدم: چه‌کسانی؟
گفتند: «خانواده‌هایمان.»
گفتم: چرا به زندگی‌تان راهشان می‌دهید؟
گفتند: «چون بالای سرمان‌اند. در یک ساختمان زندگی می‌کنیم. خانه مال آنان است.»
گفتم: ده راهکار فوری برای‌تان دارم. این ده راه را بروید تا راهکارهای بعدی را بگویم:
۱. از این خانه بروید.
۲. از این خانه بروید.
۳. از این خانه بروید.
۴. از این خانه بروید.
۵. از این خانه بروید.
۶. از این خانه بروید.
۷. از این خانه بروید.
۸. از این خانه بروید.
۹. از این خانه بروید.
۱۰. از این خانه بروید! زود! در اولین فرصت! همین حالا!
و رفتند... .

 پس از چهار ماه

امروز؛ ۵ شهریور ۱۴۰۱، پیام دادند:
«رفتیم. و آرامش به زندگی‌مان آمد.»
الاهی شکر.

۵ شهریور ۱۴۰۱

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1

  • علی اکبر مظاهری
۰۸
شهریور

  • علی اکبر مظاهری
۰۸
شهریور

بدترین سرزنش‌ها (۴)

 درخانه‌ماندگان

 نویسنده: خانم مریم یوسفی عزت؛ کارشناس ارشد زبان و ادبیات انگلیسی، مدرس زبان

 «درخانه‌ماندگان» کیان‌اند؟

۱. دختران و پسرانی که ازدواجشان دیر شده است.
۲. «به‌خانه‌برگشتگان»

با سلام و احترام خدمت استاد گرامی.
قلمتان را ارج می‌نهیم. از خداوند سبحان سلامتی‌تان را خواستاریم.

هر دو پست «درخانه‌ماندگان» را خواندم. بسیار ارزشمندند. امید آن‌که توفیق عمل آگاهانه و درست را داشته باشیم. ان‌شاءالله.

با اجازه‌تان مطلبی را بیفزایم:
«درخانه‌ماندگان» ما کم نیستند؛ هم تعدادشان بسیار است و هم تنوع‌شان.

۳. کهن‌سالان

علاوه بر آن‌هایی که به قلم شما جاری شد، می‌توان «کهن‌سالان»ی را به شمار آورد که لحظه‌لحظهٔ عمرشان را صرف نگاه به چشمان مهربان، نه! نامهربان فرزندان می‌کنند. همانانی که عمری را برای ما صرف کرده‌اند؛ پدر و مادر.
کاش می‌دانستیم که نه زمان مرگشان دست خودشان است و نه ناتوانی جسمانی‌شان. آنان به انتخاب خود بیمار نیستند.
من نکته‌ای را مطرح می‌کنم که خود شمای بزرگوار نیز در آموزش آن سهیم بوده‌اید. آدمی «چشم‌بین» است. زمانی قدردان می‌شود که با چشم‌هایش ببیند؛ البته نه همه‌کس. اگر لحظه‌های دوران کودکی‌مان را در دوران‌‌های نوجوانی و جوانی ببینیم، بیشتر متوجه زحمت‌های والدین‌مان می‌شویم؛ گریه‌ها، بیماری‌ها، بی‌تابی‌هایمان را که چگونه در نیمه‌شب مادرمان آراممان کرده و چگونه در بیماری‌هایمان، پدرمان مادر را همراهی کرده است.
چند صوت و چند فیلم، از زمان کودکی‌مان، کافی‌ست.

۴. بیماران صعب‌العلاج یا لاعلاج جسمانی

دیده‌ام مادری را که فرزندش را، به خاطر فلج‌ بودنش از زمان تولد، صبح تا شب سرکوب می‌کند.
آه! شما که زحماتش را به دوش کشیده‌اید، چرا؟!
دیده‌ام پدران و مادرانی را که توان فرزند‌دارشدن ندارند و در حسرت یک فرزند بیمار و یا حتی ناصالح هستند.
ای کاش از هرچه، به هر مقدار که داریم، راضی می‌شدیم به رضای خداوند!
هیچ انسانی، به اختیار خود، بیمار و ناتوان به دنیا نمی‌آید و هیچ‌کس، به انتخاب خود، بیمار نمی‌شود.
اما معجزهٔ تشویق و مهربانی را نیز دیده‌ام؛ ای بسا افراد معلولی که بسیار فعال و موفق‌اند و گاه نام‌شان پایدار مانده است.

