یک سال است که ننه حاجی، باباحاجی را تنها گذاشته و رفته در بهشت برای او جا بگیرد تا آنجا هم با هم باشند. تنهایی، باباحاجی را سخت پکر کرده بود. برای این که او را از پکری درآوریم، امروز دوباره دامادش کردیم. عروس خانم هم شوهرش رفته بود برایش در بهشت جا رزرو کند. به باباحاجی گفتیم که ننه حاجی هم از داماد شدنتان شادمان است. او از حیا سر به زیر انداخت، و لبخند زد!