اخلاقم آرزوست... (3)
بالیدن خدا
خداوند، سرفرازانه، به اخلاق پیامبر محبوبش میبالد. ببینید:
{انک لعلی خلق عظیم}؛ تو بر خوی نیکویی هستی. (قلم، ۴)
حکایتی اخلاقی
آقارسول شهید شد
سی و چهار سال پیش، قبل از عملیات خیبر، در دشت دهلران، کلاسی صحرایی برپا میشد. مربی جوانی، برای رزمندگان، درس عقیدتی- اخلاقی میگفت.
روزی، رزمنده نوجوانی به نام "آقارسول"، سوالی کرد که مربی پنداشت او به درس توجه ندارد وگرنه این سوال را نمیکرد. از این رو، غفلتا، بهگونهای پاسخ داد که آقارسول، در میان جمع، شرمنده شد.
مربی، فورا بهخود آمد. از آقارسول دلجویی کرد. از او، در همان جمع، معذرت خواست. پس از درس نیز به سراغ او رفت و باز معذرت خواست و آنقدر او را نوازش کرد و از او حلالیت طلبید تا او را حلال کرد.
فردا که باز کلاس تشکیل شد، مربی، نزد همه، اعتراف کرد که دیروز اشتباه کرده است. و باز از آقارسول معذرتخواهی کرد.
از آن پس، او را بسیار احترام میکرد و به او مهر میورزید و هرگاه فرصتی دست میداد، از او حلالیت میطلبید. تا آنگاه که عملیات آغاز شد. مربی، همراه افراد کلاسش، در عملیات شرکت کرد و به جزیره مجنون رفتند.
آقارسول، شهید شد و مربی، نه. با آنکه بسیاری از یاران مربی و برخی از افراد آن کلاس، در آن عملیات شهید شدند، اما شهادت آقارسول، مربی را سخت آزرد.
اکنون که سی و چهار سال از آن زمان میگذرد، هرگاه مربی، آقارسول را به یاد میآورد، شرمنده میشود و دلش میسوزد که چرا او را شرمنده کرده است. و از خدا برایش ترفیع درجات میطلبد.
انسانم آرزوست...
- ۹۶/۰۸/۰۳