۵. بیماران اعصاب و روان

کمی به‌جای سرکوب و سرزنش، به‌ دنبال ریشهٔ ناراحتی‌مان باشیم؛ کاش!
بیماران اعصاب، فقط کسانی نیستند که کارهای غیر معمول در خیابان‌ها انجام دهند یا دست بزن دارند و یا جنونی در ظاهر آنان نمایان است. برخی‌شان، بی‌صدا و آرام‌اند؛ اما ناتوان. راه تواناکردنشان را باید پیدا کرد. ریشه را که بیابیم، در یافتن راه حل تواناتر می‌شویم.

اینک سرچشمه این تفاوت‌ها کجاست؟ بیایید اندکی عاقلانه و حکیمانه بیندیشیم! اما فراموش نکنیم که «عشق»، در همه‌شان معجزه می‌کند.

۲ شهریور ۱۴۰۱

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1

  • علی اکبر مظاهری
۰۸
شهریور

 #خرافات_فراگیر (۲)

 #نویسنده: #خانم_مریم_یوسفی_عزت؛ کارشناس ارشد زبان و ادبیات انگلیسی

با سلام خدمت استاد بزرگوار.
در محضر خداوند متعال، دعاگوی‌تانم.

پست «خرافات فراگیر»،
برایم جالب بود، زیرا بسیاری از مردمان جامعه‌مان به طلسم، طلسم‌گشایی، دعانویسی، جادو، سرکتاب، بخت‌بستن، بخت‌گشودن... معتقدند.

اکنون سؤالم این است که آیا کسی می‌تواند، بر اساس آیات و روایات، خلاف سخن شما را ثابت کند یا نه؟

اعتقاد به دعانویسی، طلسم، جادو ... در جان مردم نشسته است. به‌قدری که به خدا ایمان دارند، به وجود این دعانویسی‌ها و سرکتاب‌ها هم ایمان دارند. و خیلی‌ها این امور را مسبب خوشبختی یا بدبختی خود می‌دانند.

 مشاهده‌هایم

دیده‌ یا شنیده‌ام خانواده‌هایی را که بعد از نوشتن دعایی، دخترشان ازدواج کرده است. بعد از سال‌ها هنوز هم ازدواج آن دختر را مدیون آن دعانویس و دعاهای خوب او می‌دانند. یا همسران، برای جلب محبت همسرشان، دشمنان برای دوری همسران، پیدا کردن کار برای پسر و... دست به این امور می‌زنند. یا حداقل سرکتاب باز می‌کنند تا امیدی برای کسب هدفشان به دست آورند!

من که جوانم و در دوران پرسش‌ها و پاسخ‌ها به سر می‌برم، هنوز نه باور کرده‌ام نه بی‌توجه هستم.
تبیین مسائل معنوی و مذهبی، برای جوانان در جامعه‌ای اسلامی، لازم و واجب است. بنابراین، علاوه بر عالمان، گاه از خود کسانی که به دعانویسان و فالگیران و طلسم‌بندان و طلسم‌گشان و بخت‌بندان و بخت‌گشایان مراجعه کرده‌اند هم سوال می‌کنم. می‌گویم: آیا همهٔ آن چیزهایی که می‌گویند، درست از آب درآمده؟ می‌گویند: بلی. کندوکاو می‌کنم، می‌گویم: اما برخی جزئیاتی را که گفته‌اند، نادرست است. پاسخ می‌شنوم: خوب، او که خدا نیست. یا گاهی خودشان ایراد می‌گیرند و می‌گویند: فلانی در کارش حرفه‌ای نیست. باید به کس دیگری مراجعه کنیم. مانند داشتن درجات مختلف علمی می‌ماند.

گاهی که عمیق به این‌ها می‌اندیشم، حس می‌کنم در این امور، اختیار و تصمیم‌گیری از آدمی سلب می‌شود. حس می‌کنم انسان‌ها را برای دانستن پیشاپیش آینده‌شان کنجکاو می‌کند. آدمی را از دعاکردن و توسل دور می‌کند. مغز را ضعیف می‌کند. به‌جای اندیشیدن در یافتن چارهٔ کار، به زبان و دهان آنان نگاه می‌شود. و آرام آرام آنچه که نباید، می‌شود!

۳۰ مرداد ۱۴۰۱

🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1

  • علی اکبر مظاهری