«انسان»؛ خداگونهاى بىهمتا
گوهر اصیل وجود آدمى، «خداوَش» است. روح او نفحهاى از نَفَحات الهى است. نیرویى از قدرت بىانتهاى خداوند در وجود وى به ودیعت نهاده شده است. کرامت و منزلتى که آفریدگار به این آفریده برگزیده خویش عطا فرموده، به هیچ یک از آفریدگان دیگر نبخشیده است. آفاق وسیعى را که براى تکامل و بالندگى، پیشِ روى آدمیان گشوده، براى هیچ کدام از موجودات هستى نگسترده است. راههایى «از اوج آسمان» را که به روى انسان باز کرده، حتى بر فرشتگان نیز نگشوده است؛ حتى بر ملائک مقرّب خویش، مانند جبرئیل امین! مگر نه آن است که جبرئیل، در سفر معراج، نتوانست پیامبر اکرم(ص) را تا پایان سفر همراهى کند و دنباله سفر را پیامبر به تنهایى پیمود؟
«رسد آدمى به جایى که به جز خدا نبیند»!
اما این منزلت رفیع، به گزاف، به آدمى عطا نشده است، بلکه بهایى ارجمند مىطلبد. و آن بها، «عبودیّت» است؛ پرستشى ناب، حفظ پیوند با خداوند، سر به فرمان پروردگار بودن، حرمت حریم کبریایى خداوند را پاس داشتن ...
خداوند سبحان به انسان مىفرماید:
یَابْنَ آدَمَ!
1. أَنَا غَنیٌّ لاأَفْتَقِرُ؛ أَطِعْنی فیما أَمَرْتُکَ، أَجْعَلْکَ غَنیّاً لاتَفْتَقِرُ.
2. ... أَنَا حَیٌّ لاأَمُوتُ؛ أَطِعْنی فیما أَمَرْتُکَ، أجْعَلْکَ حَیّاً لاتَمُوتُ.
3. أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ؛ أَطِعْنی فیما أَمَرْتُکَ، تَقُولُ لِلشَّىْءِ کُنْ فَیَکُونُ.
اى فرزند آدم!
1. من بى نیازى هستم که هرگز فقیر نمىشوم؛ مرا در آنچه به تو امر کردهام اطاعت کن، تا چنان بینیازت کنم که فقیر نشوى.
2. ... من زندهاى هستم که هرگز نمىمیرم؛ مرا در آنچه به تو امر کردهام اطاعت کن، تا چنان زندهات بدارم که هرگز نمیرى.
3. من [هرگاه به پدید آمدن چیزى اراده کنم] به هر چه بگویم «ایجاد شو»، بىدرنگ ایجاد مىشود؛ مرا در آنچه به تو امر کردهام، اطاعت کن [تا نیرویى دهمت که] به هرچه بگویى «ایجاد شو»، ایجاد گردد!
گوهر اصیل وجود آدمى، «خداوَش» است. روح او نفحهاى از نَفَحات الهى است. نیرویى از قدرت بىانتهاى خداوند در وجود وى به ودیعت نهاده شده است. کرامت و منزلتى که آفریدگار به این آفریده برگزیده خویش عطا فرموده، به هیچ یک از آفریدگان دیگر نبخشیده است. آفاق وسیعى را که براى تکامل و بالندگى، پیشِ روى آدمیان گشوده، براى هیچ کدام از موجودات هستى نگسترده است. راههایى «از اوج آسمان» را که به روى انسان باز کرده، حتى بر فرشتگان نیز نگشوده است؛ حتى بر ملائک مقرّب خویش، مانند جبرئیل امین! مگر نه آن است که جبرئیل، در سفر معراج، نتوانست پیامبر اکرم(ص) را تا پایان سفر همراهى کند و دنباله سفر را پیامبر به تنهایى پیمود؟
«رسد آدمى به جایى که به جز خدا نبیند»!
اما این منزلت رفیع، به گزاف، به آدمى عطا نشده است، بلکه بهایى ارجمند مىطلبد. و آن بها، «عبودیّت» است؛ پرستشى ناب، حفظ پیوند با خداوند، سر به فرمان پروردگار بودن، حرمت حریم کبریایى خداوند را پاس داشتن ... و آن گاه است که «انسان»، مظهر شوکت «خداى سبحان» مىشود و نیرو و فیض خداوند، در وجود او تجلّى مىیابد و جلوهگاه اَسماى حُسناى الهى مىگردد و جوهره «عبودیّت» که همانا «ربوبیّت» است، در وجود وى جلوهگر مىشود:
اَلْعُبُودیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبُوبیَّةُ:
بندگى خداوند، گوهرى است که مغز و باطنش، خداگونگى است.
گَر به «خود» آیى، به «خدایى» رسى!
یک لحظه کسى که با تو دمساز آید
یا با تو دمى همدم و همراز آید
از کوى تو گر سوى بهشتش خوانند
هرگز نرود، و گر رود باز آید!
دو قدم بیش نیست این همه راه
راه نزدیک شد سخن کوتاه
یک قدم بر سر وجود نهی
وان دگر بر در ودود نهی
اگر هنوز خدا واسمون کمرنگه چون خودیتمون پر رنگه.
مطلب خوبی بود لطیفم کرد بردمون به او...ج آسمان